eitaa logo
تصویر
296 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
979 ویدیو
19 فایل
ما در انتظار رویت خورشیدیم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :1⃣ گمنام گمنام🕊 🍃شهيد «مهدي زين الدين» در سال 1338 ه.ش در خانواده‌ای مذهبی و متدين در تهران ديده به جهان گشود. 🍃مهدی در دوران تحصيلات متوسطه‌اش به لحاظ زمينه‌هايی كه داشت با مسائل سياسی آشنا و در اين مدت (كه با شهيد محرب آيت‌الله مدنی (ره) مانوس بود)، روح تشنه خود را با نصايح ارزنده و هدايتگر آن شهيد بزرگوار سيراب می‌نمود. 🍃او در كنكور سال 1356 شركت كرد و ضمن موفقيت، توانست رتبه چهارم را در بين پذيرفته‌شدگان دانشگاه شيراز بدست آورد. اين امر مصادف با تبعيد پدرش به جرم حمايت از امام خميني(ره) از خرم‌آباد به سقز و موجب انصراف از ادامه تحصيل و ورود جدی‌تر ايشان در سنگر مبارزه پدرش شد. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد... 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندید👇 ‌‌‌‌ 🌴@razmandganeslam🌴
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :2⃣ گمنام گمنام🕊 🍃من آخرين بچه از شش بچه ی يك خانواده معمولی بودم . تا راهنمايی هم بچه ماندم . هنوز كه حياط خانه نه چندان بزرگمان را در محله ی باجك قم ميبينم ، ياد شيطنت های خودم و خواهرم می افتم . يادم می آيد كه از انبار دوچرخه - فروشی پدر دوچرخه بر می داشتيم و در ساعت استراحت بين شيفت صبح و بعد از ظهر مدرسه مان بازی می كرديم . 🍃پدرم كه سرش به كار خودش بود . ما هم مثل خيلی ديگر از دخترها به مادر نزديك تر بوديم تا پدر . مادرم هوای بچه هايش ، مخصوصاً ما دخترها ، را زياد داشت . سعی كرد كه ما تا ديپلم گرفتن راحت باشيم و به چيزی جز درسمان فكر نكنيم ، آن هم در قم آن زمان ، كه تعداد كمی از دخترها ديپلم ميگرفتند . 🍃اين توجه مادرانه را بگذاريد كنار اين كه من ته تغاری و عزيزكرده ی مادر هم بودم . هميشه بهترين لباسهايی را كه ميشد برايم ميخريد يا ميدوخت . هرجا هم كه ميرفت معمولاً مرا هم همراه خودش ميبرد . 🍃جلسه ی قرآن را كه خوب يادم هست ، با هم ميرفتيم . سوره های ريز و درشت قرآن كه آن جا حفظ كردم از آن به بعد هميشه يادم بودند . 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندید👇 ‌‌‌‌ 🌴@razmandganeslam🌴
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :3⃣ گمنام گمنام🕊 🍃هفده ساله بودم . دوران تغييرات بزرگ ، اين تغيير برای من حزب جمهوری به وجود آمد . دبير زيستمان در حزب كار ميكرد . به تشويق او پای من هم به آن جا باز شد . جذب فعاليتهاو كلاس های آن جا شدم . كلاس های احكام ، معارف ، اقتصاد اسلامی ، قبل از انقلاب تنها چيزی كه در مدرسه ها از اسلام ياد بچه ها ميدادند مسئله ی ارث بودو اين چيزها ، برای اين كه اسلام را دين كهنه ای نشان دهند . 🍃شروع انقلابی شدن من از آن وقت بود . يعنی سعی ميكرديم چيزهايی را كه سر كلاس های آن جا به مان ميگفتند در عمل پياده كنيم . سعی ميكرديم در كارهايمان ، همين كارهای روزمره ، بيش تر توجه كنيم ، پيش تر دقت كنيم . در غذا خوردن ، راه رفتن ، برخورد با خانواده و دوستان . حتی مسواك زدن برايمان كاری شده بود . 🍃نوارهای شهيد مطهری را آن جا شنيده بودم . يادم هست ميگفت " آدم كسی را كه دوست دارد همه چيزش شبيه او ميشود." ما هم همين را می خواستيم ؟ كه شبيه آدمهای بزرگ دينمان بشويم كه ساده گی و ساده زيستن را به ما ياد می دادند. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندید👇 ‌‌‌‌ 🌴@razmandganeslam🌴
