فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری(سری 1)
🏴ویژه #سالگرد_شهید_سلیمانی
🏴ویژه #سالگرد_شهید_ابومهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ «طلب بخشش»
📹 مجموعه تصویری #میخواهم_از_تو_بخوانم
🏡 گزیدههایی از وصیتنامههای شهدا که رهبر انقلاب آنها را بخشی از منشور معنوی انقلاب میدانند.
💬 درخواستی که از همسرم دارم اینست که فرزندانم را خوب تربیت کند و آنها را نسبت به اسلام دلسوز بار آورد ... از مادرم درخواست بخشش دارم زیرا از دست من ناراحتی ها دیده و هیچوقت این فرصت پیش نیامد که بتوانم به ایشان رسیدگی لازم را بکنم و از کلیه برادران و خواهران که من را می شناسند درخواست دارم که برای من از خدا طلب بخشش کنند شاید بخاطر حرمت دعای مومنین خداوند از تقصیراتم بگذرد احساس میکنم بار گناهان و خطاها بر دوشم سنگینی میکند .
📝 وصیتنامه شهید محمد بروجردی
نماز سکوی پرواز 20.mp3
5.07M
#نماز 20
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣ از گذشته نترس،
از فکر گناهان گذشته ات، مضطرب نشو؛
👌نماز؛
ميتونه همه گذشته ات رو برات جبران کنه.
چراغ دلتو دوباره روشن کن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۹دی
یاد کنیم از بسیجی گمنام که بدست نااهلان آتش زدند وبه شهادت رسید
ودرعاشورای حسینی جشن گرفتند
🎥🔞تصاویر به آتش کشیدن
❣جوان بسیجی،
🔥توسط فتنهگران درسال 88
⭕️رهبرانقلاب اسلامی:
ملت با کسانی که در روزعاشورا جوان بسیجی را با بی حیایی لخت کردندوکتک زدند، آشتی نمیکنند!
شهید#سیدعلیرضا_ستاری🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ «چشم امید»
📹 مجموعه تصویری #میخواهم_از_تو_بخوانم
🏡 گزیدههایی از وصیتنامههای شهدا که رهبر انقلاب آنها را بخشی از منشور معنوی انقلاب میدانند.
💬 اولین توصیه من به شما برادران و خواهران دانشجو است شما که سرمایههای آینده این مملکتید و چشم امید این ملت محروم به شما است. خواهرانم را سفارش میکنم که با حفظ حجاب ظاهری و باطنی ضربه محکمی به دشمنان وارد آورند و در این امر سستی از خود نشان ندهند. برادرانم را سفارش میکنم که با حفظ اخلاق اسلامی حتی فرصتهای کوتاه را به شیطان ندهند و هر دویتان را سفارش میکنم که در نماز و روزه و سایر واجبات از خود کاهلی نشان ندهید به نماز و روزه خیلی اهمیت دهید . هم دین خود را حفظ کنید و هم علم خود را. این دو با هم خوب است و هر کدام تنهایی فایده ای ندارد
📝 وصیتنامه شهید محمد گودرزی
🕊زندگی نامه شهید حسین یاغی
✍«شهید مهدی محمدحسین یاغی» با اسم جهادی «کرار» در اول فروردین ۱۳۶۸ شمسی مصادف با ۱۵ ماه شعبان و ۲۱مارس سال ۱۹۸۹ میلادی در شهر بعلبک واقع در منطقه بقاع لبنان متولد شد. قرار بود حسن نامگذاری شود اما با تولد مبارکش همزمان با ولادت حضرت مهدی(عج) نام خود را نیز با خود به همراه آورد و مهدی نامگذاری شد. شهید یاغی که در میان اهالی جنوب لبنان به «امیرالشهداء» معروف است در سنین نوجوانی به صفوف رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان پیوست.
هرچند یک مهندس کامپیوتر بود اما مبارزه و مقاومت هدف اصلی زندگیاش را میساخت. به همین دلیل وقتی طبل جنگ در سوریه و میان مسلمان و در حریم اهل بیت(ع) به صدا درآمد، او نیز داوطلبانه در قامت یک فرمانده حزبالله برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) راهی سوریه شد و در عملیاتهای حزبالله در مناطق مختلف سوریه شرکت کرد. او در فوریه سال ۲۰۱۳ از ناحیه سر مجروح شد و ناراحت بود از اینکه به جای شهادت جراحت نصیب او شده است. در زیارت اربعین در کربلا از خدا شهادتش را خواسته بود تا اینکه در ژوئیه سال ۲۰۱۳ میلادی همزمان با ۹ مرداد ۱۳۹۲ شمسی مصادف با ۲۲ رمضان ۱۴۳۴ قمری توسط تروریستهای تکفیری به شهادت رسید.
