💢اعتبارسنجی حدیث با متد ابوحنیفه
خطا در فهم توحید، بسیار آسیب زا و آفت افزا است. این خطا، در فهم صحیح نسبت خدای متعال با رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و امامان علیهم السلام و مومنین والا مقام ایجاد اختلال می کند؛ به گونه ای که به انکار یک آموزه صحیح می انجامد. به نمونه های زیر توجه کنیم:
در برخی روایات از امام علیه السلام منقول است که پس از میل غذا عرضه داشت: « اللَّهُمَّ هَذَا مِنْكَ وَ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِك» یا «الْحَمْدُ لِلَّهِ هَذَا مِنْكَ وَ مِنْ مُحَمَّدٍ» (کافی ج6 ص296).
🔻پرسش این است که با توجه به اعتقادات توحیدی و ضد شرک که ضروری ترین باور اسلامی است، آیا اعتقاد به محتوای این سخن که غیر خدا را به هنگام شکر بر نعمت در عرض خدا قرار می دهد و یا حداقل کاربست این ادبیات، غلط و خطاست؟
نیز اگر در زیارتی می خوانیم: «حَسْبِيَ اللَّهُ وَ أَوْلِيَاءُ اللَّهِ»، می توانیم آن را ناسازگار با توحید قلمداد کنیم؟
🔻الفاظ قابلیت تحمل معانی گوناگون و گاه متضاد را دارند. دو نمونه بالا می تواند با نیت شریک قائل شدن برای احد بلا شریک سبحانه صادر شود و پرده از شرک گوینده و غلو وی نسبت به رسول خدا و امامان علیهم السلام بردارد. همچنین می تواند از سر اعتقاد صحیح و توحید غیر مشوب به شرک و خداشناسی و نبی شناسی و امام شناسی راستین صادر شود.
در مورد توضیح دو روایت اول، در کنزالفوائد می خوانیم که ابو حنیفه به امام صادق علیه السلام و جمله «اللهم هذا منک و من رسولک»اشکال گرفت و آن را شرک خواند. امام در اثبات توحیدی بودن این حمد به آیه « وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ» و «وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُه» استناد کردند. کنار هم قرار دادن خدا و رسول و نسبت دادن نعمت و فضل به هر دو، وقتی با اعتقاد به استقلالی بودن فضل الهی و عرضی بودن فضل رسول باشد، عین توحید و شکر راستین و اساسا لازمه آن دو است.
در مورد عبارت «حسبی الله و اولیاءالله» نیز وقتی به قرآن رجوع می کنیم می خوانیم: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ». خداوند می فرماید ای پیامبر، خدا و پیروان مومن تو، تو را بس هستند. این آیه هیچ تعارضی با حسبی الله یا حسبک الله یا حسبنا الله ندارد که توضیح آن مانند مورد قبل است.
اگر فهم دقیقی از توحید پروردگار پاک صمد و نسبت آن با مخلوق فقیر نداشته باشیم، دچار اعتبارسنجی هایی به خطا و مچ گیری های ابوحنیفه ای خواهیم شد.
https://eitaa.com/tavanerejal
💢نقش ابن اعثم در عاشورانگاریهای انقلابی
پیوسته واقعه عاشورا با خوانشهای گوناگون مواجه بوده است؛ از خوانش عرفانی محض تا خوانش سیاسی_انقلابی محض و خوانشهای میانه. این اختلافات در موارد زیادی ریشه در گزارشات تاریخی و روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام دارد. نوع نگاه به این گزارشات و بزرگ و کوچک دیدن دستههای مختلف آن، برداشتی متفاوت از واقعه طف را به دست داده است. اینکه دستههای مختلف گزارشات بررسی شود و منبع آن یافته شود، کمک کار ما در شناخت حرکت سید الشهداست.
در این یادداشت به دو گزارش مشهور که بُعد انقلابی و اصلاح گری عاشورا را پررنگ کرده اشاره میشود. منبع اصلی این گزارشات، «الفتوح» اثر «ابن اعثم» (م پس از 320ق) است که می تواند اصالت این گزارشات را متزلزل کند. بسیاری از گزارشات اصلاحگرانه همین وضع را دارند. در مورد امامی یا سنی یا زیدی بودن وی اختلاف است. برخی الفتوح وی را در موارد زیادی داستان سرایی دانستهاند. همچنین این کتاب مورد استقبال زیدیان در مقتل سیدالشهداست.
1. بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج44 ؛ ص329
وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب.
مجلسی این گزارش را از تسلية المجالس و زينة المجالس اثر محمد بن ابی طالب حسینی موسوی (م 10ق) نقل میکند. این گزارش قبلتر در مقتل الحسین اثر خوارزمی (م 568ق) ج1 ص270 آمده و قبل آن در الفتوح ابن اعثم ج5 ص21 آمده است.
جالب توجه اینکه در نقل ابن اعثم پس از «وسيرة أبي علي بن أبي طالب»، عبارت «وسيرة الخلفاء الراشدين المهديين رضي الله عنهم» نیز وجود دارد.
2. بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج44 ؛ ص325
إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْبَيْعَةِ وَ الْخِلَافَةِ ثُمَّ خَرَج.
این گزارش قبلتر در تسلیة المجالس ج 2 ص 152 و قبلتر در مقتل الحسین ج1 ص267 و قبلتر در الفتوح ج 5 ص14 آمده است.
قطعا بُعد سیاسی_انقلابی حرکت سیدالشهدا امری نیست که بتوان نفی و اثبات یا پررنگ و کمرنگ بودن آن را با اعتبارسنجی چند گزارش نتیجه گرفت؛ اما اینگونه دقت ها در مقتل سیدالشهدا علیه السلام، آرام آرام و گام به گام و گزارش به گزارش، تکلیف را شاید روشن کند.
https://eitaa.com/tavanerejal
💢تاملی در انتساب یک خطبه به سیدالشهداء علیه السلام
مشهور است که یکی دو سال قبل از مرگ معاویه، امام حسین علیه السلام در ایام حج و در مکه، خطبه ای را خطاب به بزرگان از صحابه و تابعین ایراد فرمودند. مفاد بخشی از این خطبه، بسیار اصلاح گرانه، آکنده از مفهوم امر به معروف و نهی از منکر و به تعبیر برخی زمینه سازی برای قیامی است که سال ها بعد به واقعه عاشورا منجر شد.
پس از بررسی می بینیم که این خطبه دارای سه بخش است:
1. بیان مطالبی پیرامون مظالم معاویه که بر خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله رواداشت با تکیه بر اثبات ولایت امیرالمومنین علیه السلام
2. اصلاحی و حکومی
3. موعظه
آنچه هست این است که بخش اول خطبه در کتاب سلیم ج2 ص789 آمده است؛ اما بدون بخش دوم و سوم و همین بخش اول است که در طلیعه آن اشاره شده است که خطبه در ایام حج و خطاب به بزرگان و نخبگان جامعه اسلامی بیان شده است. اما بخش دوم و سوم تنها در تحف العقول ص237 به بعد به نقل از امام حسین علیه السلام آمده است بدون اشاره به اینکه این سخنان در مکه یا جای خاص دیگری بیان شده باشد.
معلوم نیست که این اتصال بین سخنان سیدالشهدا علیه السلام در مکه _که دارای مضامین ولایت محور و کلامی و انتقادی نسبت به معاویه و ظلم وی به خاندان ایشان است_ و سخنان منقول از ایشان در تحف العقول با مضامین اصلاح گرانه توسط چه کسی برای اولین بار برقرار شده است و مشهور گردیده است!
جالب اینکه خود ابن شعبه در تحف العقول در صحت انتساب بخش اصلاحی سخنان سیدالشهدا علیه السلام به ایشان تردید دارد و می گوید این خطبه از علی بن ابی طالب علیه السلام نیز روایت شده است.
