به اولین پنجشنبه 🌺 ماه رمضان خوش آمدی
یه سلام گرم یه آرزوی زیبا یه دعای قشنگ
برای شما مهربانان, الهی شادیاتون زیاد
غم هاتـون کم و زندگیتون پر از❤️عشـق باشه
❤️
🍀اگه سر سفره افطار به کسی که کنارمان نشسته بگوئیم : روزه ات قبول باشه ، اون چی جواب میده ؟
حتما میگه: ازشمام قبول باشه و ممنونم و کلی بهمون محبت میکنه .
حالا اگه سر افطار سرمون رو بالا بگیریم و به امام زمان (عج) عرض کنیم : آقاجون روزه تون قبول ، مطمئن باشید آقا هر جوابی بدهند ، دعاشون در حقمون مستجابه .
من سر سفره افطار میگم: آقاجون روزتون قبول باشه و امید دارم به اینکه آقا بفرمایند: از شمام قبول باشه ، عاقبت بخیر بشی .
این پیام رو اینقدر منتشر کنین که همه سر افطار با امام زمان (عج) حرف بزنن و به یاد حضرت مهدی(عج) باشن و برای ظهورش دعا کنن.
اللهــم عــجل الولیک الفرج
رفاقت به سبک شهدا🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین
در منطقه المهدی در همان روزهای اول جنگ،پنج جوان به گروه ما ملحق شدند.
آنها از یک روستا با هم به جبهه آماده بودند.چند روزی گذشت.دیدم اینها اهل نماز نیستند!
تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم.بندگان خدا آدم های خیلی ساده ای بودند...
آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آماده بودند جبهه...
از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند.
من هم بعد از یاد دادن وضو،یکی از بچه ها را صدا زدم و
گفتم:این آقا پیش نماز شما،هر کاری کرد شما هم انجام بدید.
من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار می کنم تا یاد بگیرید.
ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد.چند دقیقه بعد ادامه داد:
در رکعت اول وسط خواندن حمد،امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن،یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!!
خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل می کردم.
اما در سجده وقتی امام جماعت بلند شد مُهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد.
پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد.
یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند.
اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده!
خاطره ای از زبان شهید ابراهیم هادی
عای روز چهارم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ قوّنی فیهِ على إقامَةِ أمْرِكَ واذِقْنی فیهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ وأوْزِعْنی فیهِ لأداءِ شُكْرَكَ بِكَرَمِكَ واحْفَظنی فیهِ بِحِفظْكَ وسِتْرِكَ یـا أبْصَرَ النّاظرین.
خدایا نیرومندم نما در آن روز به پا داشتن دستور فرمانت و بچشان در آن شیرینى یادت را و مهیا كن مرا در آنروز راى انجام سپاسگذاریت به كـرم خودت نگهدار مرا در این روز به نگاهداریت و پردهپوشى خودت اى بیناترین بینایان.
همسرم ...
بہ دخترم زینب بگو ڪه پدر ، هر شبِ جمعہ با جمیع شهداء بہ دیدار حضرت اباعبدالله الحسین (ع) خواهد رفت ؛
و اگر مےخواهد در فضاے نورانے و پر از معنویت ، من هم در نزد ابا عبدالله بنشینیم و فخر ڪنم ، باید زینب باشد ...
✍ فرازے از وصیتنامہ درس آموز معلم شهید ، #مشهید_غلامرضا_ادبی_مهذب
خواب صادقه همسرشهیدمصطفی عارفی شب شهادت ایشان🍂🍃
بعد از آخرین مکالمه تلفنی ساعت یازده ونیم یعنی دوساعت قبل ازشهادت آقامصطفی باایشون💔
در شب یکشنبه95/2/4
خواب دیدم آقامصطفی اومدن خونه وباعجله بهم گفتند برو و یه پرچم سبز بیارمیخوام بزنم سر در خونه🏠 من یه پرچم سه گوش آوردم ودادم به ایشون گفتند نه این کوچیکه☝️ ورفتند از توخونه یه پرچم سبز خیلی بزرگ آوردندو بالای بام نصب کردند👌 روش نوشته بود: کلنا عباسک یازینب🌹و گفتند خونه #مدافعان_حرم باید بابقیه فرق داشته باشه...