شهید یاغی همانطور که به یکی از شهدای محبوب لبنان در میان حامیان مقاومت تبدیل شده است، در ایران نیز پس از شهادت عکسها و فیلمهایش به سرعت دست به دست شده و انتشار پیدا کرد، و ایرانیان حامی مقاومت و علاقمند به شهدای مدافع حرم، کلیپهای مختلفی از او ساختند.
شهید #مهدی_محمدحسین_یاغی🕊🌹
enc_1703593133519798271525.mp3
3.35M
- یه مادر شهیدی سراغ دارم هر روز
-کنار یه قبری میاد با قد خم ...💔
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗مردی در آینه💗 قسمت54 جا خورده بود اما نه اونقدر كه انتظارش رو داشتم ... دستش رو ج
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#مردی_در_آینه💗
قسمت55
چند بار صدام كرد ...
اما گذاشتم پای فاصله زياد و سرعتم رو بيشتر كردم ... از در خارج شدم، از پله ها
رفتم پايين و بی توقف رفتم سمت پاركينگ ...
پشت سرم دويد تا خودش رو بهم رسوند ... بی توجه ... برنگشتم سمتش و كليد رو كردم توی قفل ...
می خواستم چند لحظه باهاتون صحبت كنم ...
سرم رو آوردم بالا و محكم توی چشم هاش زل زدم ...
آقای ساندرز ... اگه شما وقت واسه تلف كردن داريد من سرم شلوغ تر از اين حرف هاست ...
كليد رو چرخوندم ... اومدم در رو بكشم سمت بيرون تا بشينم ... كه دستش رو با فشار گذاشت روی در
... دستش سنگين تر از اين بود كه بتونم بدون هل دادنش در ماشين رو باز كنم ...
پوزخند معناداری صورتم رو پر كرد ... انگار شيطان درونم منتظر چنين فرصتی بود ...
جلوی افسر پليس رو می گيری ... می تونم به جرم اخلال در امور، همين الان بازداشتت كنم ...
- شنيدم كه به خانواده تادئو گفتيد الان در حین انجام وظیفه نیستید ... فكر نمی كنم در حال ايجاد
اخلال توی كار خاصی باشم ...
در نيمه باز ماشين رو محكم كوبيدم بهم ... و رفتم سمتش ...
برای من توی اداره پليس قلدر بازی در مياری... فكر كردی چون توی قسمت بچه پولدارهای شهر
خونه داری و ... وكيل چند هزاردلاريت با یه اشاره ... ظرف چند ثانيه اينجا ظاهر ميشه، ازت حساب می
برم ...
اشتباه می كنی ... هر چقدرم كه بتونی ژست جسارت و شجاعت به خودت بگيری ... می تونم تو یه چشم
بهم زدن لهشون كنم ...
اومد جلو ... تقريباً سينه به سينه هم قرار گرفته بوديم ... نفس عميقی كشيد ... و خيلی جدی توی چشم
هام زل زد ... محكم تر از چيزی كه شايد در اون لحظات می تونست بهم نگاه كنه ...
من توی يه تريلر يه وجبی كنار بزرگراه ... زير پل بزرگ شدم ... توی جاهايی كه اگه اونجا صدای گلوله بلند بشه ... هیچ كس جرأت نمی كنه پاش رو اونطرف ها بزاره ... و نهایتاً پليس فقط برای جمع كردن
جنازه ها مياد ...
جسارت توی خون منه ... اينكه الان آروم دارم حرف ميزنم به خاطر حرمتيه كه برای خودم و برای شما
قائلم ... و فقط ازتون می خوام چند لحظه با هم صحبت كنيم ... نه بيشتر ... فكر نمی كنم درخواست
سختی باشه ...
خوب می دونستم از كدوم بخش های شهر حرف می زد ... و عمق جسارت و استحكام رو می تونستم
توی وجودش ببينم...ولی يه چيزی رو نمی تونستم بفهمم ... چشم هاش ناراحت بود اما هنوز آرامش داشت ... در حالی كه اون
بايد تا الان باهام درگير می شد ... چطور چنين چيزی ممكنه بود...
