♦️سلام امام زمانم❤️
🔹ای رونق ندبه های آدینه بیا
🔹ای مرهم دردهای دیرینه بیا...
🔹تا اینکه به ما شب زدگان نور رسد
🔹یک جمعه تو باچراغ و آیینه بیا...
🔹سلام صبحتون امام زمانی
@tashahadat313
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐჻ᭂ🍃🌹🍃჻ᭂ࿐
💠 زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه
(با نوای استاد فرهمند)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان عجل الله
@tashahadat313
🔮حضور علمدار!!!
مدتی از شهادت سید گذشته بود...قبل از محرم در خواب سید رادیدم...پیراهن مشکی به تن داشت!!!گفتم:«سید چرا مشکی پوشیدی؟!» گفت:«محرم نزدیک است.»... بعد ادامه داد: «اینجا همه جمع هستند...شهدا،امام(ره)و...»
سید گفت :«در حضور همه شهدا و بزرگان، حضرت امام(ره)به من فرمودند:«برو و مداحی کن.»😌😌
بعد از آن با سید خیلی درد و دل کردم.گفتم سید ما را تنها گذاشتی و رفتی...!!!
گفت:«چرا این حرف را میزنی؟هر مشکل و غمی دارید،با نام مبارک مادرم برطرف میشود.»🥺🥺
بعد ادامه داد:«اگر دردی دارید،حاجتی دارید عاشورا بخوانید!زیارت عاشورا درد شما را درمان میکند.توسل پیدا کنید و اشک چشم داشته باشید...!!
سید به یکی از دوستانش گفته بود:
«هر وقت خواستید برای من کاری انجام دهید زیارت عاشورا بخوانید.سه بار هم در اول و آخر آن نام مادرم حضرت زهرا(س)را ببرید...
«به نقل از دوستان شهید سید مجتبی علمدار و برگرفته از کتاب علمدار»
🌹شادی روح شهدا صلوات
@tashahadat313
یاد خدا ۱۴.mp3
11.64M
مجموعه #یاد_خدا ۱۴
#استاد_صفایی_حائری | #استاد_شجاعی
✘ به امید شفاعت اهل بیت علیهم السلام، زندگی نکنید!
اونجا از شفاعت خبری نیست !
@tashahadat313
🔷روبان رو قیچی کن خانوم مالواجرد
🔹صلواتش رو هم به روح شهیدجمهور بفرست.
اگه دست این جماعت باشه میگن کلنگش رو پزشکیان زده و تو سه ماه افتتاح شده .
@tashahadat313
ٺـٰاشھـادت!'
🌸🌸🌸🌸🌸 🔥نقاب ابلیس🔥 قسمت 22 (مصطفی) عباس مانند کسی که مورد اتهام قرار گرفته و سعی دارد رفع تهمت کن
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥#نقاب_ابلیس🔥
قسمت23
(مصطفی)
خانمها را با هم راهی خانه میکنیم و خودمان میمانیم برای جمع و جور کردن مسجد. الهام شاید کمی دلخور باشد که دیرتر میرویم؛ اما ساکت است. چشمم که به چشمان سرخش میافتد، دلشوره میگیرم؛ نمیدانم چرا؟ چیز عجیبی نیست که بعد از دعای کمیل چشمانش سرخ باشد. خودم هم چشمانم سرخ است شاید. چشمها رازدار خوبی نیستند. هرچقدرهم که اشکهایت را پاک کنی، سرخی و ورم چشمانت همه چیز را لو میدهند.
الهام تمام دلخوری و شاید نگرانیاش را در یک جمله خلاصه میکند:
-زود بیاید خونه... نمیخواد خیلی بمونید.
لبخندی میزنم محض دلجویی:
-باشه چشم.
خداحافظی مادر انقدر طول میکشد که کوچه خلوت شود. تقریبا فقط ماییم. به دلم بد میافتد که خوب نیست تنها راهیشان کنم؛ اما نظرم عوض میشود. بچه که نیستند. دوباره به الهام سفارش میکنم:
- سوار که شدین در رو قفل کنین... کسی هم سوار نکنین توی راه...
بی حوصله کلید را میگیرد:
-چشم! تمام تدابیر امنیتی لحاظ میشه.