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :4⃣ گمنام گمنام 🍃آدم به طور طبيعيی در سن جوانی دنبال تنوع است ، ولی ما می خواستيم با فدا كردن اين چيزها به چيزهای بهتر و متعالی تری برسيم . 🍃 نه من ، اكثر جوان ها داشتند اين طوری می شدند . يك روز كه كلاسمان تمام شد گفتند " زود خودتان را برسانيد خانه . امشب خاموشی است . " 🍃جنگ شروع شده بود . عراق آمده بود و خرمشهر را گرفته بود . جنگ كه شروع شد نوع فعاليتهای حزب هم عوض شد . كلاس های آموزش اسلحه و امداد گيری گذاشتند . اسلحه می آوردند و باز و بسته كردنش را نشانمان میدادند . فكر ميكرديم اگر جنگ بخواهد به شهرهای ديگر هم بكشد بايد بلد باشيم تير اندازی كنيم . 🍃بعد از مدتی هم ، ساختمان حزب شد تداركات پشت جهبه . آن كلاس های سابق كم رنگ تر شدند و جايش را خياطی و بافتنی برای رزمندگان گرفت و حزب برای من تمام شد . آن روزها به خوابم هم نمی آمد كه اين حزب رفتن ها آخرش به ازدواج و آشنايی با او بكشد . 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندید👇 ‌‌‌‌ 🌴@razmandganeslam🌴
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :5⃣ گمنام گمنام 🍃پيش از او يك خواستگار ديگر هم برايم آمده بود . آدم بدی نبود ، ولی خوشم نيامد ازش . لباس پوشيدنش به دلم ننشست . خدا وقتی بخواهد كاری انجام شود . كسی ديگر نميتواند كاری كند . 🍃خرداد سال شصت ويك ، يك هفته بعد از آن خواستگار اولی ، خانواده ی زين الدين ، مادر و يكی از اقوامشان ، به خانه ی ما آمدند . از يكی از معلم های سابقم در حزب خواسته بودند كه دختر خوب به شان معرفی كند . او هم مرا گفته بود . آمدند شرايط پسرشان را گفتند ، گفتند پاسدار است . بعد هم گفتند به نظرشان يك زن چه چيزهايی بايد بلد باشد و چه كارهايی بايد بكند . 🍃با من و خانواده ام صحبت كردند و بعد به آقا مهدی گفته بودند كه يك دختر مناسب برايت پيدا كرده ايم . قرار شد آن ها جواب بگيرند و اگر مزه ی دهان ما " بله " است جلسه ی بعد خود آقا مهدی بيايد . در اين مدت پدرم رفت سپاه قم پيش حاج آقا ايرانی . گفته بود " يك همچين آدمی آمده خواستگاری دخترم . مي خواهم بدانم شما شناختی از ايشان داريد ؟ " او هم گفته بود " مگر در مورد بچه های سپاه هم كسی بايد تحقيق بكند ؟ " 🍃پدرم پيغام داد خود آقا مهدی بيايد و ما دو تايی با هم حرف بزنيم . قبل از آمدن آقا مهدی يك شب خواب ديدم : همه جا تاريك بود . بعد از يك گوشه انگار نوری بلند شد . درست زير منبع نور تابوتی بود روباز . جنازه ای آن جا بود ، با لباس سپاه . با آن كه روی صورتش خون خشك شده بود ، بيش تر به نظر می آمد خوابيده باشد تا مرده . جنازه تا كمر از توی تابوت بلند شد . نور هم با بلند شدن او جابه جا شد. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندی ‌‌‌‌ 🌴@razmandganeslam🌴