افرادی كه توی اون مناطق زندگی می كنن ياد می گيرن وسط قانون جنگل از خودشون دفاع كنن ...
اونجا تحت سلطه گنگ ها و باندهای مافیایی و خيابونیه ... بعد از تاريكی هوا كسی جرأت نداره پاش رو از
خونه اش بزاره بيرون ...
توی خونه های چند وجبی قايم ميشن و در رو چند قفله می كنن ...
بچه ها اكثرشون به زور مدرسه رو تموم می كنن ... جسور و اهل درگيری ... و گاهی وحشی بار ميان ... با
كوچك ترين تحريكی بهت حمله می كنن و تا لهت نكنن بيخيال نميشن ...
هر چند بين خودشون قوانينی دارن اما زندگی با قانون جنگل كار راحتی نيست ... جايی كه اگه اتفاقی
بيوفته فقط و فقط خودتی كه می تونی حقت رو پس بگيری ... اونم نه با شيوه های عصر تمدن ... يا كمك
پليس ...
اون آرام بود ...
ناراحت بود ... اما آرام بود ...
چند لحظه بی هيچ واكنشی فقط بهش نگاه كردم ... چه تضاد عجيبی ...
اگه هنوز نهار نخوردی ... اين اطراف چند تا غذاخوری خوب می شناسم ...
هميشه حل كردن معادلات سخت برام جذاب بود ... رسيدن به پاسخ سؤال هايی كه مجهول و مبهم به
نظر می رسيد ... و اون آدم يه معادله چند مجهولی زنده بود...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗مردي در آينه💗
قسمت56
هر دو سوار ماشين من شديم ...
ممنون از پيشنهادتون اما همون طور كه می دونيد من مسلمانم ... ما هر جايی نمی تونيم غذا بخوريم ...
هر چيزی رو نمی تونيم بخوريم ...
توی مسير كه می اومديم چند بلوك پايين تر يه فضای سبز بود ... اگه از نظر شما اشكال نداره بريم
اونجا ...
هنوز نمی تونستم باور كنم مال اون نقطه شهره ... زير چشمی بهش نگاهی كردم و استارت زدم ...تمام طول مسير ساكت بود ... پشت چشم هاش حرف های زيادی بود ... حرف هايی كه با استفاده از
فرصت و سكوت ... داشت اونها رو بالا و پايين می كرد ...
با هر ثانيه ای كه می گذشت اشتياق بيشتری برای كشف حقيقت در من ايجاد می شد ... حس و شوری
كه فقط می شد توی نوجوانی درك كرد ...
از ماشين پياده شديم و رفتيم توی پارك ... چند متر بعد، گوشه نسبت دنج و آرام تری نظر ما رو به
خودش جلب كرد ...
چند ثانيه گذشت ... آرام نشسته بود و از دور به مردم نگاه می كرد ... اگه جلسات روانكاوی پليس برای
حل مشكلات من سودی نداشت ... حداقل چيزهای زيادی رو توی اون چند سال ياد گرفته بودم ... يكی
استفاده از اين سكوت های كوتاه و بلند ... و صبر ... تا خود اون فرد به صحبت بياد ...
نگاهش برگشت سمت من ...
- چرا با من اينطور برخورد می كنيد... من شاهد تفاوت برخورد شما بين خودم و بقيه بودم ... با من
طوری برخورد می كنيد كه ...
خنده ام گرفت ... پريدم وسط حرفش ...
- همه اش همين... فكر نمی كنی برای اون جايی كه بزرگ شدی اين رفتارت يكم شبيه دختر بچه
هاست ...
باورم نمی شد حرفش رو با چنين جملاتی شروع كرد ... خيلی احمقانه بود ... و احمقانه تر اينكه از حرفی
كه بهش زدم خنده اش گرفت ... توی اوج ناراحتی و عصبانيت داشت می خنديد ... خنده ای كه از سر
تمسخر نبود ...
شايد به نظرتون خيلی احمقانه بياد ... اونم از مرد جوانی توی این سن ... و اون جايی كه بزرگ شده ...
آدم های اونجا ... به آخرين چيزی كه فكر می كنن ... اينه كه بقيه در موردشون چی فكر می كنن ... برای
افراد مهم نيست كه كی در موردشون چی ميگه ...
اما همه چيز بی اهميته تا زمانی كه مسلمان نباشی...
به پشتی نيمكت تكيه داد و كامل چرخيد سمت من ...
