🔷ملاصدرای اخباری
🔸به مناسبت یکم خرداد؛ روز بزرگداشت ملاصدرا (در پنج فرسته)
🔰فرستهی دوم
حکمت متعالیه ملا صدرا در واقع ارائه تفسیری از فلسفه بود که بتواند این سازگاری را نه تنها ایجاد کند بکه آن را به عنوان تنها مکتب معارفی ائمه شیعه که مکتبی تنزیهی است معرفی کند. کلید معما را هم در ارائه دیدگاه و نظریه وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت و تبلور این نظریه در انسان کامل در مقام امام و ولایت او می دید. از دیدگاه او شریعت و فلسفه و عرفان تنها با همین مکتب تنزیهی قابلیت سازگاری می یابند.
ملا محسن فیض، شاگرد ملا صدرا دقیقاً همین رویکرد را داشت. او که یک اخباری تمام عیار بود فلسفه و حکمت را از منظر چشم یک اخباری می دید. در طول دوره قاجار همه پیروان ملا صدرا کم و بیش همین رویکرد را نسبت به اخبار داشتند و به همین دلیل هم به شرح و تفسیر احادیث می پرداختند. تفسیر آنان از احادیث که در ده ها و بل صدها رساله و کتاب در شرح و تفسیر کافی و دیگر کتاب های حدیثی و یا شرح و تفسیر احادیثی خاص ارائه شده برخاسته از همین دیدگاه تأویلی ملا صدرا بود که فلسفه را مستقل از حدیث نمی دید و در حقیقت فلسفه را تأویل حقیقی احادیث امامان می دانست. این شارحان عملاً فلسفه حقیقی را تفسیری نظری از سخنان مکتب شارحان ابن عربی در قالب سخنان و اصطلاحات فلسفی می دانستند و اصالت وجود را مقدمه ای برای وحدت وجود ابن عربی می دیدند. در این میان البته کسانی مانند آقا علی مدرس و یا علامه طباطبایی و دکتر مهدی حائری یزدی با وجود اینکه معتقد به فلسفه ملا صدرا بودند اما تلاششان این بود که آن را مستقل از این گرایش غالب قرار دهند. عده ای هم راه حل مقابله با این گرایش را بازگشت به فلسفه سینوی دیدند و نظراً با بسیاری از آرای ملاصدرا مخالفت کردند؛ مانند میرزای جلوه.
بنیادی که ملا صدرا در اخباری کردن فلسفه گذاشت بعدها مورد انتقاد عده ای قرار گرفت. در این میان عده ای با وجود انتقاد از مبانی نظری ملا صدرا در بحث های مختلف و از آن جمله اصالت وجود اما عملاً شیوه تئوریک او را در تلفیق میان اخبار با سخنان حکمی و عرفانی در مجموع و یا در مقام عمل می پذیرفتند و بدین ترتیب تأویل گرایی در اخبار و احادیث در مقام ارائه مکتبی جدید در مباحث الهیات عملاً به کار گرفته شد. نمونه اعلای این شیوه را باید شیخ احمد احسایی دانست که با وجود مخالفت با سخنان ملا صدرا عملاً همین شیوه او را با نتایجی متفاوت دنبال کرد؛ موضوعی که در دنباله مقالات من درباره شیخ احمد احسایی ان شاء الله بیشتر مورد بحث قرار خواهد گرفت.
@tavanerejal
🔷ملاصدرای اخباری
🔸به مناسبت یکم خرداد؛ روز بزرگداشت ملاصدرا (در پنج فرسته)
🔰فرستهی سوم
✍️استاد هادی مکارم
خوب بود، جناب آقاي دکتر انصاري ابتدائا تعريف خود را از اخباريگري ارائه مي کردند. رجوع به اخبار و بهره گيري از اين منبع غني در استخراج معارف، بر خلاف آنچه در بين عوام و متشبهين به علما معروف شده اخباريگري مصطلح نيست. وجه مميزه اخباريان و اصوليان، استنباط مسائل نظري و حل مشکلات علمي با استفاده از اخبار اهل بيت نيست؛ چرا که در اين امر هر دو گروه اصولي و اخباري مشترکند. کدام اصولي را مي توان يافت که قائل باشد من در کشف معارف و استنباط مطالب از رجوع به اخبار اهل بيت بي نيازم و عقل من به تنهائي براي حل تمامي معضلات بسنده است؟
همچنين عدم اهتمام به تعقل و ستايش بي عقلي، تهمتي است که بر علماي محقق مدقق اخباري زده شده. کدام عالم اخباري از به کار بردن تدقيقات عقلي در حل مسائل و مشکلات علمي استنکاف ورزيده و آن را مذموم دانسته؟
روشن است که ما به الامتياز اين دو دسته در شيوه استنباط احکام فرعي فقهي، از ادله عقلي و احاديث و رواياتي است که حجيت آن برايشان اثبات شده است. البته علما در شمول حجيت عقل صرف در مسائل جزئي و نيز در تشخيص مصاديق احاديث صحيح العمل و نيز در ضوابط و اصول تشخيص حجيت آنها، با هم متفاوتند و هر يک به اجتهاد خود عمل ميکند.
لذا ايجاد دوگانه اخباري اصولي به معنايي عامتر از روشهاي بررسي فروع فقهي،
و تعميم آن به مباحث کلامي فلسفي اعتقادي، و سپس نتيجه گيري اينکه اخباريان در طول قرون اوليه به واسطه اخباريگري مخالف کلام و فلسفه بوده اند، چندان دقيق نيست.
