#داستان_تشرف
#نواب_اربعه
🔻وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ رَفَعَهُ عَنِ الزهري [اَلزَّهْرَانِيِّ] قَالَ: طَلَبْتُ هَذَا اَلْأَمْرَ طَلَباً شَاقّاً حَتَّى ذَهَبَ لِي فِيهِ مَالٌ صَالِحٌ فَوَقَعْتُ إِلَى اَلْعَمْرِيِّ وَ خَدَمْتُهُ وَ لَزِمْتُهُ وَ سَأَلْتُهُ بَعْدَ ذَلِكَ عَنْ صَاحِبِ اَلزَّمَانِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فَقَالَ لِي لَيْسَ إِلَى ذَلِكَ وُصُولٌ فَخَضَعْتُ فَقَالَ لِي بَكِّرْ بِالْغَدَاةِ فَوَافَيْتُ فَاسْتَقْبَلَنِي وَ مَعَهُ شَابٌّ مِنْ أَحْسَنِ اَلنَّاسِ وَجْهاً وَ أَطْيَبِهِمْ رَائِحَةً بِهَيْئَةِ اَلتُّجَّارِ وَ فِي كُمِّهِ شَيْءٌ كَهَيْئَةِ اَلتُّجَّارِ فَلَمَّا نَظَرْتُ إِلَيْهِ دَنَوْتُ مِنَ اَلْعَمْرِيِّ فَأَوْمَأَ إِلَيَّ فَعَدَلْتُ إِلَيْهِ وَ سَأَلْتُهُ فَأَجَابَنِي عَنْ كُلِّ مَا أَرَدْتُ ثُمَّ مَرَّ لِيَدْخُلَ اَلدَّارَ وَ كَانَتْ مِنَ اَلدُّورِ اَلَّتِي لاَ يُكْتَرَثُ لَهَا فَقَالَ اَلْعَمْرِيُّ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ سَلْ فَإِنَّكَ لاَ تَرَاهُ بَعْدَ ذَا فَذَهَبْتُ لِأَسْأَلَ فَلَمْ يَسْمَعْ وَ دَخَلَ اَلدَّارَ وَ مَا كَلَّمَنِي بِأَكْثَرَ مِنْ أَنْ قَالَ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ اَلْعِشَاءَ إِلَى أَنْ تَشْتَبِكَ اَلنُّجُومُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ اَلْغَدَاةَ إِلَى أَنْ تَنْقَضِيَ اَلنُّجُومُ وَ دَخَلَ اَلدَّارَ.
محمد بن یعقوب مرفوعاً از زهری نقل كرده كه گفت: در طلب زيارت حضرت صاحب سلام الله علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف خيلى مشقّت و سختى كشيدم، تا جايى كه در اين راه مال بسيار زيادى خرج كردم، تا اينكه به عمرىّ قدس سره(#نايب_اول) رسيدم و به او خدمت كرده و ملازمش شدم.
بعد از مدّتى از ايشان درباره امام زمان عليه السّلام سؤال كردم، او به من گفت:
نمىتوان به محضر حضرت رسيد.
بار دوم تواضع و التماس كردم؛ عمرى گفت:
فردا صبح بيا.
فردا صبح رفتم، به استقبال آمد و همراه او جوانى بود كه چهره بسيار زيبا و رايحه و بوى خوشى داشت كه از همه خوشبوتر بود، و هيئت و ظاهر تجار را داشت و مثل تجار چيزى در آستينش بود.
وقتى كه او را ديدم به سمت عمرىّ رفتم، امّا او با اشاره به من فهماند كه به سمت جوان بروم، به طرف جوان برگشتم و هرچه خواستم پرسيديم، او هم جوابم را داد.
بعد حركت كرد تا اينكه داخل خانهاى شود، و آن خانه از جمله خانههايى بود كه به آنها اعتنا نمىشد.
عمرى به من گفت: بعد از اين ايشان را نخواهى ديد.
هرچه كه مىخواهى از ايشان بپرس.
رفتم كه از ايشان امورى را بپرسم امّا حضرت اعتنا نكرد و داخل خانه شد، فقط اين را فرمودند:
ملعون است ملعون است هركس نماز عشاء را تأخير بيندازد تا ستارگان آسمان مثل شبكه بههم بگذرند، ملعون است ملعون است كسى كه نماز صبح را تأخير بيندازد تا اينكه ستارگان آسمان ناپديد شوند.
حضرت پس از گفتن اين كلمات وارد خانه شدند.
📚الغيبة (للطوسی) ج ۱، ص ۲۷۱
https://eitaa.com/tasharofaat