YEKNET.IR - vahed - hafteghi 1 dey 1402 - hosein taheri.mp3
4.78M
ابالفضلیام
دلم دخیل حرمت
ابالفضلیام
ام البنین مادرمه
#واحد🔊
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)🏴
#حسین_طاهری🎙
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز یکشنبه:
شمسی: یکشنبه - ۲۵ آذر ۱۴۰۳
میلادی: Sunday - 15 December 2024
قمری: الأحد، 13 جماد ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شهادت حضرت ام البنین سلام الله علیها، 64ه-ق🏴🏴🏴
📆 روزشمار:
🌺7 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️16 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
🌺17 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️19 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
🌺26 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام
@tashahadat313
💠 #حدیث روز 💠
💎 جایگاه خانواده شهدا
🔻امیرالمومنین علی علیهالسلام:
... وَ يَقُولُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ اَنَاَ خَليفَتُهُ فى اَهْلِهِ وَ مَنْ اَرْضاهُمْ فَقَدْ اَرْضانى وَ مَنْ اَسْخَطَهُمْ فَقَد اَسْخَطَنى.
❇️ حضرت امير عليهالسلام در ادامه حديثى مفصّل كه در باب مقام شهيد از قول رسول خدا بيان داشتهاند، مىفرمايد:
خداوند مىفرمايد من جانشين شهيد در خانواده او هستم، هركس رضايت آنها را جلب كند، رضايت مرا جلب كرده و هركس آنها را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.
📚 مستدرک الوسائل، ج ۱۱، ص ۱۰
@tashahadat313
در اتاقش عکسی از حضرت امام خمینی (ره) را قاب شده به دیوار آویزان کرده بود.
خیلیها به او میگفتند اگر رئیس بیمارستان عکس را ببیند، برخورد بدی با او خواهد کرد، اما او عکس را پایین نیاورده بود.
یک روز رئیس بیمارستان _دکتر عارفی_ که بعدها به خارج از کشور متواری شد، برای سرکشی به اتاقها آمد و متوجه قاب عکس امام بر روی دیوار اتاق فوزیه شد و با عصبانیت دستور داد که عکس را از روی دیوار بردارد، اما فوزیه گفته بود: اتاق متعلق به من است و هر عکسی را که بخواهم در آن آویزان میکنم، رئیس بیمارستان هم فوزیه را تهدید به کسر یک ماه از حقوقش کرده بود، اما فوزیه حرفش یک کلام بود: اگر اخراج هم بشوم عکس را از روی دیوار پایین نمیآورم.
وقتی هم که مدرسه میرفت، چند بار به خاطر حجاب اسلامیاش از طرف مدیر مدرسه تنبیه و توبیخ شده بود، اما خم به ابرو نمیآورد، هیچ وقت زیر بار حرف زور نمیرفت و در اکثر راهپیماییها هم با حجاب اسلامی پا به پای مردان و زنان دیگر شرکت میکرد.
#شـهـیـده #فوزیه_شیردل...🌷🕊
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حرم حضرت عباس در آستانهٔ شهادت حضرت امالبنین سیاهپوش شد
#شهادت_حضرت_ام_البنین سلام الله علیها تسلیت باد
@tashahadat313
یاد خدا ۲.mp3
11.54M
مجموعه #یاد_خدا ۲
#استاد_شجاعی | #استاد_میرباقری
چطور بعضی آدما خیلی نورانی و انرژی مثبتند و بودن کنارشون حالمون و خوب میکنه؟
و بعضیا هم پر از تیغ و خار و انرژی منفی که در جان آدم فرو میرن؟
@tashahadat313
سفره شاهانه.mp3
4.7M
به لطف نان سفره ام البنین
چقدر سفره ها که شاهانه شدن
به لطف معجزات او و بچه هاش
مریض خانه ها شفا خانه شدن
🎤 #حسن_عطایی
@tashahadat313
@کانال زندگی پس ازمرگ-وظیفه مادردر خانه بعنوان الگوی زنان ما حضرت ام البنین س.mp3
14.81M
🕯🥀🍂
🥀
❇️ داستان حضرت ام البنین سلام الله علیها
🎙 حجت الاسلام دارستانی
🔺 خیلی قشنگه گوش کنید
#ام_البنین علیهاالسلام
#وفات_حضرت_ام_البنین سلاماللهعلیها .