اخباريان بسياري بوده اند که خود در زمره متکلمين و فلاسفه محسوب مي شدند و آثار مکتوب متعددي از خود به جا گذاشته اند. تأليفات کلامي فلسفي مرحوم ملا امين استرآبادي از آثار حديثي فقهي او بيشتر است. حتی فوائد مدنيه بيشتر کتابي کلامي است تا اصول فقهي. مخالفين فلسفه در دوران صفويه هم از هر دو دسته اصولي و اخباري بوده اند و غالبا متکلم بوده اند نه ضد کلام. موافقين فلسفه در آن دوره هم تعلق به هر دو دسته داشته اند. ملا صدرا و برخي شاگردان او اخباري بوده اند و بسياري ديگر از شاگردان و موافقين حکمت متعاليه اصولي. نمي توان حکمت متعاليه را تفکري ملازم با اخباريگري فقهي دانست. (البته تعبير اخباريگري فقهي مسامحي است و براي توصيف، نه اينکه اخباريگري غير فقهي هم داشته باشيم)
مخالفت شيخ احمد احسائي با ملاصدرا، اتفاقا از باب داخل کردن معارف افرادي غير از معصومين و مزج آنها با اقوال معصومين است. يعني ايراد اصلي او (فارغ از صحت و سقم اين ايراد) اين بوده که چرا در مقابل مکتب کامل معارفي اهل بيت از سخنان ديگران که موضع مخالف با اهل بيت دارند، استفاده شده و تفکر صاف و زلال علوي با افزودن مطالب انحرافي و ناصحيح کدر گرديده است.
@tavanerejal
🔷ملاصدرای اخباری
🔸به مناسبت یکم خرداد؛ روز بزرگداشت ملاصدرا (در پنج فرسته)
🔰فرستهی چهارم
✍️استاد حسن انصاری
نکته نخست که باید توضیح دهم این است که من در آن نوشته قصدم تبیین چگونگی مواجهه ملاصدراست با موج اخباری گری از یک سو و مخالفت با دانش های عقلی از دیگرسو. ملاصدرا که دلبسته و دانش آموخته فلسفه مشایی بود راه حل را در بومی کردن فلسفه می دید در تشیع. می دانیم که در تشیع تا قبل از میرداماد عملاً فلسفه چندان در بدنه اصلی تشیع وارد نشده بود (خواجه و علامه با ترکیب فلسفه و کلام قدم نخست را در این زمینه برداشتند). بومی کردن فلسفه در تشیع به نحوی که پس از آن فلسفه بخشی از نظام آموزشی طالب علمان دینی شود بر اثر راه حلی بود که ملا صدرا و برخی مانند او در تلفیق فلسفه و اخبار و به تعبیر دقیقتر رویکرد تأویلی نسبت به احادیث از یک سو و فلسفه را برخاسته از علوم خالص و قدسی انبیاء دانستن که حکمای قدیم یونان بدان دسترسی داشتند ارائه دادند. البته رویکردهای ملاصدرا در آن یادداشت مد نظر بود و الا برخی دیگر راه حل هایی با اندکی تمایز پیشنهاد کردند.
۲- اصولیان شیعه به تدریج منطق ارسطویی را قبول کردند اما نسبت به اصل فلسفه موضع آنان یکسان نبود. بسیاری از آنان همچنان با فلسفه مشکل داشته و دارند (نمونه اش شهید ثانی است). اخباریان هم با وجود آنکه اصل را بر اخبار و احادیث می دانستند اما اگر مانند ملاصدرا و یا ملا محسن به فلسفه و علوم عقلی دلبسته می شدند می بایست راه حلی برای تبریر آن می یافتند. بنابراین من مخالفت و یا موافقت با فلسفه را به بحث اخباری گری و یا اصولی گری فرو نمی کاهم.
۳- اما در مقابل این نکته را باید تذکر دهم که مقصود من از اخباری گری، مطلق اخباری گری است که ریشه آن بسی کهنتر از دوره ملا امین استرابادی است. در این تردید نیست که اهل اخبار از دوران شیخ صدوق و بعد از او با فلسفه و کلام ورزی مخالف بوده اند. بسیاری از اخباریان به معنای اخباری گری عصر ملا امین هم همچون اسلافشان مخالف فلسفه بوده اند. البته تعدادی از آنها با مباحث کلامی و فلسفی آشنا بودند. خود ملا امین با کلام و فلسفه آشنا بود و رساله هایی هم در این زمینه ها نوشت منتهی روشن است که او با وجود این آشنایی با رویکرد فلسفی و کلامی در فهم دیانت و اعتقادات مخالف بود. همه ادعای او هم این است که منبع اصلی معارف دینی احادیث امامان است و نه مباحث نظری. این در حالی است که متکلمان و اهل فلسفه تا قبل از تشدید موج اخباری گری از اینکه در مباحث اعتقادی صرفاً به بحث های کلامی و فلسفی بپردازند ابایی نداشتند. مگر علامه در آثار کلامی خود مانند شیخ صدوق و علامه مجلسی عمل می کرده است؟
۴- بنابراین وقتی سخن از اخباری گری می رود تنها ناظر به اخباری گری در عصر ملا امین نیست که بیشتر شیوه برخورد با احادیث فقهی و مسئله اجتهاد بود بلکه اخباری گری به معنای عام آن مقصود است که مخالفت با کلام و فلسفه و دانش های عقلی عنصر مهم در آن بود.