وقتی ازخواب بیدارشدم نزدیک نمازصبح بود😔😔😔
شهید مدافع حرم مصطفی عارفی
چند قناسهزن داعشی توی ساختمانی بودند و مدام طرف بچه ها شلیک می کردند💥 و خیلی هم توی کارشان وارد بودند.
هرجا رو نشانه می رفتند،صاف می زدند به هدف🎯.
من و محسن توی تانک بودیم، محسن یک توپ کار گذاشت و شلیک کرد سمت ساختمان.💣
جای خوبی خورد،بهش گفتم:یکی دیگه بزن.
گفت:جلوم گرد و خاکه.
گفتم:لوله تانک رو که تکون ندادی؟
گفت:نه.
گفتم پس یه توپ دیگه همونجا بزن.
سریع توپ بعدی رو کار گذاشت و شلیک کرد.این بار کل ساختمانِ قناسه زن ها رو پایین آورد.👌
شهید_محسن_حججی ❤️
رفاقت به سبک شهدا🌹
🍃تانک بعثی با راننده خودی
یکی فریاد زد:انجا را نگاه کنید...!
یک دفعه دیدیم یک تانک عراقی از دورچرخیدو دور زد ویک راست امد
طرف ما. هر کسی به سویی دوید. اماده شدیم تانک را بزنیم وقتی که نزدیک شد،ناگهان ایستاد. دریچه بالایی اش آرام باز شد.
فکر کردیم راننده اش می خواهدتسلیم شود. همه،اسلحه ها را اماده کردیم.
احمد، از بچه های نترس وشجاع ما بود،سرش را از داخل تانک بیرون اورد درحالی که می خندید،
داد زدم :(( احمد!))
گفت:نترسید، اون پشت بود،بعثی ها ولش کرده بودند به امان خدا!من هم اون قدر باهاش ور رفتم تا روشن شد وآوردمش اینجا. حتمابه درد مان می خورد!))
بسم ربالشهداء والصدقین
معرفی کتاب:
🍃شاهرگی برای حریم
«حالا هم اینقدر دم از شهادت نزنید که مال این حرفا نیستید. بگید اگه شهید شدید چی به من میرسه؟» حمید گفت: «مصطفی جان هر چی دارم مال تو.» گفتم: «نه، اون چیزی که خیلی برات با ارزشه رو بگو.» گفت: «من یه چفیه دارم که برام خیلی با ارزشه.» گفتم: «چی!؟ یه چفیه!؟ قرآن و پول و این همه چیز با ارزش داری، اون وقت یه چفیه؟» گفت: «این چفیه از همه چیز برام مهمتره، از دست آقا گرفتمش.» با یک عشقی میگفت از دست آقا گرفتمش که تازه فهمیدم عشق به ولایت یعنی چه. برایم خیلی جالب بود. با ارزشترین چیزی که در آن شرایط سخت داشت، یک چفیه بود. آن هم تنها به خاطر عشق به آقا. این کتاب، زندگی شهید حمیدرضا اسداللهی را از زبان همسرش روایت میکند. سمانه خاکبازان در ۱۹۲ صفحه این کتاب را به نگارش درآورده و انتشارات روایت فتح آن را منتشر کرده است. حمید از ابتدای زندگیاش راه قرآن را پیش گرفت و به حفظ و قرائت قرآن پرداخت. او هیچگاه درگیر زندگی مادی نبود و خود را در برابر مشغلههای دنیوی رها میدید. او یکی از پیشگامان راهپیمایی اربعین بود و همواره خود را وقف این امور میکرد.
امام خمینی(ره):
مبادا در ماه مبارک رمضان، از شما غیبتى، تهمتى و خلاصه گناهى سر بزند و در محضر ربوبى، با نعم الهى و در مهمان سراى بارى تعالى، آلوده به معاصى باشید!
شما اقلا به آداب اولیه روزه عمل کنید و همان طورى که شکم خود را از خوردن و آشامیدن نگه مىدارید، چشم و گوش و زبان را هم از معاصى باز دارید...