@tashahadat313
میخواۍلحظهلحظهۍوقتت،تو فضاۍمجازی رو پُرکنۍاز عطرِ یادِ شهدا⁉️
از زندگی #شهدا درس بگیر
شهدایی زندگی کن بشو #شهید زنده😇
https://eitaa.com/joinchat/105185438C4324fc896c
عاشقان شهادت اینجا جمعن✌
ازبھترینڪانالهای #شهدایی ایتاس👌
کپی از بنر ❌
رزرو تبادل 👈@Abrahim_Hemat
باید شهید باشی، تا شهید بشی🥰
بیا اینجا و راه و رسم شهادت رو یاد بگیر
منبع مطالب #شهدایی اینجاست👇
https://eitaa.com/joinchat/105185438C4324fc896c
دعوت نامه ای به دلباختگان #شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از پوشیدن لباس های تکراری خسته شدی 😩
دوســـت داری همیشه به روز و متناسب با مد لباس بپوشی😇
دوســـت داری نظر اطرافیانت به لباسایی ک پوشیدی جلب بشه😍😜
من یه خبر خــــوووب دارم برات 😌😉
بیا داخل کانال زیر تا باور کنی هنوز هم میشه با هزینه های کم #شـــیک ترین لباس ها رو پوشـــید🤩🤤
تازه ارسالش هم رایگانه😍
بفرما اینم لینکش❤️👇
https://eitaa.com/joinchat/1258553658C2b2ed7e640
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۲۶ آذر ۱۴۰۳
میلادی: Monday - 16 December 2024
قمری: الإثنين، 14 جماد ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار دوشنبه:
🌺6 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
▪️15 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام
🌺16 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️18 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
🌺25 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیهما السلام
@tashahadat313
؛﷽
🔵امام صادق علیه السلام:
🔸مریضان خود را به واسطه پرداخت صدقه مداوا نمائید، و بلاها را با استغفار دفع کنید.
📚 مستدرک (باب صدقه)
جلد۷ صفحه۱۶۳
#حدیث
@tashahadat313
رهبر معظم انقلاب: خاطرات خانواده شهدا جواهر قیمتی در دسترس ماست
حضرت آیت الله خامنهای در دیدار اعضای کنگره شهدای استان مرکزی:
🔹خاطرات پدران و مادران شهدا و همسران شهدای جنگ تحمیلی، دفاع مقدّس، چیزهایی است که مثل جواهر قیمتی در دسترس ما است که [اگر] غفلت کنیم، از دست ما خواهد رفت، کما اینکه خیلی از آنها از دسترس ما رفته؛ بسیاری از پدران شهدا، مادران شهدا از دنیا رفتهاند؛ بسیاری از آنها دچار فراموشی شدهاند، در حالی که هر شهیدی، یک مجموعهی درس است برای هر کسی که در حال آن شهید تدبّر کند؛ هر کدام از این شهدا که انسان حالاتشان را میخواند، در خلال حالات زندگی آنها و در خلال وضع آنها در دوران دفاع مقدّس و در عرصهی جنگ، چیزهایی را مشاهده میکند که همهی آنها درس است. ۹۸/۷/۸
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور پنج شهید در یک عروسی
داماد: شهید میثم علیجانی🌷
حاضرین:
🌷شهید مدافع حرم #محمدتقی_سالخورده
🌷شهید مدافع حرم #عبدالرحیم_فیروزآبادی
🌷شهید مدافع حرم #علی_عابدینی
🌷شهید مدافع حرم #سید_رضا_طاهر...
@tashahadat313
یاد خدا ۳.mp3
11.69M
مجموعه #یاد_خدا ۳
#استاد_شجاعی | #استاد_فرحزاد
چرا بعضیا روابط عاشقانهشون با خدا، بعد از ازدواج بهم میریزه؟
یا تا تغییر شغل میدن، بچهدار میشن و .... خدا کمرنگترین میل زندگیشون میشه!
@tashahadat313
سلام خدمت اعضای عزیزکانال تاشهادت
از امروز رمان جدیدی رو تقدیم نگاه پرمهرتان میکنم به نام
#نقاب_ ابلیس 👿
همراه ما باشید 🌹
🌸🌸🌸🌸🌸
رمان 🔥 #نقاب_ابلیس 🔥
داستانی که واقعیت زندگی همه ماست...