۵- هدف نوشته من تبیین چگونگی بومی شدن فلسفه است در تشیع. یعنی کسانی مانند ملا صدرا به جای اینکه این منازعه را به نفع یکی از دو طرف احادیث و یا فلسفه و به ضرر دیگری کاهش دهند تلاش کردند صورت مسئله را پاک کنند. آنها فلسفه را تفسیر احادیث می یافتند و احادیث را با فلسفه به تأویل می بردند. بنابراین از نقطه نظر رویکری که او اتخاذ کرد دیگر نه جای مخالفت اصولیان با فلسفه باقی ماند و نه اخباریان. فلسفه با اخبار و احادیث اهل بیت توافقی تمام می یافت و دیگر چه جای مخالفت با فلسفه باقی می ماند؟ فلسفه زان پس نه دانشی بیگانه که راهی برای فهم عمق معارف امامان شیعه قلمداد می شد.
@tavanerejal
🔷ملاصدرای اخباری
🔸به مناسبت یکم خرداد؛ روز بزرگداشت ملاصدرا (در پنج فرسته)
🔰فرستهی پنجم
۶- چنین نیست که ملا صدرا از آغاز اخباری باشد و بعد اهل فلسفه شود. او آنگاه که حکمت متعالیه خود را عرضه می کرد پروژه اش ناظر به آنچه گفتیم بود. ملا صدرا در اصل دانش آموخته فلسفه بود. آنگاه با توجه به بی اعتنایی عمومی اهل فلسفه نسبت به فقیهان مخالف فلسفه نسبت به علوم فقیهان بدبین شد. او علوم عقلی و معارفی را بسی بالاتر از دانش فقیهان می دانست. علوم عقلی را قطعی و دانش فقیهان را برخاسته از ظنون می یافت. این دیدگاه که اهل فلسفه معمولاً بدان تمایلی داشته اند او را دلبسته ملا امین استرابادی کرد که به دلیلی دیگر دانش فقیهان مجتهد را یکسره ظنی یافته بود. ملا صدرا این سخن را پسندید اما نه عیناً به همان سبب و یا انگیزه که ملا امین دانش فقیهان مجتهد را ظنی می دانست. ملا صدرا به سبب فلسفه، اخباری گری را به عنوان گرایشی بر علیه فقیهان مجتهد برگزید. تا همین امروز هم معمولاً چنین بوده است که اهل حکمت فقیهان را چندان عزیز نمی دارند و علومشان را فروتر از علوم اهل فلسفه می شمارند. پروژه او هم در اصل برای حفظ فلسفه و حکمت بود در تشیع و راه حل را در اتخاذ رویکردی ضد اجتهادی بر علیه فقیهان مخالف با فلسفه و ارائه نوعی اخباری گری تأویلی فلسفی می دید که امامان را در اوج معرفت حکمت متعالیه قرار می داد. او مکتب خود را بدین ترتیب نه فلسفه که حکمت خواند. حکمت همان علم امامان بود که ریشه اش قدسی، شهودی و برگرفته از آبشخور انبیاء بود. استدلالات فلسفی فیلسوفان هم چیزی جز راهی برای کشف آن حکمت متعالیه نبود. فقه اجتهادی برای ملا صدرا چیزی جز پاره ای از علوم اهل ظاهر نبود. او اهل باطن بود.
🔹️تکمیلی
✍استاد هادی مکارم
مدعاي حقير در آن تعليقه را، مي توان در اين دو گزاره خلاصه کرد:
۱. ايجاد دوگانه اخباري اصولي به معنايي عامتر از آنچه در بررسي طرق و روشهاي استخراج احکام فروع عملي فقهي، مرسوم است؛ و تعميم آن دو گانگي به مباحث کلامي، فلسفي و اعتقادي، چندان دقيق نيست. به گمان من اخباريان (از آن حيث که اخباريند) با عقل و تفکر فلسفي، به طور مطلق عناد و مخالفتي ندارند، بلکه آن را مقدمه شناخت خدا و رسول و امام و صفات آنها و نيز از ابزارهاي مهم براي درک و فهم آنچه از آنها نقل شده مي دانند. معارضه آنها با استعمال عقل در استخراج فروع فقهي است، و اين اختصاصي به زمان خاص ندارد. مشي آنها در همه دورانها همين بوده است.
لذا عرض شد مناسب است جناب استاد انصاري تعريف مورد نظر حضرتشان در باب اصطلاح اخباريگري را شفافتر ارائه فرمايند.
البته ايشان در اين فرسته اخير بيان فرموده اند: "بنابراین من مخالفت و یا موافقت با فلسفه را به بحث اخباری گری و یا اصولی گری فرو نمی کاهم"، که حق هم همين است.
۲. نمي توان حکمت متعاليه را تفکري ملازم با اخباريگري فقهي دانست. شواهد تاريخي در باره اصحاب اين نحله فکري فلسفي، گواهي مي دهند که از ميان پيروان هر دو گروه اخباري و اصولي، عده اي به آن مکتب تعلق خاطر دارند.
@tavanerejal
🔷️داستان واقفیه
🔸️داستان یک تولد پر سروصدا و عمری کوتاه!
واقفیه کسانی بودند که امام هفتم موسی بن جعفر را امام قائم میدانستند؛ کسی که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد.
مکتب وقف، از جهات گوناگون، یکی از انشعابهای ویژه جریان تشیع است. اصلیترین وجه ویژهاش، تولدی پر سروصدا و مرگی زودهنگام بود. امام کاظم علیه السلام در سال ۱۸۳ به شهادت رسید. از اینجا بود که مکتب وقف متولد شد؛ اما بیشینه ۲۰۰ سال بعد، دیگر هیچ اثری از آن دیده نشد.