#درس_اخلاق
🌟 ماه توبه و انابه
🔻 رهبرانقلاب: #رمضان ماه انابه است، ماه توبه است. توبه یعنی برگشت از راه غلطی كه ما با گناهان خود، با غفلتهای خود، آن راه را رفتیم. معنای انابه این است كه توجه به خدای متعال پیدا كنیم برای حال و آینده. گفتهاند فرق بین توبه و انابه این است كه توبه مربوط به گذشته است، انابه مربوط به حال و آینده است.
#شهيد_عليرضا_مرادي💐
به گفته ي برادر شهيد:
عليرضا متولد 1368 بود و عكسهايش در فضاي مجازي براي پنج، شش سال پيش است و عكس جديدي از او نداشتيم تا در اختيار رسانهها قرار دهيم. بچه مظلومي بود و هر چه ميگفتيم ميخنديد. به عنوان برادر بزرگترش اگر از دستش ناراحت ميشدم و سرش داد ميزدم باز ميخنديد. اصلا اهل كينهگرفتن و ناراحت شدن نبود. هر چند شيطنتهاي خاص خودش را داشت
#شهید_آوینی :
خون شهيدجاذبهی خاک را خواهد شکست
و ظلمت را خواهد درید
و معبری از نور خواهد گشود
و روحش را از آن
به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن
هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد . . .
#شهيد_حاج_عمار🌷
دعاى روز پنجم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ من المُسْتَغْفرینَ واجْعَلْنی فیهِ من عِبادَکَ الصّالحینَ القانِتین واجْعَلْنی فیهِ من اوْلیائِکَ المُقَرّبینَ بِرَأفَتِکَ یا ارْحَمَ الرّاحِمین.
خدایا قرار بده در این روز از آمرزش جویان وقرار بده مرا در این روز از بندگان شایسته وفرمانبردارت وقرار بده مرا در این روز ازدوستان نزدیکت به مهربانى خودت اى مهربان ترین
قـــــصـــــه ی #عشـــق عجبـــــ قصـــه ی #درد آلودیـــستـــــــ...
عشــــق آن #یــــار سفــــر کرده مـــــرا #پـــــیــــرم کرد...
کلام رهبری:😍
🌸حضرت امام خامنه ای(مدظله العالی):
💖جوانان عزیز! دشمن روی شما سرمایهگذاریهای زیادی میکند؛ حواستان جمع باشد. عدهیی را به بیتفاوتی میکشاند و عدهیی را دلسرد و مأیوس میکند.
🌹 #جوانان
💠دست نوشتهٔ زیبای شهید مسعود ملا درباره ماه مبارک رمضان:
«با سلام بر ایام الله
با سلام بر کسانی که ایام الله را به وجود آوردند
با سلام بر امام زمان(عج)
سلام بر امام عزیزمان که جانم فدایش باد
سلام بر #شهدا که در این ماه جایشان بر سر سفره های افطار خالی است
سلام بر جانبازان و مجروحینی که سحر و افطارشان را روی تخت های بیمارستان می گذرانند
سلام بر مادران شهدایی که جای خالی فرزندانشان را در سر سفره افطار می بینند...
عجب صفایی دارد ماه رمضان
ماهی که همه به میهمانی خدا می روند
ماهی که در رحمت، بر روی تمام بندگان خدا باز می شود
ماهی که خدا در دل ها نفوذ می کند
در ماه رمضان خدا در چشم های بصیرت مردمان پاکدل نفوذ می کند سعی کنید از این ماه به حول و قوه الهی بیشترین استفاده ها را ببرید در این ماه دل ها همه جلا پیدا می کند و دلی که به یاد خدا پاک شود نگرانی هم ندارد»
#شهید_مسعود_ملا🌷
خيلي عصباني بود. سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش. ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحري بهش ميرساند. ولي يك هفته نشده، خبر سحري دادنها به گوش سرلشكر ناجي رسيده بود. او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همهي سربازها به خط شوند و بعد، يكي يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه «سربازها را چه به روزه گرفتن!»
و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه.
....
ابراهيم با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييكها را برق انداختند و منتظر شدند. براي اولين بار خدا خدا ميكردند سرلشكر ناجي سر برسد.
....
ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكي به اطراف كرد و وارد شد. ولي اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد. پاي سرلشكر شكسته بود و ميبايست چند صباحي توي بيمارستان بماند. تا آخر ماه رمضان، بچهها با خيال راحت روزه گرفتند.