- من دارم توی كشوری زندگی می كنم ... كه وقتی می خوان يه تروريست يا آدم وحشی رو توی فيلم
هاشون نشون بدن ... اولين گزينه روی ميز يه عربه ... چون عرب بودن يعنی مسلمان بودن ... ديگه
اهميت نداره مسيحی ها و يهودی هايی هم هستن كه عربن ...
و اين چيزی بود كه اولين بار گفتی ... به جای اينكه فكر كنی مسلمانم ... از من پرسيدی يه عربی ...
من اون شب بعد از اون سؤال ، تا اعماق افكارت رو ديدم ... ديدم كه دستت رفته بود سمت اسلحه ات ...
برای همين نشستم روی صندلی و دست هام رو گذاشتم روی پيشخوان
باورم نمی شد ... اونقدر عادی باهام برخورد كرده بود كه فكر می كردم نفهميده ... و متوجه حال اون شب
من نشده ...
هر چقدر شنيدن اون جملات و نگاه كردن توی چشم هاش برام سخت بود ... اما از طرف ديگه آروم شده
بودم ... اون فشار سخت از روی سينه ام برداشته شده بود ...
و از طرف ديگه فهميده بودم چرا اونجاست ... می خواست بدونه من در موردش چيزی توی پرونده
نوشتم يا نه ... و اگر نوشتم، اون كلمات چی بوده ...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗مردي در آينه💗
قسمت57
خيلی آرام و خونسرد به پشتی نيمكت تكيه دادم ... انگار نه انگار چی داشت می گفت و درون من اين
روزها چه حال و غوغايی بود ... نمی تونستم عقب بكشم ...
می دونستم اشتباه كرده بودم و تحت شرايط سختی ... حتی نزديك بود اون بچه رو با تير بزنم ... بچه ای كه مال اون بود ... اما اذعان به اون اشتباه يعنی تمام شدن اعتبارم و پايين اومدن از موضع قدرت ...
برای چند لحظه نگاهم توی پارك چرخيد ... با فاصله چند متری از ما فضای بازی بچه ها بود ... داشتن بين اون تاب و سرسره ها و وسائل، بازی می كردن ... و صدای خنده و شادی شون تا نيكمت ما می رسيد
... بچه هايی هم سن یا بزرگ تر از نورا ...
قبول دارم اون شب فضای سنگينی بين ما به وجود اومد ... اگه می خوای اين رو بشنوی بايد بگم
بابتش متأسفم ... اما من فقط داشتم به وظيفه ام عمل می كردم ... و به خاطر عمل به وظيفه ام متأسف
نيستم ...
جدی توی صورتم زل زد ... چشم هاش از شدت ناراحتی و عصبانيت می لرزيد ... حس می كردم داره
محكم دندان هاش رو روی هم فشار ميده ... و من فقط داشتم ارزيابيش می كردم ... استاد رياضی ای
كه خودش وسط يه معادله گير كرده بود ...
منظورم اين نبود ...
- پس تا منظورتون رو واضح نگيد نمی تونم كمكی بكنم ...
تظاهر كردم نمی دونم چی توی سرش می گذره ... اما دروغ بود ... می خواستم حلش كنم و به جواب
برسم ...
می خواستم افكارش رو خودش از اون پشت بيرون بكشه ...
گام بعدی، شكست حالت كنترليش بود ... يعنی نقش بستن يك لبخند آرام و با اطمينان خاطر روی چهره
من ...
با ديدن اون حالت ... چند لحظه با سكوت تمام بهم نگاه كرد ... می ديدم سعی داشت دست های نيمه
مشت اش رو از اون حالت بسته باز كنه ... اما انگشت هاش می لرزيد ...
موفق شده بودم ... چند لحظه تا شكسته شدن گارد روانيش فاصله بود ... چند لحظه تا ديوارها فرو بريزه
... و بتونم همه چیز رو ببينم ... اما يهو از جاش بلند شد ... نه برای حمله كردن به من ... يا ...
بلند شد و يه قدم ازم فاصله گرفت ... چرخيد سمتم ... هنوز به خودش مسلط نشده بود ... ولی ...
متشكرم كارآگاه ... و عذرمی خوام از اينكه وقت و زمان استراحت تون رو گرفتم ...
باورم نمی شد چی دارم می شنوم ...
من می خواستم مثل يه معادله، تمام مؤلفه ها رو از هم باز كنم و راه حلش و پيدا كنم ... اما اون ديگه يه
معادله چند مجهولی نبود ... جلوی چشم هام به يه ساختار چند بعدی ناشناخته تبديل شد ... يه كدنويسی
غير قابل هك ... برنامه ای كه كدهاش غير قابل نفوذ بودن ...
