eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
5.3هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
˙·‌•°❁ #معرفی_شهدا ❁°•·˙ #شهید_محمد_علی_مختار_آبادی ▪️نام : محمدعلی مختارآبادی ▪️نام پدر : مختار ▪️تاریخ تولد : سوم تیر 1335 ▪️محل تولد :کاظم آباد ▪️تاریخ شهادت : هشتم اسفند ماه 1364 محل شهادت : جبهه فاو 🕊 @taShadat 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | بیانات رهبر انقلاب در پایان مراسم عزاداری اربعین حسینی 🏷 #الحسین_یجمعنا 🕊 @taShadat 🕊
مشق هایش را نوشت و رفت در #والفجر_هشت شیمیایی شد در #کربلای_چهار مجروح شد در #کربلای_پنج جلوی چندتانک فریادمیزد: "یا #اباعبدالله!شاهدباش جلوی دشمنانت ایستادم" درحالی که پانزده سال بیشترنداشت پر کشید #شیدا_و_مجنون_حضرت_اباعبدالله #شهید_هادی_ثنایی_مقدم🌷 🕊 @taShadat 🕊
هدایت شده از  ٺـٰاشھـادت!'
⚘﷽⚘ ۸_به_وقت_امام_هشتم🕗 تاخراسان راهی نیست...✋ دست بر سینه و عرض ادب 🌷بسم الله الرحمن الرحیم ‌‌‌‌🌷اللّهُمَّ صَلِّ عَلى 🌷علِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى 🌷الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ 🌷و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🌷و مَنْ تَحْتَ الثَّرى 🌷الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🌷صلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🌷زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً 🌷کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک... تو بزن نقـاره زن اسیر آهنگ توام... به امام رضابگوبدجوری دلتنگ توام... خوشبختی یعنی تو زندگیت امام رو رضا داری.... 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا 📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا 🏴 @taShadat 🏴
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 در عملیات کربلای سه ، وقتی دچار مد و امواج متلاطم آب شده بودیم ، نگران و متحیر ، ستون در حال حركت در آب را كنترل می ‌كردم. وقتی دیدم كه یكی از بچه ‌ها سرش را بدون حركت در آب قرار داده است ، بیشتر نگران شدم. شانه‌ ایشان را گرفتم و تكان دادم ، سرش را بلند كرد و با نگرانی و تعجب پرسیدم ، چی شده؟! ، چرا تكان نمی خوری؟! خیلی خونسرد و بدون نگرانی گفت ، مشغول نماز شب بودم و ضمناً با طناب متصل به ستون ، بقیه را همراهی می ‌كردم !! اطمینان و آرامش خاطر این نوجوان بسیجی تنها زبانم را بند آورده بود . گفتم ، اشكالی نداره ، ادامه بده ! التماس دعا صبح روز بعد ، روی سكوی ، اَلاُمیه ، اولین شهیدی بود كه به دیدار معشوق نایل آمد.... 📕 نمازشب شهیدان ، ص ۱۰ 🕊 @taShadat 🕊
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: چهارشنبه - ۰۱ آبان ۱۳۹۸ میلادی: Wednesday - 23 October 2019 قمری: الأربعاء، 24 صفر 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه) - حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه) - یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹درخواست قلم و دوات توسط نبی برای نوشتن وصیت، 11ه-ق 📆 روزشمار: ▪️4 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️5 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️10 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ▪️13 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️14 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج 🕊 @taShadat 🕊
✍✍✍✍لقمه حرام✍✍✍✍ 🌸از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) روایت شده: 🍁 عبادت همراه با لقمه حرام ،همچون ساختمانی است که بر ماسه بنا شده استـ 🔴 📚 بـحارالانوار،ج 84،ص ـ258 🌱 🕊 @taShadat 🕊