نظریه وقف، توانست طیف گستردهای از شیعیان امام کاظم علیه السلام را به خود جذب کند و تحیری بزرگ را در آن برهه از تاریخ اجتماعی شیعه ایجاد کند. نیز واقفیه برای اولین بار توانست نظریه غیبت و دوگانه بودن آن را (غیبتان) به گفتمانی اجتماعی تبدیل کند؛ البته با مصداقی نادرست.
به نظر می رسد آغاز طوفانی وقف، وامدار مؤلفههای زیر بود:
بزرگان وقف افرادی عالِم، اهل حدیث و از نمایندگان امام کاظم علیه السلام بودند که سبب شد، برخی شیعیان اعتماد و از آنان پیروی کنند.
وفات امام کاظم علیه السلام در زندان و به دور از چشم عموم شیعه رخ داد که شبهه غیبت ایشان و به شهادت نرسیدن شان را تقویت کرد.
وجود روایاتی از امامان شیعه به خصوص امام ششم که تصریح، ظهور یا شائبه قائمیت، صاحب الامری و منجی بودن امام هفتم را داشت.
اما چرا این جریان کلامیِ پرطرفدار، به مرگ زودرس مبتلا شد؟ چه شد که در رقابت با رقیب شیعه خود که در آن دوره به نام قطعیه (قطع کنندگان به فوت موسی بن جعفر و امامت امام رضا علیهما السلام) نیز شناخته می شد (بعدها به اثنی عشری معروف شد)، میدان را واگذار کرد؟
دلیل اول، توبه و بازگشت زودهنگام برخی از زمامداران واقفی بود. کسانی که به اشتباه خود اعتراف کردند و علی بن موسی را با عنوان امام هشتم پذیرا شدند. این رخداد سبب ریزش بدنه عوام واقفیه شد.
دلیل دوم، بازگرداندن وجوهات شرعی به امام رضا توسط نمایندگان موسی بن جعفر بود. حتی برخی از این نمایندگان تا پایان عمر اعلام توبه از وقف نکردند؛ اما با وصیت کردن مبنی بر تحویل وجوهات به بازماندگان موسی بن جعفر، در عمل نشان دادند که به وفات او باور دارند و ایشان غایب نشده و قیام نخواهد کرد. این ماجرا نیز حلقه یاران وقف را کوچکتر کرد.
دلیل سوم، گذر زمان و برافتادن پرده از حقیقت فوت موسی بن جعفر بود. هر چه زمان می گذشت شواهد و قرائن بیشتری بر وفات امام هفتم رخ می نمود. برای نمونه، ورثه درجه یکم امام کاظم، پیرامون تقسیم میراث، جلسات متعدد تشکیل دادند که خبرش به مرور شایع شد. نیز خبر فوت ایشان و گسترش آن توسط درباریان عباسی، به مرور شاهدی بر وفات به حساب آمد. از همه مهمتر، شخصیت کاریزماتیک، علمی و معنوی امام رضا علیه السلام و در ادامه سه امام بعد، چراغ وقف را کم فروغتر کرد.
دلیل چهارم، سرخوردگی واقفه از رخندادن ظهور و قیام توسط موسی بن جعفر بود. به ویژه اینکه آنان برای ظهور وقت تعیین کرده بودند (بر اساس برخی نقلها مثلا ۲۰سال). پس از اتمام آن مدت و اینکه خبری از قیام نشد، بسیاری از هواداران وقف به پوچ بودن آن پی برده، دست از هواداری برداشتند.
دلیل پنجم نیز پیروزی روایات با محتوای قطع بر روایات با محتوای وقف بود. روایات با محتوای امامت امام رضا و قائمیت امام دوازدهم و نه هفتم، توانست با برتری در ناحیه کثرت، اعتبار و صراحت، روایات موید وقف را مغلوب سازد.
در فرسته بعدی به نکته مهمی خواهیم پرداخت.
ماجرای روایات مورد ادعای واقفیه چه بود؟ آن روایات کدام است؟ دلالت آن روایات بر نظریه وقف کافی است؟ چرا اثری از آن روایات جز اندکی باقی نمانده است؟
@tavanerejal
🔷️داستان واقفیه
🔸️داستان یک تولد پر سروصدا و عمری کوتاه!
🔹️بخش دوم
واقفیه تالیفاتی روایی داشتهاند که اکنون هیچ کدام از آن تالیفات باقی نمانده؛ همانطور که اصل مکتب نیز دیگر هواداری ندارد. همین تالیفات نشان میدهد که بستری فرهنگی برای پاگرفتن وقف وجود داشته؛ بستری به نام روایات اهل بیت.
اما تنها چیزی که از این روایات مانده، احادیثی از یک کتاب است؛ کتاب ««فی نصرة الواقفة» اثر علی بن احمد العلوی الموسوی. موسوی از بزرگان واقفه است. برخی او را معاصر شیخ صدوق دانستهاند. موسوی به تصریح شیخ و نجاشی در فهرستین، صاحب تالیفات عدیده بوده.
شیخ در الغیبه پس از اینکه نظریه وقف را باطل میداند و رد میکند، به بیان احادیث کتاب موسوی می.پردازد. این احادیث در اثبات توقف بر امام هفتم است. نگاه شیخ به سند این روایات، منفی است و بسیاری را ضعیف میداند. دستهای از آن.ها را نیز بر معانی دیگری خلاف معنای مورد نظر واقفه قابل حمل میداند. در مواردی باید حق را به شیخ داد؛ اما در مواردی نیز توجیهات غیر علمی او آزار دهنده است. با این همه، به نظر میرسد روایاتِ برجایمانده، نمیتواند تاییدی بر نظریه وقف باشد؛ گرچه میتواند بر نظریه صاحب الامری، قائمیت و وعده عدالتگستریِ موسی بن جعفر علیه السلام صحّه بگذارد. نظریهای که به دست واقفه بهانه داد.