عجيب ترين موجودی كه در مقابلم قرار داشت ... چيزی كه تا به اون لحظه نديده بودم ... اون از من دور
می شد و حتی نگاه كردن بهش از اون فاصله تمام وجود من رو به وحشت می انداخت... ترس رو با بند
بند وجودم حس می كردم * ... و اين قانون ناشناخته هاست ...
پ.ن نويسنده : این قسمت از داستان، به شدت من رو به یاد آیات جنگ و جهاد در قرآن انداخت كه
خداوند می فرمايند؛ ما ترس و وحشت شما رو در دل های اونها می اندازیم تا جايی كه در برابر شما
احساس عجز و ناتوانی كنند...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗مردي در آينه💗
قسمت58
برگشتم توی ماشين ... اما نمی تونستم از فكر كردن بهش دست بردارم ...
چرا می خواست بدونه من در موردش گزارش دادم يا نه ... اگه كار اشتباهی ازش سرنزده چرا بايد
براش مهم باشه ... شايد ...اون آدم خطرناكی بود ... يه آدم غير قابل محاسبه ...كسی كه نمی دونستی با چی طرف هستی و نمی
تونستی خطوط بعدی فكرش رو حدس بزنی ...
از طرف ديگه آدم محكم و نترسی بود ... و اين خصوصيات زنگ خطر رو در وجود من به صدا در می آورد
...
نمی تونستم بيخيال از كنارش رد بشم ... از چنین آدمی انجام هیچ كاری بعيد نیست ... اگه روزی بخواد
كاری بكنه ... هيچ كس نمی تونه اون رو پيش بينی كنه و جلوش رو بگيره ...
بدون درنگ برگشتم اداره ...
دنيل ساندرز ... بايد دوباره در موردش تحقيق می كردم و پرونده اش رو وسط می كشيدم ...
توی ماشين منتظر برگشت اوبران شدم ... اگه خودم می رفتم تو و رئيس من رو می ديد ... بعد از مؤاخذه
شدن به جرم برگشتن سر كار ... مجبورم می كرد همه چیز رو توضیح بدم و بگم چرا برگشتم ... همه
چيزی كه توی اون لحظات توضيح دادنش اصلاً درست نبود ...
چند ساعت بعد ... از ماشين پياده شد و رفت سمت ساختمون اصلی ...
سريع گوشی رو در آوردم و بهش زنگ زدم ...
من بيرون اداره رو به روی در اصليم ... سريع بيا كارت دارم ...
گوشی به دست چرخيد سمت ورودی اصلی ... تا چشمش به ماشينم افتاد با سرعت از خيابون رد شد و
نشست تو ...
چی شده... چه اتفاقی افتاده ...
رنگش پريده بود ...
- چيه ... چرا اينطوری نگران شدی ...
با ديدن حالت عادی و بيخيال من، اول كمی جا خورد ... و بعد چهره اش رفت توی هم ...
تو روزهای عادی بايد از كنار خيابون جمعت كرد ... بعد توی مدتی كه بهت مرخصی دادن يهو سر و كله
ات پيدا شده ... و تيپ جاسوس بازی برداشتی....
و صداش رو كلفت كرد و ادای من رو در آورد
"من بيرون اداره ام ... سریع بیا كارت دارم" ...
خوب انتظار داشتی چه ريختی بشم ...
خنده ام گرفت ... بيچاره راست می گفت ...
- چيزی نيست فقط اگه سروان، من رو ببينه پوست كله ام كنده است ... موقع رفتن بهم گفت اگه توی
اين مدت برگردم اداره بقيه تعطيلات رو بايد توی بازداشتگاه استراحت كنم ...خودش رو كمی روی صندلی جا به جا كرد ... هنوز اون شوك توی تنش بود ...
ايده بدی هم نيست ... يه مدت اونجا می مونی و غذای زندان رو می خوری ...
اتفاقاً بدم نمياد برم الان به رئيس بگم اينجايی
خنده اش با حالت جدی من جدی شد ...
- لويد ... می خوام توی اين يكی دو روزه ... بدون اينكه كسی بويی ببره ... پرونده يه نفر رو برام در
بياری ... از تاريخ تولدش گرفته تا تعداد عطسه هايی كه توی آخرين مريضيش انجام داده ... بدون اينكه
احدی شك كنه يا بو ببره ...