صبح یعنی پرواز ! "قد کشیدن در باد" چه کسی می گوید پشت این ثانیه ها تاریک است؟ گام اگر برداریم ...! روشنی" نزدیک است #شهید_محمد_قائدی #روزتون_به_خیر_و_نیکی 🕊 @taShadat 🕊
‌✍بعضے ها وقتے مـے روند آن قَدر #سبکبارند ڪه آدم بهشان غبطه مـے خورد.. دَر #وصیت_نامه_اش نوشته بود : " فقط هَفت تا نماز غفیله ام قضا شده لطفاً برایم بخوانید! #شهید_مسعودگنجےآبادی 🕊 @taShadat 🕊
⚠️ دوست کسی است که اولین قطره اشک محبوبش را می بیند دومیش را پاک🍃 مےکند و سومیش رابه خنده تبدیل مےکند👌 تو براےپاک کردن اشک خون هر صبح و شام امام زمانت چه کار کرده‌ای⁉️😭😭 آبروی ما به شهداس 🕊 @taShadat 🕊
*♥️(شهیدابراهیم هادی)♥️ يادم هست كه در همان سال های پايانی دبسـتان، ابراهيم كاری كرد كه پدر عصبانی شد😡 و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.😒😤 ابراهيم تا شب به خانه نيامد.😥 همه خانواده ناراحت بودند كه برای ناهار چه كرده.😬😣 اما روی حرف پدر حرفی نمی زدند.😊😕 شــب بود كه ابراهيم برگشــت. با ادب به همه سلام كرد.🤗😍 بلافاصله سؤال كــردم: ناهار چيكار كردی داداش؟!😇🙄 پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشــان می داد😶😠 اما منتظر جواب ابراهيم بود.🤓 ابراهيم خيلی آهسته گفت: تو كوچه راه می رفتم،🚶🏻 ديدم يه پيرزن كلی وسائل خريده،نميدونه چيكار كنه و چطوری بره خونه.😰 من هم رفتم كمك كردم.🙃 وسايلش را تا منزلش بردم.😌 پيرزن هم كلی تشكر كرد☺️ و سكه پنج ريالی به من داد.😍 نميخواستم قبول كنم ولی خيلی اصرار كرد.✨ من هم مطمئن بودم اين پول حلاله،💛😊 چون براش زحمت كشيده بودم ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم.♥️🎈 پدر وقتی ماجرا را شنيد لبخندی از رضايت بر لبانش نقش بست.🙂 خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهميت می دهد.😊🌈 🗣زهره هادی (خواهر شهید) #یادش_باصلوات📿 🕊 @taShadat 🕊
عشق به #رهبر 👏👏 بعد از کار قشنگ #مهدی_ترابی حالا نوبت به #مریم_هاشمی ووشوکار خانم میرسه که پنجمین مدال طلا 🥇 در مسابقات جهانی رو به #رهبر عزیزمون 😍 تقدیم میکند . تنها راه نجات کشور = اطاعت از #رهبری #مهدی_ترابی #مریم_هاشمی 🕊 @taShadat 🕊
نام : هادی نام خانوادگی : جعفری تاریخ تولد : سوم فروردین 1365 محل تولد :روستای رئیس آبادِ آمل سن : ۲۹سال دین و مذهب :اسلام تشیع تاریخ شهادت : سوم فروردین 1394 محل شهادت : تکریت عراق نحوه شهادت : بر اثر اصابت بمب پهباد آمریکایی محل مزار شهید : روستای رئیس آباد بخش دابودشت آمل فرازی از وصیت نامه شهیدبه همسرش: 📝 زبان کوچک و گنه کار من از وصف خوبی های بی کرانت عاجز و از مهربانیهایت قاصر است، که بتواند تشکر کند. حلال کن شوهر بی مقدارت را، از تو راضی هستم،دوست داشتم،دارم و خواهم داشت.بعد از من به زندگی خودت ادامه بده. #مهندس_شهید_هادی_جعفری #مدافع_حرم_مازندران 🕊 @taShadat 🕊
👈یکم آبانماه سالروز شهادت مصطفی خمینی(ره) 🔹شهید مصطفی خمینی در رجب سال 1349 هجری قمری، در شهر مقدس قم به دنیا آمد، تحصیلات مقدماتی را در قم گذراند و توانست در سطوح عالی دروس حوزه از محضر آیات بزرگ قم در آن زمان بهره برد؛ بزرگانی چون: مرحوم آیت الله العظمی بروجردی؛ مرحوم آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی، و علامه طباطبایی و حضرت امام خمینی. 🔹در بیست و هشت سالگی به درجه اجتهاد نایل آمد و پس از نیل به این مقام، گستره تحقیقات خود را به تفسیر و کلام و فلسفه و عرفان کشاند. 🔹اهتمام و عشق او به علوم رایج و دینی، بدان پایه بود که می توان وی را ـ ورای نسبتش با امام و رویدادهای سیاسی ـ اجتماعی که مربوط به نهضت اسلامی می شود، مورد کاوشهای علمی قرار داد، و به طرح دیدگاههایش در خصوص مسائل فقهی، تفسیری و کلامی پرداخت. 🔹شهید مصطفی خمینی، سیاستمداری آگاه و فقیهی روشن بین بود و به حتم از استوانه های استوار انقلاب تا زمان شهادتش به شمار می رفت. همین ویژگیها و خصایل برجسته بود که وی را امید آینده اسلام می کرد. نام و آثارش، همیشه در فرهنگ غنی اسلام، پرآوازه خواهد بود. 🕊 @taShadat 🕊