در روایاتی از قول امام باقر علیه السلام اشاره شده که موسی بنیاسرائیل را از فرعون نجات داد و کسی همنام او، این امت را از فرعونش نجات میدهد. یا اینکه شخصی به نام موسی را قائم آل محمد معرفی میکند. در روایاتی از امام صادق علیه السلام نقل شده که پسرم ابوالحسن موسی، صاحب الامر، صاحب شمشیر و قائم است و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد. در روایتی از علی علیه السلام نقل شده که پسر حمیده (نام همسر امام صادق) قیام کرده و زمین را از عدل و داد پر میکند. او از نسل من است. در روایاتی به نقل از امام صادق آمده که هر که خبر مرگ پسرم موسی را بدهد، تکذیبش کنید.
این نمونهها و نمونههای دیگر، گرچه تصریحی بر خاتم الائمه بودن امام هفتم ندارد، اما بهانه خوبی برای واقفیه بود. زیرا در برخی گفتمانهای شیعی، معمولا میان سه مفهوم قیام به سیف، غیبت و خاتم الائمه بودن مقارنت است. در روایات رسیده از واقفه، دو مفهوم اول به صراحت منطبق بر موسی بن جعفر است. سهل بود که مفهوم سوم نیز به نفع نظریه خاتمیت موسی بن جعفر مصادره شود که چنین نیز شد.
اما دلیل اینکه میراث روایی واقفیه به شکلی کاملتر به دست ما نرسیده تقریبا روشن است. مکتبی که پیرو ندارد، محافظ ندارد و به تدریج تراثش نابود میشود. در بخش قبل اشاره رفته بود که چرا این مکتب پیروان خود را از دست داد. در کنار آن، نابودسازی این تراث به دست عالمان اثناعشری به بهانه شمرده شدن در زمره کتب ضاله نیز دلیلی محتمل برای نابودی تراث وقف دانسته شده که البته شاهدی تاریخی ندارد.
طرفه اینکه برخی روایات امامان که مورد قبول شیعیان اثناعشری نیز هست، نه تنها برای واقفیه شبهه/بهانه بود، برای اثناعشری ها نیز از برخی جهات شبههساز بود. گویا امامان شیعه همیشه بنا نداشتند بگویند قائمی که زمین را پر از عدل و داد میکند امام دوازدهم است. امامان سعی میکردند شیعه را در حالتی از انتظار و امید نگهدارند. به همین دلیل به گونهای از قائم سخن میگفتند که جمع کثیری از شیعه ظهور را مثلا در زمان امام ششم یا هفتم چشم میکشیدند. شیعیان اثناعشری در حالی که اثناعشری بودند، در همان حال منتظر قیام امام ششم یا هفتم یا ... بودند. آنان بر اساس امیددهی امامان به این نتیجه رسیده بودند. بررسی شواهد این ادعا مجالی دیگر میطلبد. در اینجا تنها به یک روایت و یک تحلیل از مرحوم مجلسی اشاره میکنم.
در الکافی آمده:
عن عبد الحميد الواسطي عن أبي جعفر قال: قلت له أصلحك الله لقد تركنا أسواقنا انتظارا لهذا الأمر حتى ليوشك الرجل منا أن يسأل في يده فقال يا [أبا] عبد الحميد أ ترى من حبس نفسه على الله لا يجعل الله له مخرجا بلى و الله ليجعلن الله له مخرجا رحم الله عبدا أحيا أمرنا... .
مجلسی در مرآه العقول می نویسد:
امامان علیهم السلام امر قیام قائم را برای شیعه مبهم بیان کردند. این ابهام هم به صلاح شیعه بود و هم باعث زندهنگهداشتن نهال امید در دل ایشان بود. این ابهام (که قیام چه زمانی است و قیام کننده کدام امام است) باعث میشد شیعه در هر دورهای به ظهورِ ایمان و پیروزی حق و قیام مسلحانه به دست امامی غیر از امام دوازدهم امید داشته باشد و منتظر آن باشد.
👈جالب است که شیعیان اثناعشری در دورهای چنین تصوری از امام قائم داشتهاند. تصوری که توسط امامان برای تداوم حیاتی امیدوارانه القاء میشد.
✍مصطفی قناعتگر
@tavanerejal
عن ابیعبدالله علیهالسلام:
«تاسُوعَاءُ» يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَيْنُ َ عَلَيْهِ السَّلَام وَ أَصْحَابُهُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ بِكَرْبَلَاءَ وَ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ خَيْلُ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَيْهِ وَ فَرِحَ ابْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ الْخَيْلِ وَ كَثْرَتِهَا وَ اسْتَضْعَفُوا فِيهِ الْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ أَصْحَابَهُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ أَيْقَنُوا أَنْ لَا يَأْتِيَ الْحُسَيْنَ َ عَلَيْهِ السَّلَام نَاصِرٌ وَ لَا يُمِدَّهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ.
بِأَبِي الْمُسْتَضْعَفُ الْغَرِيب.
📚الکافی، ج۴، ص۱۴۷
🔷️ فوتکردنِ غذا، چالشی فقهی_طبّی
🔸️ مسلمانان شریعتمدار، فوتکردن خوردنیها و نوشیدنیها را مکروه و ناپسند میدانند. این باور، ریشه در فتوای عالمان مسلمان دارد و آن فتوا نیز برخاسته از روایات اسلامی است.
