eitaa logo
مکتب تشیع علوی
93 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
597 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مکتب تشیع علوی
‍ چند ساعتی می‌شد که حالِ بدِ مادر، بدتر شده بود و ؛ ساکت تر از همیشه گوشه ای از اتاق کِز کرده بود. زانُوانِ کوچکش را در بغل می‌فشرد و چشم هایش مدام پر و خالی می‌شد. مادر گاهی چشمانش را باز می‌کرد و با بی حالی را صدا می‌زد و اسما سراسیمه کنار بانو می‌نشست تا هرآنچه می‌خواهند، مهیا کند. بار آخر گوشه چشمی به زهرای کوچک می‌انداخت و در گوش اسما صحبت می‌کرد. آنقدر گفت و گفت تا قطره اشکی از چشمانِ اسما بر تار و پود بستر فرو رفت. بعد از سفارشاتِ لازم، فاطمه را صدا زد و دخترک با بغضی که می‌گرفت کنار نشست. خدیجه آرام تن نحیف دخترکش را در آغوش کشید و با خود فکر کرد، گل که تابِ فشار و دیوار ندارد؛ چطور بدن نحیف دخترکش پشت در تحمل خواهد کرد؟ و همین بهانه ای شد تا دخترک را محکم به خود بفشارد. فاطمه اما احساس عجیبی داشت. غمی بزرگ کوچکش را می‌فشرد. سرش بی‌حرکت ماند و این یعنی سینه مادر تکان نمی‌خورد.! از آغوش مادر بیرون آمد و خیره به اسما که هق هق خود را خفه می‌کرد پرسید: اسما؛ مادرم دیگر بیدار نمی‌شود؟ و مبهوت به سمتِ اتاقی که پدر در آن می‌خواند، قدم برداشت. درآغوش پدر پنهان شد... 🍃حضورفاطمه، در آغوش پدر، بند از دلِ پاره کرد و دریافت یارِ باوفای روز و شبهای بندگی اش به دیدارِ شتافته. را در عبای خود پیچید... عبایی که شبهای بسیار، عطر نماز شب هایش را به آغوش کشیده بود. جانش را که میانِ خاک میگذاشت، تمامِ لحظاتِ بودن خدیجه (س) را مرور می‌کرد؛ "بزرگ بانویی که تمامِ مال و ثروت خود را برای و در راهِ خدا هدیه کرده بود. بانویی که مادرِ فاطمه بود و تاوانِ عشقِ بی نظیرش به (ص) تنهایی و سختی کشیدن در شعب ابی طالب شد." و حالا رسول الله به سختی دلِ از جانِ خود می‌کَند... به خانه که باز می‌گشت با خود اندیشید؛ زین پس دنیا بدونِ خدیجه(ص) همچون گور؛ سرد و تاریک خواهد بود. و پیامبر از دلبرش، تنها را به یادگار داشت که عجیب گرما بخشِ قلبِ خسته پدر بود محمد(ص) همراهِ خدیجه(س) نیمی از و و را به آغوش خاک سپرده بود جانسوز ؛حضرت (س) تسلیت🖤 . ✍نویسنده: ─═इई💠¤~🌟~¤💠ईइ═─ @tashayoa_tmersad313
🍃خسته ی جاده انتظارم، ساعت شنی را در دست گرفته ام و التماسش می کنم که کمی تاخیر کند در تعجیل حرکتش تا شاید عمرم قد دهد به ظهور و حسرت به دل چشم هایم را خاک پر نکند و بتوانم جمال زیبای یوسف زمان را ببینم. 🍃پاهایم ذق ذق می کند از التهاب راههای به رفته ام. در دل آرزو می کنم کاش میشد حال قدم بگذارم در صحن تا التیام زخم های پایم باشد. 🍃دلم شکسته و ترک هایش آنقدر زیاد است که خودم را هزار بار غرق در می بینم و هزار بار خجالت می کشم از جمعه ای که شاید ندای اهل دلی سبب ظهور شود و من سربار چگونه چشم در چشم امام غریبم از یار بودنم بگویم.... 🍃نمازهایم با طلوع و غروب آفتاب دست به یکی کرده اند و بساط پهن کرده و من در کمای غفلت فرو رفته و فقط نظاره گر روزهایی هستم که بدون ولی به زور می گذرد. خسته ام از روزگار بدون ، از خود گمشده ام، از دنیا و آدم هایش... 🍃آقاجان، اینجا یک خطاکار سراپا پشیمان منتظر شماست...می شود بیایی و از گرداب گناه نجاتم دهی؟😔 🍃آقا برای تو نه! برای خودم بد است هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا من گم شدم؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا💔 ♡اللهم عجل لولیک الفرج♡ ✍نویسنده : منتظر ☆ @tashayoa_tmersad313
مکتب تشیع علوی
« بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ » 🍃خانه، بوی می‌دهد، مدتی است بوی دود و هیزمِ سوخته مهمانِ خانه شده و صاحبِ خانه برای سفری که در پیش دارد آماده می‌شود. 🍃سینه کوچک هنوز داغدار بغض کوچه و سیلی است. آشفته است از وصیت مادر و پیراهن کهنه و ظرف آبی که هر شب باید کنار لب تشنه بگذارد... 🍃حسین برای شفای مادر دعا می‌کند. زهرا با صورت نیلی از رو می‌گیرد و بعد از مدتی، با دیدن تابوت لبخند می‌زند. چند وقتی است در قنوت نمازهایش: «» را زمزمه می‌کند. 🍃طعنه‌های مردم دلش را آزرده. این جماعت تا دیروز از گریه زهرا در فراق پدر، پیش علی شکایت می‌کردند و امروز می‌خواستند، علی را برای ببرند. 🍃اما زهرا پای علی ایستاد. پای و امام زمانش. به قیمت سوختن بین در و دیوار، فداشدن محسنش، به قیمت سوختن بازویش از غلاف شمشیر و نیلی شدن . 🍃دلش از نامردی مردم مدینه گرفته است. چه کسی می‌داند بر چه گذشته است که تمنا می‌کند: «يا علي غَسِّلْني فِي اللَيلِ و كِفِْني فِي الليلِ و دَفِّني فِي الليلِ ولا تَُعْلِن اَحَداً». 🍃در این میان امان از دل علی که به مصلحت صبری که برایش مقدر شده بود پیشه می‌کند. با دیدن درِ سوخته، غیرتش بغض می‌کند و با دیدن مسمار دلش می‌شکند. با دست‌هایی که را فتح کرد، برای همسرقدکمانش تابوت می‌سازد و زهرایش را شبانه غسل می‌دهد و کفن می‌کند و به می‌سپارد😭 🍃امان از دل که جز چاه کسی امانت‌دار رازها و دردهایش نبود. درد بازوی ورم کرده زهرا، درد یتیمی فرزندانش وقتی آستین به دهان برای مادر می‌گریستند، درد تنهایی و درد که بی‌جواب ماند😓 پرستوی زخمی علی پر زده تا آسمون🖤 ✍نویسنده : منتظر 🥀به مناسبت °•کپی با ذکر آزاد است•° 📚 نــَهْـ ْـج البَلاغه 📚 @tashayoa_tmersad313