ساعت یازده و نیم است که راهی میشوند. تازه وارد مسجد شدهام که صدای جیغ و شکستن شیشه درجا میخکوبم میکند. غیر از صدای جیغ، صدای فریاد مردها هم میآید. دیگر حال خود را نمیفهمم، دیوانه وار میدوم به سمت در مسجد. حسن همراهم میدود و پشت سرمان بچههای مسجد. چشمانم خوب نمیبیند. نمیدانم الهام است یا مریم که روی زمین افتاده. چادر سر یکیشان نیست. چند مرد از دور ماشین پراکنده میشوند. حسن سریعتر از من میرسد بالای سرشان. مادر تکیه داده به ماشین و دستانش را گرفته جلوی صورتش. مریم پریشان دنبال چادرش میگردد و الهام هنوز هم روی زمین افتاده. خرده شیشههای پنجره ماشین، دستش را زخم کرده. خط سرخ و باریکی از زیر روسری مریم کشیده شده تا گونهاش. فریاد یا حسین و یا زهرا گوشم را پرکرده. با فریاد از مادر میپرسم:
-چی شد؟ کی این کار رو کرد؟
مادر لرزان به سمتی اشاره میکند. صدای فریادی میشنوم:
- بدویید دنبالشون. اونوری رفتن... همون کاپشن طوسیه.
حتی به اندازه سوار موتور شدن هم صبر نمیکنم. مثل دیوانهها میدوم به سمتی که مادر اشاره کرد. هنوز دقیقا نمیدانم چه اتفاقی افتاده و اصلا باید دنبال چه کسانی بگردم. فریاد در ذهنم تکرار میشود:
- کاپشن طوسی... موتور...
درحالی که میدوم، صحنه در ذهنم تکرار میشود:
-شال گردنهای پیچیده دور صورت، طوسی، مشکی، چهارشانه و بلند، دوتا موتور سیکلت هرکدام با دو سرنشین... چماق... مریم... الهام... تندتر میدوم. چشمانم کوچهها را در جستجوی نشانهها میکاوم. هیچ برنامهای برای بعدش ندارم. فقط میدانم باید پیداشان کنم.
صدای موتور سیکلت سرعتم را کم میکند. میایستم و گوش میدهم. نمیدانم در کدام کوچهام. کسی در پیچ کوچه ایستاده با موتور روشن. حتما در تاریک روشن کوچه مرا ندیده چون اصلا حواسش به من نیست. مرد دیگری با قد بلند و کاپشن طوسی و صورت پوشیده، ترکش میپرد و راننده موتور گاز میدهد. از پشت سرشان صدای فریاد میآید. خودش است! میدوم دنبالشان. حالا که میدانم بچهها دنبالشان هستند، بیشتر جان میگیرم. تمام توان را در پاهایم جمع میکنم و میدوم. همراه پیچیدنشان میپیچم. انگار آنها هم سعی دارند مرا از سرشان باز کنند. صدای بچهها را دیگر نمیشنوم. پهلوهایم درد میکند، اما حالا میدانم باید یک جوری زمینگیر شوند. به پاها و ریههایم التماس میکنم بیشتر دوام بیاورند تا تندتر بدوم. میپیچند داخل یک بن بست. انقدر تاریک است که انگار چراغ شهرداری هم اینجا نیست. میرسم بهشان و با تمام توان لگدی به موتورشان میزنم؛ طوری که تعادلشان بهم بخورد و زمین بیفتند. چرخهای موتور همچنان میچرخند. مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه! حالا صاحب کاپشن طوسی روی زمین افتاده. برنامهای ندارم جز اینکه نگهشان دارم تا بچهها برسند. نمیدانم چگونه؛ دعا دعا میکنم همین زمین خوردن زمینگیرشان کرده باشد. هنوز نفسم بالا نیامده و دقیقا نمیدانم چه کنم دستی از پشت سر گردنم را میگیرد و قبل از هر حرکتی، پرتم میکند طرف دیوار.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🔥 نقاب ابلیس 🔥
قسمت24
(مصطفی)
محکم به دیوار کوبیده میشوم و سرم گیج میرود. مهلت نمیدهند سر پا شوم. یک لحظه از ذهنم میگذرد کمربند مشکی تکواندو دقیقا به چه درد میخورد؟! آن هم وقتی سه نفر قلچماق از سریش بازیهایت خستهاند و معلوم نیست چقدر گرفتهاند که خلاصت کنند و تازه به احتمال نود و نه درصد چاقو و قمه هم دارند و قرار هست طوری بمیری که مایه عبرت همگان شوی!
مادر و پدر، درس، مسجد، الهام، زندگی، سیدحسین، مریم و مرتضی، کار، هیئت، بسیج، عروسی،
مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه!
بالاتنهام را بالا میکشم تا بلند شوم اما قبل از اینکه بنشینم، کفش سنگین اسپرت یکیشان در پهلویم فرو میرود. درد نفسم را میبرد طوری که نتوانم ناله کنم. در خودم جمع میشوم و صدایشان را میشنوم که:
-فرماندهشونه؟
-نه من شنیدم فرماندشون فعلا نیست. این جانشینشه؛ خودم دیدمش. اسمش مصطفیست...
