شمیم محرم.mp3
1.78M
#مدیحه
سهروز تا مُحرم🏴
#استادمیرزامحمدے
🍃•| @tasmim_ashqane °•
- هَمقرار'
▫️بِسْمِ اللَّه▫️
🌷🌷
🌷
#بانوی_تراز_انقلاب ✨
مادر خوشحال وارد خانه شد.
دلش می خندید، لبش خندان بود. کفشهای بچه ها را که پشت در اتاق دید خوشحال تر شد.
گفت :صغری جان، صدیق جان، مریم کجایی مادر؟ مجیدم، حمیدم.
مریم در اتاق ایستاد
و مادر همان طور که می خندید گفت: صغری کجاست؟
و منتظر جواب نشد و بلند گفت: بچه ها صبح، صدیق از بانه تلفن کرد که می یاد تا بریم شهمیزاد.
بچه ام می خواد بیاد، گفت که دلم برای همه تون تنگ شده.
پاشید بچه ها، پاشید کارهاتون را بکنید به برادرتون عبدالخالق هم تلفن کنید، بچه ام بیاد. همگی می ریم چند روز دور هم باشیم.
و دستهایش را رو به آسمان کرد و گفت: خدایا همه بچه ها را در پناه خودت نگه دار.
صغری از اتاق بیرون آمد و کنار مریم که مات ایستاده بود
و مادر را نگاه می کرد،
ایستاد و گفت: مادر صدیق دوباره تلفن کرد.
مادر چادرش را روی بند رخت داخل حیاط گذاشت و به اتاق آمد.
صغری نشست و دخترش، فاطمه، را روی پایش گذاشت تا بخوابد.
همه به مادر خیره شده بودند.
مادر گفت: خب تلفن کرده چی گفته؟ او که صبح تلفن زده بود، خودش تلفن زد دوباره؟
صغری سرش را به دیوار تکیه داد و گفت: تلفن کرده گفته من برم کردستان گفته کار مهمی داره، یکجوری گفته بیا که دلم شور برداشته.
مادر برای این که از بقیه حرف دخترش جلوگیری کند که طاقتش تمام نشود گفت: خب برو دیگه.
سه، چهار روز بیشتر به آخر ماه مبارک نمانده، برو.
|°شهیده صدیقه رودباری°|
🌷
🌷🌷
@tadmim_ashqane
[💓]
#چشمڪآفتاب
کاش امروز صبح
با باز شدن چشمانم
آقا صاحب زمان
را ببینم...😇
#صبحتونعاشقانه♥️
🍳 @tasmim_ashqane ..
[💓]