يادگاران ۱۵: عموحسن، نويسنده: نيره رهبر فر
دوست داشتم ماه رمضان خانهي بابابزرگ باشم. افطار و سحر غذامان آبدوغ بود. هر چه دستش ميآمد، از ماست و خامه و سبزي، توش ميريخت.
يادگاران ۱۶: محمدعلی رهنمون، نويسنده: محمد رضاپور
ماه رمضان بود و اول ترم. برنامه ريخته بود عصر از يزد حركت كند تا نزديكهاي صبح برسد اهواز دانشگاه، كه روزهاش خراب نشود.
آن روز خيلي اذيت شد. اهواز هوا گرم بود. همين طوري طاقت آدم طاق ميشد، چه برسد به اينكه يك شب تا صبح هم توي اتوبوس بوده باشد. افطار يك خرده هندوانه خورد و خوابيد. فردا سحر هم خواب ماند.
يادگاران ۱۷ محمدتقی رضوی، نويسنده: نيره رهبرفر
ماه رمضان بود. نزدیک شبقدر آمد خانه، خواست ساکش را ببندم.
گفتم "کجا؟ "
گفت "غرب. "
گفتم "ما هم باهات میآییم. "
گفت "اگه موندنم طولانی شد، میآم دنبالتون. "
طولانی نشد، روز بیست و سوم برش گرداندند.
يادگاران ۱۴: احمد کاظمي، نويسنده: عباس رمضاني
در عملیات رمضان، بچهها پشت خاکریز زمینگیر شده بودند. پنجاه ـ شصت نفر در انتهای سمت راست خاکریز نمیتوانستند سرشان را بالا بیاورند. با ماشین رفتم جلو تا آخر خاکریز، یک نفر که بغل دستم بود گفت «دیگه تکون نخور، اگه ماشین رو تکون بدی، سوراخ سوراخش میکنخيلي عصباني بود. سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش. ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحري بهش ميرساند. ولي يك هفته نشده، خبر سحري دادنها به گوش سرلشكر ناجي رسيده بود. او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همهي سربازها به خط شوند و بعد، يكي يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه «سربازها را چه به روزه گرفتن!»
و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه.
....
ابراهيم با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييكها را برق انداختند و منتظر شدند. براي اولين بار خدا خدا ميكردند سرلشكر ناجي سر برسد.
....
ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكي به اطراف كرد و وارد شد. ولي اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد. پاي سرلشكر شكسته بود و ميبايست چند صباحي توي بيمارستان بماند. تا آخر ماه رمضان، بچهها با خيال راحت روزه گرفتند.
يادگاران ۱۵: عموحسن، نويسنده: نيره رهبر فر
دوست داشتم ماه رمضان خانهي بابابزرگ باشم. افطار و سحر غذامان آبدوغ بود. هر چه دستش ميآمد، از ماست و خامه و سبزي، توش ميريخت.
يادگاران ۱۶: محمدعلی رهنمون، نويسنده: محمد رضاپور
ماه رمضان بود و اول ترم. برنامه ريخته بود عصر از يزد حركت كند تا نزديكهاي صبح برسد اهواز دانشگاه، كه روزهاش خراب نشود.
آن روز خيلي اذيت شد. اهواز هوا گرم بود. همين طوري طاقت آدم طاق ميشد، چه برسد به اينكه يك شب تا صبح هم توي اتوبوس بوده باشد. افطار يك خرده هندوانه خورد و خوابيد. فردا سحر هم خواب ماند.
يادگاران ۱۷ محمدتقی رضوی، نويسنده: نيره رهبرفر
ماه رمضان بود. نزدیک شبقدر آمد خانه، خواست ساکش را ببندم.
گفتم "کجا؟ "
گفت "غرب. "
گفتم "ما هم باهات میآییم. "
گفت "اگه موندنم طولانی شد، میآم دنبالتون. "
طولانی نشد، روز بیست و سوم برش گرداندند.