در میراث روایی شیعه چنین روایاتی میبینیم:
یکم. رسول خدا از دمیدن در هر خوردنی و نوشیدنی نهی کرد؛ نیز از دمیدن در محل سجده نهی کرد (امام صادق از پدرانش از پیامبر در حدیثی مشهور به حدیث مناهی).
دوم. امام صادق علیه السلام: دمیدن در تعویذ، غذا و موضع سجده مکروه است.
سوم. امام علی علیه السلام: انسان در محل سجده، خوردنی، نوشیدنی و تعویذش نمیدمد (حدیث مشهور به اربعمأة).
حدیث اول (مناهی النبی) را فقط شیخ صدوق در دو کتاب الفقیه و امالی به یک سند آورده و پسینیان همه از وی نقل کردهاند. سند حدیث مناهی در غایت ضعف است و استاد مددی توضیح خوبی در نقد و نپذیرفتن حدیث ارائه دادهاند.
حدیث دوم را نیز تنها صدوق در کتاب خصال خویش نقل کرده. سند آن نیز به دلیل وجود چند راوی ناشناخته ضعیف است.
حدیث سوم (اربعمأة) را نیز تنها صدوق در خصال نقل کرده. سند آن نیز ضعیف است؛ اما در مقایسه با دو حدیث یادشده، ضعفش زیاد نیست.
در مجموع، گزارهی «فوت کردنِ غذا مکروه است» گزارهای است که از دل سه حدیث با اسنادی ضعیف استخراج شده. جالب اینکه شیخ صدوق پا را فراتر نهاده و حرمت را برداشت کرده؛ همان صدوقی که این احادیث تنها از طریق کتب وی به ما رسیده است. اهل سنت هم از این دست احادیث دارند (گویا چهار روایت).
اما در دو حدیث که به یک سند نقل شده، دمیدن در غذا مجاز و غیرمکروه شمرده شده:
امام صادق علیه السلام: مشکلی ندارد که فرد در ظرف غذا فوت کند. این کار فقط در صورتی مکروه و ناپسند است که فرد، همراه با فرد دیگری مشغول غذا خوردن است و ممکن است با فوت کردن او در غذا، ناخوشنود شود و از غذا بدش بیاید (بویژه وقتی ظرف مشترک باشد که در آن دوره معمولا چنین بوده).
در ادامه و به همان سند، نقل شده:
از امام صادق در مورد دمیدن در غذا پرسیده شد؛ امام گفت: مگر هدفش این نیست که غذا را خنک کند؟ گفتند: آری، همین است. فرمود: ایرادی ندارد.
سند این حدیث هم نسبتا ضعیف است و تنها صدوق است که آن را به یادگار گذاشته.
این حدیث، اطلاق احادیث کراهت را از بین میبرد؛ گاهی کراهت را مشروط به اذیت شدن همسفرهها کرده و گاهی با این پرسش که : «مگر هدفش سرد کردن غذا نیست» (استفهام تقریری) آن را بیاشکال اعلام کردهاند. گرچه در فقره دوم، بیاشکال بودن منافاتی با کراهت ندارد؛ ولی فقره اول تصریح در عدم کراهت دارد.
جالب آن که صدوق، روایت رخصت را رد میکند. او تلاش نمیکند بین این دو دسته روایت را جمع کند و بگوید کراهت با رخصت قابل جمع است یا اینکه کراهتِ فوت کردن، همیشگی و در صورت اذیت شدن دیگران، مضاعف است. البته روشن نیست چرا وی دو روایت رخصت را رد کرده و سه روایت منع را اختیار میکند (شاید تعدد سند را مرجّح دانسته)؛ آن هم اختیاری با تفسیر حرمت و نه کراهت.
در کنار این مباحث حدیثی، سالیانی است که معروف شده علم جدید هم به غیربهداشتی بودن فوت کردنِ غذا پیبرده. در این مورد مطلب زیاد نوشته شده که برخی از آن ها بنابر جستجوی صاحب این صفحه کلید، اعتبار علمی خوبی دارند.
بسیاری از مبلغان اسلامی (شیعه و سنی) این یافتهی علمی را نشان از حقانیت و اعجاز سخن نبی گرامی و امامان دانستهاند که در 1400سال پیش چنین دستور بهداشتی مترقی ای از سوی بزرگان دین داده شده و بشر به تازگی متوجه دلیل آن شده.
کسانی که چنین استنتاجی دارند، غالبا گرایشات حدیثی سهلگیرانهای دارند و احادیث را راحت میپذیرند. باید از ایشان پرسید: در مورد روایات رخصت فوتکردن و دفع توهم کراهت از ذهن مخاطب چه میگویند؟ آنها هم روایت هستند. با این تعارض چه میکنند؟ آیا آن را از قبیل اطلاق و تقیید میدانند؟ اگر چنین است پس هیچ پیوند و همپوشانی با یافتههای جدید یادشده ندارد. زیرا یافتههای جدید، غیربهداشتی بودن دمیدن در غذا را در هر صورتی اعلام کرده و ارتباطی با اذیت شدن هم سفرهها یا هدف فوتکننده (سردکردن غذا) ندارد.
برخی قرائن نشان میدهد روایاتی که کراهت را تنها در صورت اذیت شدن دیگران بیان میکند، مضمونی قویتر و مورد تایید سایر روایات دارند. برای نمونه، در حدیث مناهی از کراهت دمیدن در محل سجده نیز سخن رفته؛ حال آنکه در روایتی، این کراهت مقید شده به حالتی که همراهان از این دمیدن او اذیت میشوند؛ دقیقا همان قیدی که در بحث غذا بیان شد.