این بخش دوم (اصلاح گرانه) به احتمال قوی از امام علی علیه السلام صادر شده است و نه سیدالشهداء علیه السلام؛ زیرا نه تنها خود ابن شعبه که تنها نسبت دهنده این سخنان به امام حسین است احتمال داده است این خطبه بر زبان علی بن ابی طالب جاری شده باشد و نه تنها سیاق عبارات و مضامین آن به خطب علی علیه السلام در عصر حاکمیتشان می ماند،بلکه با تتبعی اندک روشن می شود که برخی از فرازهای خطبه یادشده عینا از امیرالمومنین علیه السلام در سایر منابع نقل شده است و احتمال علوی بودن آن را بیش از احتمال حسینی بودنش می کند:
1. تحف العقول ؛ النص ؛ ص239:
اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكَامِكَ
نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛ ص189:
عن علی علیه السلام: اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِك
2. تحف العقول ؛ النص ؛ ص237:
فَبَدَأَ اللَّهُ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّهَا إِذَا أُدِّيَتْ وَ أُقِيمَتِ اسْتَقَامَتِ الْفَرَائِضُ
فضائل أمير المؤمنين عليه السلام(من ابن عقده الزیدی) ؛ ص113:
عن الإمام الشهيد أبي الحسين زيد بن عليّ عليه السّلام، قال: قال عليّ عليه السّلام: الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر فريضة، إذا أقيمت استقامت السنن
بیشترین تعجب نگارنده این سطور در این بحث، همان چسباندن خطبه ولایی امام سوم در مکه به خطبه اصلاحی ای است که نه مکان و نه بستر اجتماعی و نه گوینده آن معلوم است. این جعل در هیئت حدیث که ظاهرا در این نیم قرن اخیر رخ داده است، به گونه ای جا افتاده است که حتی سخنرانان بزرگ کشوری و بلکه بین المللی بر اساس آن سخن می رانند.
https://eitaa.com/tavanerejal
💢مکاشفات شیطانی
🔻بیان چند نکته پیرامون یک حدیث
بحث مکاشفات و رویت غیب هایی از قبیل ملائکه، انبیاء و امامان (که به شکل ظاهری نزد مکاشفه کننده نیستند و وی مدعی است ایشان را از طرق غیر حسی و غیرعادی ملاقات کرده است)، آسمان ها و حتی «خدا»، از جمله مباحثی است که از دیرباز مدعیانی داشته است.
در بررسی چنین مواردی، توجه به نکاتی لازم است که بی توجهی به آن ها، سبب انحراف و موفقیت راهزنان دینی می شود. در رجال کشی می خوانیم:
سعد، عن أحمد بن محمد، عن أبيه، و يعقوب بن يزيد، و الحسين ابن سعيد، عن ابن أبي عمير، عن ابراهيم بن عبد الحميد، عن حفص بن عمرو النخعي، قال، كنت جالسا عند أبي عبد اللّه عليه السّلام ....
ترجمه: «ابن عمرو نخعی میگوید: نزد امام صادق علیه السلام بودم که مردى به ایشان گفت: قربانت گردم! ابومنصور پیش من ادعا کرده که او را نزد پروردگارش بالا بردهاند و خداوند، دستى بر سرش کشیده و به فارسى به او گفته است: اى پسر!
امام صادق علیه السلام با شنیدن این سخن فرمود: "پدرم از جدّم برایم نقل کرد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ابلیس در میان آسمان و زمین، تختى براى خود قرار داد و مأمورانی به شمار فرشتگان به خدمت گرفت. هرگاه [ابلیس] مردى را بخواند و او اجابتش کند و به دنبالش برود و به سوى او گام بردارد، ابلیس به او نمایانده شده و او را به سوى وى میبرند". ابومنصور، فرستاده ابلیس بود. خدا ابومنصور را لعنت کند! خدا ابومنصور را لعنت کند! و سه بار این لعنت را تکرار فرمود» (رجال الكشي - اختيار معرفة الرجال - مع تعليقات مير داماد الأسترآبادي- ؛ ج2 ؛ ص592).
چالش سند این حدیث راوی مباشر امام یعنی حفص بن عمر نخعی است که مجهول است. با اطمینان می توان گفت در نام وی تصحیفی رخ داده است. وی در واقع «خضر بن عمرو» است که «ابراهیم بن عبد الحمید» در موارد دیگر نیز مانند این سند، از او نقل حدیث می کند. وی در کتب رجالی مدح و ذم ندارد و در دسته مهملین قرار می گیرد.
مضمون حدیث دارای گزارشات تایید کننده از سویی کتب تاریخی و فرقه شناسی است که این ضعف اندک سندی را پوشش می دهد. مرحوم تستری در قاموس الرجال از ص 523 تا 525 ذیل عنوان «ابو منصور العجلی» به این قرائن اشاره می کند.