يادگاران ۱۴: احمد کاظمي، نويسنده: عباس رمضاني
در عملیات رمضان، بچهها پشت خاکریز زمینگیر شده بودند. پنجاه ـ شصت نفر در انتهای سمت راست خاکریز نمیتوانستند سرشان را بالا بیاورند. با ماشین رفتم جلو تا آخر خاکریز، یک نفر که بغل دستم بود گفت «دیگه تکون نخور، اگه ماشین رو تکون بدی، سوراخ سوراخش میکنن.» روبهرو را نگاه کردم. چند تانک عراقی داشتند به خاکریزمان نزدیک میشدند. فاصلهشان هر لحظه کمتر میشد. اولین تانک به سی ـ چهل متریمان رسیده بود. نفسم بند آمده بود. احساس میکردی
دل حاج رضا از پیشروی تکفیریها به سمت حریم عقیله بنیهاشم خون بود😞، همیشه ناراحت و نگران بود، تا اینکه یک شب خواب دیده بود که مرگش به #شهادت ختم میشود🕊، اما اینکه کجا و چگونه برایش مشخص نبود. حاج رضا از درد پاهایش رنج میبرد😔 و از طرفی 58 سالش بود و با این شرایطی که حاج رضا داشت از لحاظ سنی یک سری محدودیتهایی برای سوریه رفتن برایش بهوجود میآمد😢.
بعد از پیگیریهای بسیار زیاد حاج رضا و آزمونهای سختی که از ایشان گرفتند، راهی سوریه شد👌. ناگفته نماند علیرغم میل باطنیاش تمامی موها و ریشهایش را از ته زده بود😳 که نکند به خاطر سفیدی مو و ریشش مانع مدافع شدن ایشان بشوند. وقتی بچهها پرسیدند اگر با این شرایط هم برای اعزام تأیید نشوی گفت موها و محاسنم را رنگ مشکی میکنم تا مشکلی برایم پیش نیاید. تا کنون نه من و نه بچهها ایشان را بدون محاسن ندیده بودیم و وقتی برای اولین بار ایشان را بدون ریش و مو دیدیم هم متعجب شدیم و هم برایمان جالب بود.😅
شهید #معلم مدافع حرم رضا ملایی🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادی روح تمام شهدا صلوات
عفت زن،مایه احترام وشخصیت اوست.این مسأله حجاب، محرم ونامحرم،نگاه کردن و نگاه نکردن،همه به خاطراین است که قضیه عفاف در این بین سالم بماند.
اسلام به مسأله عفاف زن اهمیت میدهد.البته عفاف مرد هم مهم است. عفاف مخصوص زنان نیست؛مردان هم باید عفیف باشند.منتها چون درجامعه، مرد به خاطر قدرت جسمانی،می تواند به زن ظلم کند و برخلاف تمایل زن رفتار نماید، روی عفت زن بیشتر تکیه شده است.
#مقام_معظم_رهبری
73b467e0effa50c3d3346436d797a7b871bb6859.mp3
1.96M
القلب حرم الله ولا تسکن فی حرم الله غیر الله
✅✅✅پیشنهاد دانلود
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
بیانیه گام دوم.pdf
332.7K
✅✅✅بیانیه گام دوم مقام عظمای ولایت
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
خلاصه بیانیه گام دوم.pdf
4.88M
✅✅✅خلاصه بیانیه گام دوم مقام معظم رهبری
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
✅✅✅کتاب یادت باشه روایتی عاشقانه از زندگی شهید حمید سیاهکالی مرادی از زبان همسر شهید
پیشنهاد مطالعه
http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« خدای شهید ادواردو آنیلی » - خدای تو چقدریه؟!
🌷 بشارت رهبر معظم انقلاب:
بدانند به توفیق الهی این توطئههایی که دشمن دارد انجام میدهد، همهی این تدبیرهایی که علیه ملّت ایران دارند انجام میدهند، با وجود تبلیغات وسیعی که برای مشوب کردن ذهن ها و مخلوط کردن صحنه دارند، به ضرر خود او تمام خواهد شد.
شما جوانهای عزیز به توفیق الهی شکست آمریکا را خواهید دید؛ به توفیق الهی به زانو درآمدن صهیونیسم را خواهید دید؛ به توفیق الهی عظمت و عزّت نهایی ملّت ایران را مشاهده خواهید کرد. ۹۸/۰۲/۱۱