eitaa logo
ٺـٰاشھـادت!'
2.7هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
5.5هزار ویدیو
194 فایل
شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 '' ناشناس'' @nashanastashahadat🍂 گوش جان @montazeralhojja🌿 ڪپے؟! با ذکر صلواٺ حلالٺ ؛ براے ظہور مولا!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌸🍀🌼🌸🍀 🔻دعای روز دوازدهم 🔻 ⚡️اللهمّ زَیّنّی فیهِ بالسّتْرِ و العَفافِ، ⚡️ واسْتُرنی فیهِ بِلباسِ القُنوعِ و الكَفافِ، ⚡️ واحْمِلنی فیهِ على العَدْلِ و الإنْصافِ، ⚡️ و امِنّی فیهِ من كلِّ ما أخافُ، ⚡️ بِعِصْمَتِكَ یا عِصْمَةَ الخائِفین. خدایا! در این روز عزیز، مرا با پوشش و پاكدامنى زینت ببخش.. و مرا با لباسِ قناعت و کفاف، بپوشان.. و مرا بر عدل و انصاف وادارم نما.. و مرا از هرآنچه که از آن میترسم، نگه دار.. بحق عصمتت تو را قسم میدهم که دعای ما را مستجاب کنی. http://eitaa.com/joinchat/2567897106Cb024eb90db
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا #حجاب ❓ 🔴حرفهای جنجالی رحیم پور ازغدی در موضوع حجاب اجباری 🔷دختران سرزمینم، یکبار برای همیشه جواب این سوال را ببینند
22.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ❤️ 👌رهبرمان را تنها نزاریم ... از بعضی از این هم هیچ بُخاری بلند نمیشه و بعضی موقع ها در زمین دشمن دارند بازی میکنند ... ⚘دلخوشی حضرت آقا به ما پاسدارها و بسیجی هاست⚘
میگفت: این لباس سپاه حرمت دارد. مقدس است. اما قبل از دفن، این لباس را تنم کنید. می خواهم با این لباس وارد محشر بشوم... 🌷
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 ↯  🔶《یک روز به صورت اتفاقی پدرم علی اصغر را در خیابان و هنگام خروج از مدرسه می‌بیند و ناگهان متوجه می‌شود که دختری قصد ایجاد مزاحمت و دردسر را برای علی اصغر دارد. در هنگام مراجعت علی اصغر به خانه پدرم رو به او می‌کند و بدون آنکه در رابطه با حادثه آن روز به او چیزی بروز دهد می‌گوید که اگر قصد ازدواج داشته باشی این خانه پذایرای تو است و من با هر امکانی که در اختیارم باشد به تو کمک می‌کنم و خانم تو هم مانند یکی از دخترانم می‌تواند در این خانه درس بخواند و هر دوی شما ادامه تحصیل بدهید.》  🔷《علی اصغر با همان تقوای همیشگی‌اش به پدرم می‌گوید که اتفاقا یک دختر خانم چند روزی است که در سر راه مدرسه مزاحم من‌ می‌شود و من هم به او محل نمی‌گذارم و می‌دانم که  اگر به او محل نگذارم عاقبت راه خودش از من جدا خواهد کرد. پدرم بعدها گفت که من با این شیوه می‌خواستم بدانم که آیا علی‌اصغر واقعیت را از من پنهان خواهد کرد یا نه. اما دیدم خود این پسر حواسش به همه چیز است و با تقوایی که دارد خیالم از او راحت است. 》 🔻ســرداررشیــداســلام
‍ ✅تلنگر 📕دفترچه گناهان یک شهید ۱۶ سال ❣در تفحص شهدا، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد✍ ❌گناهان یک هفته او اینها بود ؛ شنبه : بدون وضو خوابیدم .😴 یکشنبه : خنده بلند در جمع 😆 دوشنبه : وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم .🤔 سه شنبه : نماز شب را سریع خواندم .📿 چهارشنبه : فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت .🗣 پنجشنبه : ذکر روز را فراموش کردم .☝️ جمعه : تکمیل نکردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات .😔 📝راوی که یکی از بچه های تفحص شهدا بوده می نویسد : ⁉️ دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم... ⁉️ما چی⁉️ ❓کجای کاریم حرفامون شده رساله توجیه المسائل‼️ 1⃣غيبت… تو روشم ميگم🗣 2⃣تهمت… همه ميگن🔕 3⃣دروغ… مصلحتي📛 4⃣رشوه... شيريني🍭 5⃣ماهواره... شبکه هاي علمي📡 6⃣مال حرام ... پيش سه هزار ميليارد هیچه💵 7⃣ربا...💸 همه ميخورن ديگه🚫 8⃣نگاه به نامحرم...🙈 يه نظر حلاله👀 9⃣موسيقي حرام...🎼 ارامش بخش🔇 🔟مجلس حرام... يه شب که هزار شب نميشه❌ 1⃣1⃣بخل... اگه خدا ميخواست بهش ميداد 💰 شهداواقعاشرمنده ایم که بجای باتقوا بودن فقط شرمنده ایم ...