وقتی دستان یکیشان گریبانم را میگیرد، تازه میفهمم کف دستش دو برابر صورت من است! مثل پر کاهی بلندم میکند و دوباره میکوبدم به دیوار. کلا مفاهیمی مانند ابتکار عمل، توسل و دفاع را فراموش کردهام. با خشم به چشمانم زل میزند:
-تو مصطفیی؟
حتی صبر نمیکند جواب بدهم. نفسی برای حرف زدن ندارم. ضرب زانویش در شکمم باعث میشود خم شوم. انقدر سخت نفس میکشم که حتی نمیتوانم ناله کنم یا کمک بخواهم. رهایم میکند و ناسزا میگوید. با برخورد زانوانم با زمین، سرم هم تیر میکشد.
گوشهایم را تیزتر میکنم بلکه چیز به درد بخوری از حرفهایشان دربیاید. چشمانم را مجبور میکنم خوب ببینند و چهره راننده موتور و قد و هیکل دو مرد نقاب پوش را خوب به خاطر بسپارند. صدایی کلفتتر از آن دوتای قبلی میپرسد:
-چکارش کنم؟ خلاصش کنم یا ناقص؟
-نه! کثیف کاری موقوف! فقط درحدی که حساب کار دستش بیاد.
-آخه...
-بذار اونم به وقتش!
کمی سرم را بلند میکنم، درد در سر و گردنم شدت میگیرد. تازه متوجه خون روی پیشانیم میشوم. دوباره برای بلند شدن تلاش میکنم که لگد دیگری به سینهام میخورد و به زمینم میزند. همراه سرفه، از دهانم خون میریزد. یک لحظه با خودم میگویم اگر اینجا بمیرم، شهید حساب میشوم یا نه؟ زندگیام از پیش چشمم میگذرد و به این نتیجه میرسم که اصلا لایق نیستم و در نتیجه زنده میمانم!
وقتی چند دقیقه دیگر هم با لگد مورد عنایت قرارم میدهند، میفهمم کار از توسل و نجات گذشته و بهتر است اشهد بخوانم. با چشمانی که درست نمیبینند تمام کوچه را طی میکنم؛ به امید دیدن کسی که هنگام مرگ به ملاقات شیعیانش میآید.
مادر و پدر، درس، مسجد، الهام، زندگی، سیدحسین، مریم و مرتضی، کار، هیئت، بسیج، عروسی،
مادر، الهام، مریم، خون و خرد شیشه...!
صدای فریادی که برایم آشناست، گوشهایم را جان میدهد.
-بچهها اونور... اونجان...
صدای مضطرب ضارب آهنگ فرار دارد:
-بریم... بریم بسشه... الان میریزن سرمون!
از دلم میگذرد که نباید در بروند، وگرنه مردنم هم فایده ندارد. نمیدانم چطور اما باید نگهشان دارم؛ حتی اگر با چماقی که زیر پیراهنش پنهان کرده یا چاقویی که احتمالا در جیبش هست به جانم بیفتند.
🌸🌸🌸🌸🌸
@tashahadat313
12.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 جبهه ایمان و شرافت | نماهنگ جدید KHAMENEI.IR
✏️ رهبر انقلاب، در دیدار اخیر: ایران نیروی نیابتی ندارد اما ما با مردان شرافتمند و باایمانی در یمن و عراق و لبنان و فلسطین و در آینده در سوریه؛ انشاالله رژیم صهیونیستی را از منطقه ازاله خواهیم کرد. ۱۴۰۳/۱۰/۲
@tashahadat313
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز شنبه:
شمسی: شنبه - ۰۸ دی ۱۴۰۳
میلادی: Saturday - 28 December 2024
قمری: السبت، 26 جماد ثاني 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیهالسلام
🌺4 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام
▪️6 روز تا شهادت امام هادی علیه السلام
🌺13 روز تا ولادت امام جواد و حضرت علی اصغر علیه السلام
🌺16 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
@tashahadat313
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حدیث
💚پيامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
زمانی که حضرت مهدی عجل الله فرجه💚
ظهور میکند ابری بالای سر دارد که
در آن منادی ندا میکند این
مهدی خليفه الله است
از او متابعت و پیروی کنید 🌷
📒بحارالأنوار ج ۵۱ص ۸۱
@tashahadat313
✍فرازی از وصیتنامه
🟠شهید مدافعحرم جانمحمد علیپور
این کافران نبودند که خیمه امام حسین علیهالسلام را به آتش کشیدند؛ بلکه دیندارانی بودند که از دین، به غیرِ نام هیچ نفهمیده بودند. بارالها! مرا از آنانی قرار دِه تا دینداریام بر پایه معرفت استوار باشد و با بصیرت در فتنههای روزگار که مَرد و نامرد از هم جدا میشوند، در صف حسین دورانم جان ببازم.
@tashahadat313