حتی اگر به شکل همدلانه بگوییم که روایات نکوهشِ دمیدن در غذا به شکل مطلق واقعا از معصوم صادر شده (که حقیقتا چنین احتمالی منتفی نیست)، بر چه اساس میگویند دلیل نکوهش نبوی و علوی و صادقی مباحث بهداشتی بوده؟
پیوند دادن روایات با مباحث طبی، دقتی بیش از این تسامحات تبلیغی میطلبد.
✍مصطفی قناعتگر
@tavanerejal
🔻فعالیت اقتصادی راویان حدیث
▪️شاگردان امامان علیهمالسلام، مانند سایر مردم در آن زمان دارای شغل و کسب و تجارت بودهاند. این واقعیت برای یک کاسب وجود دارد که به هر اندازه از کارش بزند و به اموری دیگر مانند تعلیم و تعلم دین بپردازد، همان اندازه از کاسبی و کسب مال دور میشود. شاید به همین دلیل باشد که امامان گوشزد میکنند که خداوند یار و ضامن روزی متعلمین است و بدین دلگرمی، نگرانی رزق و روزی را در آنان کاهش میدهند که البته این نکته، شغلداشتن را پیشفرض گرفته است و نگفته کار و کاسبی را رها کنند.
در مورد شغل و کسب و کار راویان حدیث تا عصر غیبت، هنوز کار پژوهشی جدی صورت نگرفته. گرچه مقالهای در مورد شناسایی مشاغل آنان دستیاب است که در پیوست خواهد آمد، اما در این مقاله صرفا به بیان مشاغل اکتفا شده. شناخت شغل راویان فوائد زیادی در حوزه تاریخ اجتماعی مردم و شیعیان سه قرن اول به دست میدهد. نیز میتواند سنجهی خوبی در اعتبارسنجی روایات به حساب آید که توضیحش مجالی دیگر میطلبد.
پرسش دیگری که در پژوهش حول شغل روات باید پاسخ داده شود، فعالیت تجاری برای دینپژوهان در عصر حاضر است. در دورهی ما دو نوع نگاه به پدیده «فعالیت اقتصادی خارج از دینپژوهی و دینآموزی» وجود دارد. برخی با استناد به توصیهی دین به کار اقتصادی و نیز وجود فعالیت اقتصادی تمامی بزرگان روات شیعه مانند زراره، محمدبن مسلم، مومن طاق، هشام بن حکم و ... آن را برای صنف روحانیت در عصر حاضر نیز لازم میدانند. اما گروهی دیگر، چنین نمیاندیشند. آنان میگویند در عصر حاضر، به دلیل دوری از عصر ظهور امامان و سختشدن فهم دین و زمانبر بودن آن و تخصصی شدن علوم و نیاز به پاسخگویی به شبهات مخالفان دین و ... در عمل وقت فعالیت اقتصادی برای دینپژوهان نمیماند. سازمان مدیریت حوزه، مراجع، حکومت اسلامی و مردم موظف هستند با تامین معیشت آنان، کمک کنند تا پژوهش و آموزش در عرصهی دین، روی زمین نماند.
در عصر ما، تدریس در حوزه و دانشگاه، کسب درآمد از نشر مقالات و بهدستگیری پروژههای پژوهشیِ متعلق به نهادهای مختلف، خود نوعی فعالیت اقتصادی شمرده میشود که میتواند نزاع پیشگفته را به نوعی جمع کند. گرچه این نوع مشاغل، در استعداد و توانایی و علاقهی تمامی حوزویان نیست و قشر زیادی از آنان، مجبورند برای گذران زندگی به فعالیتهای اقتصادی عادی بپردازند که مانعی جدی برای عمق علمی آنان تلقی میشود.
✍️مصطفی قناعتگر
@tavanerejal
🔻یک قضاوت و دو خوانش
🔹️در اعتبارسنجیِ نقل «الارشاد»
شیخ مفید در جایی از کتاب الارشاد، به قضاوتهای علی علیهالسلام در دوره خلافت عمر بن خطاب اشاره میکند. او قضاوت اول را به شکل مرسل ولی با عبارت «ما جاءت به العامّه و الخاصّه» نقل میکند که بیانگر روایت آن از طرق شیعه و اهلتسنن است. قضاوت مربوط به شرب خمر قدامة بن مظعون است که علی علیهالسلام، اشتباه عمر بن خطاب در امر قضاوت را تصحیح میکند.
وقتی در منابع شیعه و سنی پیگیری میکنیم، مییابیم که اصل ماجرای شرب خمر قدامه و نقش آفرینی امیرالمومنین و عمر منقول است؛ اما نه با خوانش «خطای عمر و تصحیح علی»؛ بلکه با خوانش «مشورت گرفتن عمر از علی». در الکافی و من لایحضره الفقیه و تهذیب الاحکام ، این ماجرا نقل شده. وقتی عمر در مقام قضاوت برمیآید، از علی علیهالسلام مشورت میگیرد و حضرت نیز حکم الهی را بیان میکند. در این سه منبع معتبر شیعی، مشورت گرفتن عمر با این آغاز نقل شده:
فَأَرْسَلَ عُمَرُ إِلَى أُنَاسٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ فِيهِمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیهالسلام فَقَالَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ: مَا تَقُولُ يَا أَبَا الْحَسَنِ فَإِنَّكَ الَّذِي قَالَ فِيكَ رَسُولُ اللَّهِ صلیاللهعلیهوآله أَنْتَ أَعْلَمُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَقْضَاهَا بِالْحَقِّ.