پیرامون ادعای مکاشفه ابومنصور و ادعاهای مشابه می توان گفت که در مواردی، شخص منحرف که ادعای مکاشفات غیبی دارد دروغ می گوید و اساساً چنین مکاشفه ای رخ نداده است؛ اما در مواردی حقیقتا این مکاشفه رخ داده است و او چیزی دیده است؛ امری غیبی و رمزآلود؛ اما به دلیل خباثت باطنی و اعمال ناشایست و زندگی بر غیر مدار خدا و اولیائش، آن مکاشفه شیطانی را الهی تصور می کند. در ماجرای ابوالخطاب نیز این اتفاق افتاده است (رجال الكشي - اختيار معرفة الرجال - مع تعليقات مير داماد الأسترآبادي- ؛ ج2 ؛ ص591).
در ماجرای ابومنصور که ذکر شد، امام علیه السلام اصل رخ دادن مکاشفه را برای ابومنصور تایید می کنند؛ اما می گویند او شیطان را دیده است و نه خدا یا نبی یا امام را. این نمونه ها سبب می شود تا مکاشفات ادعایی از سوی برخی سرشناسان باعث نشود در قبول آن و ایجاد ذهنیت مثبت و بالا بردن شخص مکاشفه کننده عجله کنیم.
https://t.me/tavanerejal
https://eitaa.com/tavanerejal
💢امیر معزی: هیچ یک از جانشینان امام حسین علیه السلام، حضور او را در کربلا به عنوان عمل سیاسی با هدف به خشم آوردن صاحبان قدرت تعبیر نکرده اند (بخش اول)
🔻ویژگی ممتاز امام سوم (بخشی از ترجمه کتاب «راهنمای ربانی در تشیع نخستین» اثر محمدعلی امیرمعزی، استاد دانشگاه سوربن فرانسه)
حسین بن علی پس از وفات برادرش حسن علیهما السلام، از بیعت با یزید اول ممانعت ورزید. سپس به مکه بازگشت و در سال ۶۱/ ۶۸۰م، به دعوت عده ای از پیروانش راهی عراق شد. فقط اعضای خانواده و تعداد اندکی از یاران امام او را همراهی کردند. برای مطالعه بی طرفانه شرایط تاریخی که منجر به تراژدی کربلا شد باید در روش شناختی دقت زیادی شود. با توجه به جدی بودن و ظرافت ماهیت موضوع که کمتر از پنجاه سال پس از وفات پیامبر اتفاق افتاد و نوه او و تقریبا تمام خانواده اش به دست امت خود به قتل رسیدند، ما مجبوریم برای رویارویی نظام مند با منابع سنی و هم شیعه و تصمیم بر اساس روایات احساسی وهم روایاتی که از موضع جانبدارانهی نویسندگان آنها می باشد، از اطلاعات موجود استفاده کنیم.
برای پژوهش کنونی، ما باید خودمان را به نتیجه گیری مختصر زیر محدود کنیم. از دیدگاه تاریخی، هیچ شواهدی مبنی بر اینکه امام حسین (ع) قصد مبارزه مسلحانه با مقامات اموی عراقی داشته باشد، وجود ندارد. به نظر می رسد که مسلم بن عقیل عموزاده امام حسین (ع) بود که خصومت را آغاز نمود. او که با لشکر پیشتاز حرکت کرده بود قیام مسلحانه ای را در میان شیعیان کوفه آغاز نمود که به زودی سرکوب گردید و اینجا بود که مسلم کشته شد. تقریبا یک هفته بعد امام حسین که به دقت تحت نظر بود به عراق وارد شد. به دلایلی که هرگز توضیح داده نشده اند تلاشها برای مذاکره بی نتیجه ماند. سرانجام در روز دهم ماه محرم در سال ۶۱ (دهم اکتبر ۶۸۰) در صحرای «تف» در کربلا، امام و همراهانش با نیروهایی که تعدادشان چندین برابر آنها بود روبرو شدند. امام و تقریبا تمام اعضای خانواده اش بدون توجه به سن و سال شهید شدند. وقتی مجموعه های امامی مورد بررسی قرار می گیرند، دیدگاه پدیدارشناسانه ای که به خواننده دست می دهد، نشان میدهد که موردِ امام سوم از نظر ایدئولوژیکی خیلی مرکب تر است از اینکه به امام به عنوان یک شورشی در برابر قدرت امویان نگاه شود. در واقع مطابق آموزه های امامان و مجموعه های روایی آنها هنگامی که متحد و منسجم و با هم دیده شوند، یک کل غیر قابل حلّی را تشکیل می دهند. هر امام (لاحق) شارح امامان پیش از خود (سابق) است که معنا و منظور حقیقی کلام و عمل آنها را آشکار می سازد. تا آنجا که به مورد امام حسين مربوط می شود، هیچ یک از جانشینانش، حضور او را در کربلا به عنوان عمل سیاسی با هدف به خشم آوردن صاحبان قدرت تعبیر نکرده اند.