🌼🌸🍀🌼🌸🍀 🔻دعای روز سیزدهم 🔻 ⚡️اللّهمَّ طَهّرنی فیهِ مِنَ الدَنَسِ وَ الاقذار، ⚡️ وَ صَبِّرنی فیهِ عَلی کائناتِ الاقدار، ⚡️ وَ وَفِّقنی فیهِ لِلتّقی وَ صُحبَةِ الابرار، ⚡️ بِعَونِکَ یا قُرّةَ عَینِ المَساکین. خدایا در این روز عزیز، مرا از پلیدی و کثافاتِ هوای نفس، و گناهان پاک ساز.. و بر حوادث خیر و شر و قضا، به من قدرت صبر و تحمّل عطا کن.. و بر تقوی و پرهیزگاری و مصاحبت با نیکوکاران عالم موفق بدار.. تو را به یاری و کمکت قسم میدهم، ای مایه شادی و اطمینان خاطرِ مسکینان.
📅 دعای روز چهاردهم ماه رمضان 🔅بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ لا تؤاخِذْنی فیهِ بالعَثراتِ واقِلْنی فیهِ من الخَطایا والهَفَواتِ ولا تَجْعَلْنی فیه غَرَضاً للبلایا والآفاتِ بِعِزّتِكَ یا عزّ المسْلمین. 🔸خدایا مؤاخذه نكن مرا در ایـن روز به لغزشها و درگذر از من در آن از خطاها و بیهودگیها و قرار مده مرا در آن نشانه تیر بلاها و آفات اى عزت دهنده مسلمانان.
درلشکر دوستی داشتیم به ساجد لشکر معروف بود،چون همیشه درحال سجده بود هرجای خلوت راکه پیدامی‌کرد برای شکرگذاری به سجده می‌رفت؛ شب عملیات، نمی‌دانم چرا امااحساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد بنابراین من پشت سراو به راه افتادم بالاخره عملیات تمام شد ماخط راشکسته بودیم، هواآفتابی بود باید مسافتی 20 متر را می‌دویدم تابه یک خاکریز برسیم من صدای زوزه‌ی گلوله‌هایی راکه ازکنار سرم می‌گذشت می‌شنیدم آنقدرآتش زیاد بود که کلاه آهنی‌ام ازسرم افتاد یک دفعه ساجدلشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به سجده افتاد، درهمان حال که داشتم فیلم می‌گرفتم در ذهنم گفتم توی این اوضاع،سجده کردنت چیه آخه؟! که یک دفعه دیدم به عقب برگشت و کلاه ازسرش افتاد،جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانی‌اش خورده بود به طورطبیعی باید به عقب پرت می‌شد امااو به سجده درآمده بود بعدها در وصیت‌نامه‌اش خواندم که نوشته‌بود: "خدایا! بچه‌های لشکرمن راساجد لشکر صدا می‌زنند من خجالت می‌کشم، امااگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم می‌خواهد به حالت سجده به دیدارت بیایم" و دیدم که دقیقا همین اتفاق افتاد. 🌷
ڪاش تقدیر شهادت بہ سرانجام شود وڪسے هست ڪہ میلش شده شود عشق یعنی حرم بےبے ومن مےدانم بایداین سر برود تادلم آرام شود.
🎀حسن یعنی تمام هست زهرا حسن یعنی کریم هر دو دنیا🎀 🎀حسن یعنی سکوت و رازداری حسن یعنی شب و دل بی قراری🎀 🎀حسن یعنی غروری که شکسته حسن یعنی شهود دست بسته🎀 🎀حسن یعنی غروب و رنگ نیلی حسن یعنی دوشنبه ضرب سیلی🎀 🎀حسن یعنی بقیع تیره و تار حسن یعنی در وتیزیِ مِسمار🎀 🎀حسن یعنی نه شمعی نه مزاری حسن یعنی نداری گریه داری🎀 🎀حسن یعنی به رنگ ارغوانی حسن یعنی شکسته درجوانی🎀 🎀حسن یعنی شهید زهر کینه حسن یعنی غریب اندر مدینه🎀 🎀حسن یعنی تمام عشق مادر حسن یعنی عزیز قلب حیدر🎀 میلاد کریم دلها مبارڪ❤️🎁
خيلی عصبانی بود. سرباز بود و كرده بودندش مسئول آشپزخانه. ماه رمضان بود، گفت هركس بخواد روزه بگيره، بهش سحری می‌رسونم. ولی يك هفته نشده، خبر سحری دادنها به گوش سرلشكر ناجی رسيد. اونم سرضرب خودش رو رسوند و دستور داد همه‌ی سربازها به خط بشن. يكی يه ليوان آب به خوردشون داد كه "سربازها رو چه به روزه گرفتن"❗️ و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه. با کمک چند نفر ديگر، كف آشپزخانه رو تميز شستن و با روغن موزاييك‌ها رو برق انداختن و منتظر شدن. براي اولين بار خدا خدا می‌كردن سرلشكر ناجی سر برسه، ناجي دم درِ آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد. اولين قدم رو كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان سُر خورد که كارش به بيمارستان كشيد😂 پای سرلشكر شكسته بود و می‌بايست چند صباحی توی بيمارستان بمونه. تا آخر ماه رمضان، بچه‌ها با خيال راحت روزه گرفتن😁