➖➖➖➖➖
نویسنده: فاطمه شکیبا
رمان زیاد خواندهایم درباره وقایع دانشگاه و کافی شاپ و...؛ اما این رمان متفاوت است.
بیایید یکبار هم بنشینیم پای حرف مذهبیترها.
پای درد و دلهایشان، دغدغههایشان، شوخیهایشان و حتی عاشق شدنشان...!
داستان، داستان جوانی هم سن و سال توست؛ شاید کمی بزرگتر یا کوچکتر. یکی از همان جوانهای امروزی؛ جوانی که میخواهد مرز بین دوست و دشمن را بشناسد؛ و ناگاه خود را در اردوگاه دشمن مییابد.
در جنگ سخت، ابلیس رو به رویت میایستد و شمشیر میکشد؛ اما در جنگ امروز، ابلیس نقاب فرشته بر چهره میزند و پنجه آهنینش را زیر دستکش مخملی پنهان میکند.
جوانهای این رمان، قرار است نقاب را از چهره ابلیس کنار بزنند...!
این رما نتیجه ساعتها مطالعه و تحقیق و مصاحبه(غیرمستقیم) و مشاهده و انالیز اخبار و فیلم های دوربینای مداربسته و فیلم ها و پیام های منتشر شده توی فضای مجازیه که البته بهش رنگ داستانی دادیم و اسامی اشخاص و مکان ها واقعی نیست.
➖➖➖➖➖➖
رمانی با محتوای فوق العاده موثق و مستند؛ و تحلیلی موشکافانه در رابطه با فضای مجازی و فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی...
📚منبع: گروه مه شکن
🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#نقاب_ابلیس 🔥
قسمت اول: به روایت (حسن)
یکبار دیگر تعداد را میشمارم و کفش میپوشم. نمیدانم چقدر در حسابم هست. تا برسم به مغازه حمیدآقا، به این نتیجه رسیدهام که یک آبمیوه حدودا هزار تومان میشود و برای سی نفر، میشود سی هزار تومان. همین کافی ست! نه آنها هتل آمدهاند نه من سر گنج نشستهام!
آبمیوهها را که میبرم به بچهها تعارف کنم، چهره سیدمصطفی درهم میرود. بچهها انقدر از سر و کول هم بالا رفتهاند که سنگ هم باشد، میخورند. مصطفی در گوشم میگوید:
-این چیه؟ دوباره گدابازی در آوردی؟ خیلی کالری سوزوندن این بیچارهها یه کیکم میگرفتی که پس نیفتن! تو مسئول تدارکاتی یا ندارکات؟
ابرو بالا میدهم:
-بودجه نداریم اخوی! اگه کلیهت خوب کار میکنه بده بفروشیم، یه سفره رنگین بندازیم!
مصطفی درحالی که بچهها را برای رفتن بدرقه میکند، میگوید:
-حالا اربعین و بیست و هشت صفر رو چکار کنیم؟
درحالی که با کامران دست میدهم رو به مصطفی میکنم:
-صاحب مجلس خودش میرسونه، آنقدر حرص نخور!
صدای احمد، مصطفی را به سمت خودش میکشد. احمد مثل همیشه پر سروصدا و شلوغ است. درحالی که محکم با سیدمصطفی دست میدهد، میگوید:
-آقاسید! یه هیئت دوتا کوچه بالاتر هست هفتگی! پسرعموهاتونن!
مصطفی متعجب به احمد نگاه میکند. احمد میخندد:
-منظورم اینه که سیدند. خیلی آدمای ماهی هستن... بریم یه بار هیئتشون؟
مصطفی می زند پشت احمد:
-فعلا برو خونه، مامانت نگران میشن. بعدا باهم حرف میزنیم.
احمد آخرین کسی است که میرود. مصطفی تکیه میدهد به دیوار و نفسش را بیرون میدهد:
-اوف... این هفته هم گذشت... از الان باید بریم تو فاز کارای اربعین.
به سمت کمد میروم و پروندهها را بیرون میکشم:
-فعلا بیا این پروندهها رو درست کنیم... اینا مدارک جدیده، بچهها آوردن...