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :6⃣ گمنام گمنام 🍃مرد وقتی از پله ی اتوبوس پايش را پايين گذاشت ، فهميد كه نيامده تا برگردد. بلیطی كه او برای جنگ گرفته بود يك طرفه بود .سپاه قم و شهر و پدر و مادرش رارها كرده بود و مثل يك نيروی معمولی آمده بود جهبه . هوای داغ اهواز را به سينه كشيد .بوی باروت می آمد . خوش حال شد . 🍃توی سرمای جبهه های غرب هيچ بويی واضح نبود . چند تا از بهترين رفيق هايش را در غرب جا گذاشته بود و الان برف سنگ قبرشان را سفيد كرده بود .در دنيا مالك هيچ چيز غير از لباس سبز سپاهش نبود كه آن هم تنش بود . هنوز سال های اول جنگ بود . جنگ بيش تر مثل فيلم های آرتيستی بود تا جنگ واقعی . آدم هايی كه آمده بودند هيچ كدام تا به حال يك جنگ درست و حسابی نديده بودند . همين بچه های معمولي كوچه و خيابان هاي شهرهاي مختلف بودند كه عزيز ترين چيزشان را ، جانشان را سر دست گرفته بودند و به جبهه آمده بودند. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندید👇 ‌‌‌‌ 🌴@razmandganeslam🌴
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :7⃣ گمنام گمنام 🍃حسن باقری زود فهميد كه اين جوان تازه وارد قمی خيلی بيش تر از يك نيروی معمولی ميتواند به كار بيايد . جسور ، باهوش ، تيز بين و چه كاری برای چنين آدمی بهتر از شناسايی . 🍃مهدی زين الدين و يك موتور و دوربين و يك دشت پهن . همين كه بفهمد عراقی ها از كدام طرف و با چه استعدادی ميخواهند حمله كنند و به فرمانده هايش گزارش بدهد كلی كار بود . ولی او شب ها كه بيكار مي شد تا ديروقت می نشست و طرح و كالك های منطقه را بررسی ميكرد . 🍃 دوباره فردا . عراقی ها هنوز به فكر استتار و اين حرف ها نبودند . تانك هايشان را راحت ميشمرد . خودشان را ديد ميزد . توی خاك ما بودند و سر راهشان همه ی روستايی های اطراف فرار كرده بودند . هم شناسايی بود ، هم گردش . شناسايی ، حتی می گويد نيروهايی كه ديده شيعه بوده اند يا سنی . و او همه ی اين ها را داشت. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوند👇👇 ‌‌‌‌ 🌴@razmandganeslam🌴
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :8⃣ گمنام گمنام 🍃 اما اين جوان خوش رو با خنده ای كه دائم در صورتش شكفته بود ، می دانست كه جنگ حالاحالا ادامه دارد . جنگ روی ديگر سكه ی زندگی او بود . 🍃آدم های ديگر می توانستند در خانه هايشان بنشينند و راجع به دلايل شروع جنگ صحبت كنند ، ولی او مرد عمل بود و نمی توانست به خاطر كارش زندگيش را عقب بيندازد . 🍃 كسی چه ميدانست فردا چه ميشود . او نميخواست وقتی می رود مثل الان مجرد باشد . چند روز بعد خودش آمد . ساعت شش بعد ازظهر آخرين روز آخرين ماه بهار . اسمش را دور را دور در همان كلاس های آموزش اسلحه شنيده بودم ، ولی نديده بودمش . آمد و رفت و تنها توی اتاق نشست . 🍃خواهر زاده ام هنوز بچه بود . پنچ شش سالش بود . از سوراخ كليد نگاه ميكرد . گفت " خاله اين پاسداره كيه آمده اين جا ؟ " رفتم تو . از جايش بلند شد و سلام و احوال پرسی كرد . با چند متر فاصله كنارش نشستم . 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه صلوات🍃 به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندید👇 ‌‌‌‌ 🌴@razmandganeslam🌴
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :9⃣ گمنام گمنام 🍃 هر دو سرمان را از زير انداخته بوديم . بعد از سلام و عليك اول همان حرفی را گفت كه خانواده اش قبلاً گفته بودند . گفت " برنامه اين نيست كه از جبهه برگردم . حتی ممكن است بعد از اين جنگ بروم فلسطين . يا هرجای ديگر كه جنگ حق عليه باطل باشد . 🍃" بعد از هر دری حرفی زد . گفت " به نظر شما اصلاً لازم است خانم ها خياطی بلد باشند ؟ " حتی حرف به اين جا كشيد كه بچه و خانواده برای زن مهم تر است ، يا بهتر است برود بيرون سر كار . اين را هم گفت كه " من به دليل مجروحيت يكی از پاهايم مشكل دارد و اگر كسی دقت كند معلوم است كه روی زمين كشيده ميشود . لازم بود كه اين نكته را حتماً بگويم . 🍃كم كم ترسم ريخت . بعد از اين كه حرف های او تمام شد ، برای اين كه حرفی زده باشم گفتم " شما ميدانيد كه من فقط دو سال از شما كوچكترم ؟ مشكلی با اين قضيه نداريد ؟ " گفت " من همه چيز شما را از پسر عمه هايتان پرسيدم و ميدانم . 🍃نيازی نيست شما راجع به اين ها بگوييد . مشكلی هم با سن شما ندارم . حتی قيافه هم آن قدر مهم نيست كه بتواند سرنوشتمان را رقم بزند . " حرف هايمان در يك جلسه تمام نشد . قرار شد يك بار ديگر هم بيايد . 🍃 از همان زمان كلاس های حزب ، پاسدارها برای ما موجوداتی از دنيايی ديگر بودند . سرمان را كه در خيابان پايين انداخته بوديم فقط پوتين های گتركرده شان را ميديديم . برايمان حكم قهرمان داشتند ، مجسمه ی تقوا و ايثار ، آدم هايی كه همه چيز در وجودشان جمع است . حالا يكی از همان ها به خواستگاريم آمده بود . 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندید👇 ‌‌‌‌ 🌴@razmandganeslam🌴
🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :0⃣1⃣ گمنام گمنام 🍃جلسه ی اول توانستم دزدكی نگاهش كنم . مخصوصاً كه او هم سرش را زير انداخته بود . با همان لباس فرم سپاه آمده بود . خيلی مرتب و تميز . فهميدم كه بايد در زندگيش آدم منظم و دقيقی باشد . از چهره ی گشاده اش هم ميشد حدس زد شوخ است . از سؤالاتی كه می پرسيد فهميدم آدم ريز بينی است و همه ی جنبه های زندگی را ميبيند . 🍃دو روز بعد هم با همان لباس سپاه آمد . صحبت های جلسه ی دوم كوتاه تر بود . نيم ساعت بيش تر نشد . اين كه چه جوری بايد خانه بگيريم ، مدت عقد ، مهريه و اين چيزها . آقا مهدی اصلاً موافق مراسم نبود . ميگفت " من اصلاً وقت ندارم و الآن هم موقعيت جنگ اجازه نميدهد . " گمانم عمليات رمضان بود . حالا كه دلم گواهی می داد اين آدم می تواند مرد زندگيم باشد ، بقيه ی چيزها فرع قضيه بود . ديگر همه ی خانواده مان سر اصل قضيه ازدواج ما موافق بودند . 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندید👇 ‌‌‌‌ 🌴@razmandganeslam🌴
🌴🌹🌴🌹🌻🌴🌹🌴 🌻🌴🌹🌴 🌹🌴🌻 🌴 🌻 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 راوے: همسر شهید قسمت :1⃣1⃣ گمنام گمنام 🍃مردها معمولاً در اين كارها آسان گير تر هستند . ايرادهای مادرم را هم خوش رويی و تواضع آقا مهدی جبران ميكرد . مادرم ميگفت " چه طور ميشود دو هفته منير را بگذاريد و برويد جبهه ؟" او ميگفت " حاج خانم ما سرباز امام زمانيم ، صلوات بفرستيد . " و همه چيز حل ميشد . مادرم ميخنديد و صلوات ميفرستاد . داماد به دلش نشسته بود . كارها سريع و آسان پيش ميرفت . 🍃من و آقا مهدی و خواهرشان با هم رفتيم برای من يك حلقه ی طلا خريديم ، نُه صد تومان ! تنها خريد ازدواجمان ، حلقه ی او هم انگشتر عقيقي بود كه پدرم خريده بود . رفتيم به منزل آيت الله راستی و با مهريه يك جلد قرآن و چهارده سكه ی طلا عقد كرديم . مراسمی در كار نبود . لباس عقدم را هم خواهرم آورد . بعد از عقد رفتيم حرم . زيارت كرديم و رفتيم گل زار شهدا ، سر مزار دوستان شهيدش. 🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴🌻🌴🌹🌴 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندید👇 ‌‌‌‌ 🌴@razmandganeslam🌴