در منابع اهلتسنن نیز این ماجرای مشورت گرفتن به وفور نقل شده.
مشخص نیست که شیخ مفید علیهالرحمه، بر چه اساسی چنین نقلی را با خوانشی متفاوت به شیعه و سنی نسبت میدهد. شاید او منابعی از فریقین در اختیار داشته که ماجرا را به آن شکل نقل کرده بودند و آن منابع به دست ما نرسیده. البته عبارت مفید «ما جاءت به العامه و الخاصه» است؛ بالاخره یک نفر از خاصه یا عامه باید نقل مفید را گفته باشد یا نه؟ چطور ممکن است عامه و خاصه ماجرای تقابل را نقل کرده باشند ولی در کتب حدیث موجود هیچ اثری از آن نباشد بلکه ماجرا در کتب معتبر شیعه و سنی به شکل مشورت نقل شده باشد؟
نقل این داستان به این شکل (نزاع علی بن ابیطالب و عمربن خطاب و نه مشورت)توسط مرحوم مفید، بعدها مورد یکی از منازعات علامه حلی و ابن تیمیه قرار گرفت.
✍️ مصطفی قناعتگر
@tavanerejal
🔻قهوه و توتون؛ شاه و شیخ
🔹️شیخ حرّ عاملی و گفتوگویش با شاه سلیمان صفوی
در دولت صفوی، ارتباط خوب و وسیعی میان شاهان و روحانیون شیعه برقرار شد. شیخ حر عاملی نیز به عنوان یک عالمِ محدِّث، خواسته یا ناخواسته با شاهان همنشین بود. این مجالست، البته محدود بود. عالمانی مانند مجلسیِدوّم با پذیرش منصب شیخالاسلامی، بیشترین مساهمت را در میان عالمان در دولت صفوی داشتند؛ ولی برخی عالمان مانند شیخ حر عاملی، هیچگونه نقشآفرینی در بدنه مدیریتی کشور نداشتند. به هر شکل در دورۀ صفویه بود که مراودات شاهان با روحانیون، وارد مرحلۀ جدیدی شد.
شیخ حر عاملی در کتاب الفوائدالطوسیة، در فائدة ۵۱ به بررسی حکم استعمال تنباکو و نوشیدن قهوه میپردازد. وی پس از اینکه نظر خود را اعلام میکند و قائل به رجحان احتیاط در این دو مورد میشود، خاطرهای از ملاقاتش با شاه سلیمان صفوی نقل میکند:
«و قد سألني الملك الأعظم أشرف ملوك العالم أيده الله عن سبب عدم شربى القهوة و التتن ...
سلطان اعظم و اشرف سلاطین جهان که خداوند تاییدش کند، از من پرسید که چرا قهوه نمینوشم و توتون استعمال نمیکنم! من از آنجا که علاقهای به بحث و گفتگو پیرامون مسائلی فقهی که دلیل روشنی ندارند (یعنی ادلۀ مطرح شده در مورد آنان واضح نیست و ما را به حکمی روشن و قابل اطمینان نمیرسانند) ندارم، به او گفتم: قهوه و توتون با مزاج و طبیعت من سازگار نیستند.
شاه سلیمان گفت: به من خبر رسیده که شما در این دو اشکال میکنی و احتیاط را در ترکشان میدانی.
گفتم: آری، چنین است. من نه به حرمت استعمال توتون و شرب قهوه یقین دارم و حتی نه به کراهت این دو؛ زیرا دلیلی خاص که در آن نامی از این دو باشد در روایات نیست. این دو ماده در زمان پیامبر و امامان علیهم السلام وجود نداشته و در نتیجه نص خاصی در موردشان صادر نشده است. و اما عمومات (ادله عامه مانند حرمت ضرر به جان یا حرمت اتلاف مال) نیز راهگشا نیست؛ زیرا در مقابلش عموماتی معارض یافت میشود. این شد که احتیاط را بهتر دیدم.
شاه سلیمان گفت: این احتیاط، واجب است یا مستحب؟
گفتم: عالمان با وجود اختلاف در این مساله، بالاتفاق میگویند احتیاط رجحان دارد؛ حال یا به نحو واجب و یا مستحب که انتخاب من همین مستحب است.
شاه سلیمان گفت: آیا در این شرایط (عدم الدلیل)، اصل اباحة جاری نمیشود؟
گفتم: این مساله اختلافی است (گویا شیخ نظر به اختلاف اصولیان و اخباریان دارد)؛ اما آنچه همه اتفاق نظر دارند این است که احتیاط در اینگونه موارد، کاری پسندیده و راجح است و نیز اینکه نه یقین به اباحه وجود دارد و نه حرمت.
در این هنگام شاه سلیمان صفوی پاسخ من را پسندید و درست انگاشت» (الفوائدالطوسیة، ص۲۳۰).
این ماجرا، نه تنها از نشست و برخاست عالمان و شاهان در عصر شاه سلیمان خبر میدهد، بلکه علاقه شاه به مسائل دینی و اطلاعِ قابل توجه وی از اصول فقه و شرعیات را گواه است. شاه سلیمان توانسته بود این رویّۀ علمدوستی و عالمدوستی و کتابدوستی و حضور در مسجد و عزاداری را در کنار رویّۀ اخلاق فاسد شاهی و عیشونوش و مشروبخواری و زیر پا گذاشتن حقوق مردمان، جمع کند.
✍مصطفی قناعتگر
@tavanerejal