با حالت خاصی بهم زل زد ... مصمم و محكم ...
- پس برداشت اولم درست بود ... حالا اسمش چيه ...
دستش رو برد سمت دفترچه توي جيبش ...
نيازی به نوشتن نيست ... می شناسيش ... دنيل ساندرز ... دبير رياضی كريس تادئو ..
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ «وظیفه ای سنگین»
📹 مجموعه تصویری #میخواهم_از_تو_بخوانم
🏡 گزیدههایی از وصیتنامههای شهدا که رهبر انقلاب آنها را بخشی از منشور معنوی انقلاب میدانند.
💬 از آنجا که دانشجو بوده ام ، از کلیه دانشجویان عزیز تقاضا دارم توجه داشته و دقت کنند که وظیفه ای سنگین بر دوش دارند مبادا خود را جهت انجام وظیفه بعد از تشخیص آن مهیا نکنند مبادا بی تفاوت باشند. یقین بدانند که ضرر خواهند کرد و کوتاهی در حراست از انقلاب به هیچ وجه قابل جبران نخواهد بود. عزیزان اگر به اندازه حل کردن یک مسئله علمی هم که شده درباره عاقبت خود تأمل کنند که به خدا قسم هیچ عذری پذیرفته نیست.
📝 وصیتنامه شهید سیدحسین حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ در کجا در جستجوی #امام_زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) باشیم..
⭕️ کلیپ فوق العاده تکان دهنده
-----------------------------------------------
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری...
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۱۰ دی ۱۴۰۲
میلادی: Sunday - 31 December 2023
قمری: الأحد، 17 جماد ثاني 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️12 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
▪️13 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️15 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
▪️22 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام
👈 بهترین برای خانواده ات باش
🔹رسول اکرم صلی الله علیه و آله :
📌خيركم خيركم لأهله و أنا خيركم لأهلي
✅بهترین شما کسی است که نسبت به خانواده خود از همه بهتر باشد.
📚نهج الفصاحه حدیث 1520 / من لایحضره الفقیه ج3ص555
#حدیث
Akharozaman.mp3
3.48M
🟡هشدارهای آخــــرالزمانی
🔊 وضع زنان و مردان در آخــــــــرالزمان
- دینهم دراهمهم، همتهم، بطونهم، قبلتهم، نسائهم،
- پیغمبر میگه روزگاری بیاد مردم قبله و جلودار و اختیاردارشون زناشون بشن....
- پیغمبر میگه یک دوره ای بیاد مردم مثل آدمی که رکوع میکنه جلو خدا خم میشه میگه...
- همین اندازه خم میشن جلو پولدارا، برا یه تیکه نون
- اینقدر مردم متملق بار بیان،
- اینقدر مردم چاپلوس بشن،
- اینقدر مردم پست بشن،
- اینقدر مردم خود رو ذلیل کنن برا دوتا لقمه نون...
- پیغمبر میگه یک دوره ای بشد مردم رو خاک بیفتن جلو بعضی ها برا اینکه چارشاهی پول دربیارن
- پیغمبر اکرم میگه اگر جلوی آدم پولداری که یه پولی دارد تعظیم کنی ها دو ثلث ایمانت از دستت رفته
- فقط جلو خدا رکوع کن و سجده کن
- مردم خداپرست بشید
- مردم مؤمن بشید
- مردم امیدت نه از همدیگه قطع کنید
- مردم دل بخدا ببندید
🎙مرحوم کافی «رحمةالله تعالی علیه»
---------------------------------------------------
༻﷽༺
💠پاسداشت شهدای بخش چابکسر💠
لذت زندگے بہ بندگے
و لذت بندگے با #شهادت
کامل مے شود
لایق نبودن معنے اش
تلاش نڪردن نیست!
تلاش کنیم
شاید لایق #شهادت شدیم
شهدا هم اهل زندگی بودند
اما چه زندگی......
سعی کنیم کمی مثل شهیدان شویم
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
✅شهید عزیزاله حسین ثانی
🌻تاریخ تولد: ۱۰ دی ۱۳۳۳
🍃محل تولد: بخش چابکسر، سرولات
🥀تاریخ شهادت: ۱۰ دی ۱۳۵۷
🌷 محل شهادت: سرولات
👈مزار شهید: چابکسر، گلزار شهدای میانده
🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷🇮🇷🌷
🌺روحش شاد و راهش پر رهرو باد🌺
رفاقت با شهدا تا قیامت
یاد شهدا با ذکر صلوات