پاے پیاده شرفیاب حضورتان نشدم اما؛
با چادر قدم زده ام روی خاک ها، بارها...
نمک پرورده ے خودت هستم
و معتقدم به؛
کُـــلُّ أرضٍ کَربَــــلا...
✍ #میم_اصانلو
@tasmim_ashqane
- هَمقرار'
#دل_تڪونے 😌↓^✨ #عیدتونمبارڪا😍↓^🍃
در بزمِ عشق؛
اگر سینہ سپر ڪنے با یڪ زِرِہ،علے وار..
عاشق شوے و آن را "از راہ خدا"
نہ فیثاغورت بهمراهِ تشریفات، اثبات..!
عجب ندارد؛
خدا،فاطمہ ها را دوبارہ ڪند احیا..
ڪہ سربرگرداند از ابوبڪرُ عمر
و عَنَف با آن همہ فخرُ مُباهات!
آنوقت تو را با عشق اما مَهرِ ڪم..
بگذارد روے سرش و حلوا حلوا!
#بزم_عشق
#میم_اصانلو | @biseda313
- هَمقرار'
#فردا_چهخبر_است ؟
┄━••━┄ ┄━•√
یک ساعتی لولـیده بودم روی تخت و حالا هم خاموش نشستهام پشت میزتحریرم، روی میز یک لیوان شیر همیشگی است و دفتری ساده... همه چیز خاموش است و انگار فردا هیچ خبـرے نیست، حتی اگر هم باشد، چه کاری از من برمی آید... جز هیچ؟ در همین لحظه که به ساکـنترین حالت ممکن دچارم، در دلم امـا شرایط متفاوت است؛ مادر درونم چادر به کمر زده، مدام جارو میزند به پایم و با همان دهانِ چادر به دندان گرفتهاش میگوید: «پاشو دخترجان! میخواهم آب و جارو کنم، میدانی که فردا چهخبر است؟» دخترکی با عبای سبز به طرفم میآید، بالا میپرد و فریاد می زند: «اوه! روز محبوبمان. باید برویم خانه را خوش و آب رنگ کنیم... میدانی که فردا چهخبر است؟» چند دختر جوان با خودکارهاے اکلیلی مشغول نوشتن پیام غدیر در دل کاغذهاے رنگیاند و لبخند رایگان به من هدیه می دهند... یکیشان به زمین اشاره میکند و تقاضا دارد کنارشان بنشینم، چشمک میزند: «بیا عزیزم... میدانی که فردا چهخبر است؟» پسرکی گوشهدلم نشسته و مشغول شانه زدن موهاے سپید مادر ساداتش است... مادرش چشم گرد میکند: «از این کارها بلد نبودی!» پسرک میخندد: «مامان میدانی که فردا چهخبر است؟» در سمت چپ دلم، پیرمردے با کمر دولا دولا به سمت درب ورودی دلم میرود و کترے چای را حمل می کند برای ایستـگاه صلـواتی! در سمت راست دلم پیرزن غر میزند: «کمرت درد میگیرد مرد!» پیرمرد ژست بازو میگیرد و میگوید: «حاج خانم... من الان جوان بیست سالم، میدانی که فردا چه خبر است؟» آن طرفتر چند تخته سیاه و خانمهای مانتویی را میبینم که برای ایتام کلاس ریاضی و فارسی برپا کرده اند و رو به بچهها با چهره گشاده سوال میپرسند: «عزیزانم! کسی می داند فردا چهخبر است؟» هیچکس بیکار نبود، گویا سکون برایشان تعریف نشده بود. به لطف تمامی آن زنها و مردان عاشق درونم است که می بینید دست دلم به حرکت درآمده است و دارم برایتان مینویسم... شما چند مرد و چند زن عاشق درون خودتان جا دادهاید؟ حتی اگر یک زن یا یک مرد عاشق درون شما دارد غذای نذری میپزد یا تخفیف ویژه برای فقرا یا واریز مبلغی به بیمارستان کروناییها یا نهج البلاغه را با چشمان گریان کرده آغاز... و از شما میپرسد: «میدانی که فردا چه خبر است؟» بروید کنار آدم درونتان بنشیند و هر کارے از دست دلتان برمیآید بکنید! آخر، فردا خبــرے در راه است...
| دلنویس: #میم_اصانلو |