نام : علی نام خانوادگی : جمشیدی نام پدر : عبدالحسین تاریخ تولد : 1369/08/15 محل تولد : شهرستان نور سن : 26 سال تاریخ شهادت : 1395/02/17 محل شهادت : سوریه - منطقه خان طومان نحوه شهادت : درگیری با گروههای تکفیری و داعش محل مزار شهید : جاویدالاثر فرازی از وصیت نامه شهید: 📝بایستی فرمایشات نایب بر حق امام زمان را کلمه به کلمه اجرا کرد . این دنیا با تمام زیباییهایش محل گذر است نه ماندن ، دیر یا زود فرقی ندارد انشاءالله که در این بتوانیم سرباز امام زمان قرار گرفته باشیم. خدااز تو ممنونم که مرا در این زمانه توفیق دادی که محب امیر المومنین باشم و سرباز امام خامنه ای. #شهید_علی_جمشیدی #مدافع_حرم_مازندران 🕊 @taShadat 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 . لحظات تفحض این شهید در فکه که با کابل پاهاش رو بسته بودن و زنده زنده دفن کردن چون مجروح بوده زنده زنده. عبدالصمدجعفری 🍂🌸 @atreeman 🌸🍂
•{ #پس_زمینه ♥️🌿 #شهید_ابراهیم_همت 🌸}• 🕊 @taShadat 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :5⃣1⃣1⃣ #فصل_د
‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣1⃣1⃣ صاحب خانه خوب و مهربانی هم داشت که طبقه پایین می نشستند. همان روز آینه و قرآن را گذاشتیم روی طاقچه و فردا هم اسباب کشی کردیم. اول شیشه ها را پاک کردم؛ خودم دست تنها موکت ها را انداختم. یک فرش شش متری بیشتر نداشتیم که هدیه حاج آقایم بود. فرش را وسط اتاق پهن کردم. پشتی ها را چیدم دورتادور اتاق. خانه به رویم خندید. چند روز اول کارم دستمال کشیدن وسایل و جارو کردن و چیدن وسایل سر جایشان بود. تا مویی روی موکت می افتاد، خم می شدم و آن را برمی داشتم. خانه قشنگی بود. دو تا اتاق داشت که همان اول کاری، در یکی را بستم و کردمش اتاق پذیرایی. آشپزخانه ای داشت و دستشویی و حمام، همین. اما قشنگ ترین خانه ای بود که در همدان اجاره کرده بودیم. عصر صمد آمد؛ با دو حلقه چسب برق سیاه. چهارپایه ای زیر پایش گذاشت و تا من به خودم بیایم، دیدم روی تمام شیشه ها با چسب، ضربدر مشکی زده. جای انگشت هایش روی شیشه ها مانده بود. با اعتراض گفتم: «چرا شیشه ها را این طور کردی؟! حیف از آن همه زحمت. یک روز تمام فقط شیشه پاک کردم.» گفت: «جنگ شده. عراق شهرهای مرزی را بمباران کرده. این چسب ها باعث می شود موقع بمباران و شکستن شیشه ها، خرده شیشه رویتان نریزد.» ادامه دارد...✒️ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣1⃣1⃣ چاره ای نداشتم. شیشه ها را این طوری قبول کردم؛ هر چند با این کار انگار پرده ای سیاه روی قلبم کشیده بودند. صمد می رفت و می آمد و خبرهای بد می آورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید. گفتم: «چه خبر است؟!» گفت: «فردا می روم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچ وقت برنگردم.» بغض ته گلویم نشسته بود. مقداری پول به من داد. ناهارش را خورد. بچه ها را بوسید. ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت. خانه ای که این قدر در نظرم دل باز و قشنگ بود، یک دفعه دلگیر و بی روح شد. نمی دانستم باید چه کار کنم. بچه ها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نَشسته داشتم. به بهانه شستن آن ها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم. کمی بعد صدای در آمد. دست هایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحب خانه بود. حتماً می دانست ناراحتم. می خواست یک جوری هم دردی کند. گفت: «تعاونی محل با کوپن لیوان می دهند. بیا برویم بگیریم.» حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچه ها خواب اند. ادامه دارد...✒️ 🕊 @taShadat 🕊
ٺـٰاشھـادت!'