مینشینیم کنار پروندهها. مصطفی چند پرونده را نگاه میکند و میگوید:
-ای بابا، اینا نصفش ناقصه! خب من اینا رو چجوری بفرستم آموزش فعال ببینن؟
سر بلند میکنم:
-چقدر حرص میخوری تو بابا! میارن کم کم... تو براشون کارکرد بزن...
-تو برو پروندههای خواهران رو ببین... همش مرتب، تمیز... اونوقت ما چی؟
-پرونده مهم نیست آقاسید! بسیجی بودن که به کارت نیس! دلت بسیجی باشه!
مصطفی از بی خیال بازیهایم حرص میخورد:
-بسیجی باید منظم باشه!
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥نقاب ابلیس🔥
قسمت دوم:
به روایت حسن
-کی گفته لعن نکنیم؟
باید روشنگری بشه! باید همه بدونن این عمر و ابوبکر ملعون چه کردند با دختر پیامبر؟
وحدت کجا بود؟
باید با دشمن امیرالمومنین وحدت داشته باشیم؟سرتون رو شیره نمالن با این حرفا...
دلم در سالن کنفرانس است و فکرم در روضه دیروز. خیرهام به مصطفیِ بالای سن اما اصلا نمیفهمم چه جوابی به اساتیدش میدهد. صدای سخنران دیروز در ذهنم میپیچد. روحانی سید و مسنی که همه مریدش بودند و التماس دعایش میگفتند. برایشان مثل خود امام بود، انگار! هر بار هم بین حرفهایش صدای لعن بر خلفا بلند میشد.
وقتی همه صلوات میفرستند، به خودم میآیم و میفهمم جلسه دفاع تمام شده. همه از جا بلند میشوند جز من. سرم هنوز درد میکند. بس که ریتم مداحی دیروز تند بود! انقدر تند که نفهمیدم مداح چه میگوید. اما یک قسمت از شعر را که شنیدم، کلا دست احمد را گرفتم و زدم بیرون. آنجا که مداح خواند:
-خدایی دارم و نامش حسین است. (نعوذ بالله)
از دیروز تا الان، اعصاب برایم نمانده است. قرار بود مصطفی برود ولی درگیر پایان نامه و دفاعش بود. نمیدانم چرا اصلا به این هیئت دل خوشی ندارم. یک لحظه با خودم میگویم شاید حسادت باشد؛ شاید حسودیام شده که هیئتشان امکانات خوبی دارد!
خداراشکر فعلا کسی با من کاری ندارد و همه دنبال آقای مهندس مصطفی هستند. انقدر در خودم فرو رفتهام که نمیفهمم کی دفاع سیدمصطفی تمام شد و نمره نوزده را گرفت و راه افتادیم که برویم رستوران تا شیرینی بدهد.
انقدر حواسم پرت است که همه میفهمند ذهنم درگیر است و چندبار سربه سرم میگذارند؛ اما باید با مصطفی حرف بزنم تا به نتیجه برسم. آخر سر موقع ناهار، مصطفی میزند پشتم و میگوید:
-چیه تو انقدر سیب زمینی شدی؟ چته تو؟ شدی عین برجِ...
مریم نمیگذارد ادامه دهد:
-عه! داداش! خب ذهنش درگیره... دیروز رفته بودیم این هیئته که یکی از نوجوونای مسجد گفته بود... سخنرانش کلا وحدت بین مسلمین و اینا رو برد زیر سوال!
خنده بر لبان مصطفی میخشکد و جدی میشود:
-چی؟
فرصت را مناسب میبینم و مهر سکوتم را میشکنم:
-به اسم روشنگری هرچی دلش خواست به خلفا و عایشه گفت! کلا حرفاش بودار بود. مداحشونم که...
چهره مصطفی درهم میرود:
-حسن! نکنه...
به ثانیه نکشیده منظورش را میگیرم. دلشوره عجیبی به جانم میافتد. مصطفی قاشق را در بشقاب میگذارد و آرنجش را بر میز تکیه میدهد. زمزمهاش را که میشنوم، دلهرهام بیشتر میشود. با خروج کلمه «شیرازیها(منظور پیروان فرقه شیرازی ست)»، نه فقط من، که مریم و الهام هم نگران شدهاند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 خدا از تکیه کردن بنده ها بجز به خودش بدش میاد
#شیخ_اسماعیل_رمضانی
@tashahadat313