‍ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣1⃣1⃣ #فصل_سیزدهم صاحب خانه خوب و مهربانی هم داشت که طبقه پایین می نشستند.
‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :9⃣1⃣1⃣ منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یک دفعه از همه چیز بدم آمده بود. با خودم گفتم: «جنگ است. شوهرم رفته جنگ. هیچ معلوم نیست چه به سر من و زندگی ام بیاید. آن وقت این ها چه دل خوش اند.» زن گفت: «می خواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت.» گفتم: «نه، شما بروید. مزاحم نمی شوم.» آن روز نرفتم. هر چند هفته بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوان ها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم. شهر حال و هوای دیگری گرفته بود. شب ها خاموشی بود. از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش می شد و به مردم آموزش می دادند هر کدام از آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آن ها باید چه کار کرد. چند بار هم راستی راستی وضعیت قرمز شد. برق ها قطع شد. اما بدون اینکه اتفاقی بیفتد، وضعیت سفید شد و برق ها آمد. اوایل مردم می ترسیدند؛ اما کم کم مثل هر چیز دیگری وضعیت قرمز هم برای همه عادی شد. چهل و پنج روزی می شد صمد رفته بود. زندگی بدون او سخت می گذشت. چند باری تصمیم گرفتم بچه ها را بردارم و بروم قایش. اما وقتی فکر می کردم اگر صمد برگردد و ما نباشیم، ناراحت می شود. تصمیمم عوض می شد. ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣2⃣1⃣ هر روز گوش به زنگ بودم تا در باز شود و از راه برسد. این انتظارها آن قدر کش دار و سخت شده بود که یک روز بچه ها را برداشتم و پرسان پرسان رفتم سپاه. آنجا با هزار مصیبت توانستم خبری از او بگیرم. گفتند: «بی خبر نیستیم. الحمدلله حالش خوب است.» با شنیدن همین چند تا جمله جان تازه ای گرفتم. ظهر شده بود که خسته و گرسنه رسیدیم خانه. پاهای کوچک و ظریف خدیجه درد می کرد. معصومه گرسنه بود و نق می زد. اول به معصومه رسیدم. تر و خشکش کردم. شیرش دادم و خواباندمش. بعد نوبت خدیجه شد. پاهایش را توی آب گرم شستم. غذایش را دادم و او را هم خواباندم. بچه ها آن قدر خسته شده بودند که تا عصر خوابیدند. آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، برعکس خواب های بد و ناجور می دیدم. خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابانی برهوت می دود. چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و می خواستند بچه ها را به زور از بغلش بگیرند. یک دفعه از خواب پریدم. دیدم قلبم تندتند می زند و عرق سردی روی پیشانی ام نشسته. بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم. عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم. از ترس از خواب پریدم؛ اما دوباره که خوابم برد، همان خواب را دیدم. بار آخری که با هول از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگر نخوابم. ادامه دارد...✒️ 🕊 @taShadat 🕊
تقدیم به نگاه پر مهرتون 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عاشقان وقت است🌸 می گویند🗣 التماس فرج🙏