💢امیر معزی: هیچ یک از جانشینان امام حسین علیه السلام، حضور او را در کربلا به عنوان عمل سیاسی با هدف به خشم آوردن صاحبان قدرت تعبیر نکرده اند (بخش دوم)
بنا به نظر جانشینان خود امام، عمل او به عنوان عمل دوست خدا است که مطابق سرنوشت خود به خواست خدا عمل می کند. امام محمد باقرنوه امام حسین ، فرمود: «در زمان جنگ کربلا خدای تعالی نصرت خود را برامام حسین علیه السلام فرود آورد تا آنجا که میان آسمان و زمین قرار گرفت و نزدیک شد که او را بر کوفیان پیروزی دهد. سپس او را مخیر ساخت که او یا پیروزی و یا ملاقات خدا را انتخاب کند، آن حضرت ملاقات خدای تعالی را اختیار کرد.»
حضرت رضا (ع) با اشاره به آیه قرآنی (صافات/۱۰۷) وعمل ابراهیم که آماده بود تا اسماعیل را به خواست خدا قربانی کند، عمل امام حسین را به عنوان ذبح عظیم می خواند. جنگ و قتل عام کربلا از پیش مقدر شده بود تا هم امام به عنوان شهید به سرنوشت خود برسد و هم دشمنان امام آشکار شوندو تا ابد مورد نفرت و لعن قرار گیرند.
امام جعفر صادق فرمود: «وصیت به صورت نوشته ای سربسته ازآسمان بر رسول خدا(ص) فرود آمد و نوشته ای سربسته به جز وصيت هیچ وقت بر رسول خدا فرود نیامد... بر آن وصیت مهرهایی بود. پس علی علیه السلام نخستین مهر را باز کرد و بر آنچه مامور بود رفتار کرد. سپس حسن علیه السلام مهر دوم را برداشت و بر آنچه مامور بود رفتار کرد. سپس حسین علیه السلام مهرسوم را باز کرد. دید دستور چنین است که جنگ کن و بکش و کشته بشو، با گروهی به منظور شهادت بیرون برو، آنان جز با تو شهید نخواهند شد...».
این کلمات نظری را ارائه می کنند که خیلی فراتر از یک شورش مربوط به خواسته های سیاسی یا اقتصادی است. حتی در زمان معاصر، تشیع مبارز، اقدامات خود را براساس سخنان امام حسین (ع) و ضرورت های سیاسی آن تبیین و توجیه می کند. جالب توجه است که متون سیاسی معاصر منحصرا به گفتار و کردار علی (ع) (به خصوص آنها که در نهج البلاغه آمده است) و امام حسین (ع) مراجعه می کنند بدون توجه به شرح و تفسیر سایر امامان. بدین ترتیب عقاید مذهبی نخستین [با این تفسیر خاص]، به مبانی سیاسی تبدیل گردید. آنچه بسیار جدی است،این است که بیشتر محققان در اثر عدم بررسی متون اصلی، میان عقیده و ایدئولوژی فرقی قائل نشده اند. بنابراین امامیه را اساسا یک نظریه سیاسی تعریف کرده اند و در همه جا برای عقیده دلایل سیاسی دیده اند، حتی آنجاهایی که وجود نداشته است.
https://t.me/tavanerejal
https://eitaa.com/tavanerejal
💢موردِ سختِ «تکامل معصوم»
🔻آیا موردِ «تکاملِ معصومان»، از آن دست مواردِ رازآلود و پیچیده است؟ گروهی باورپذیریِ آن را با توجه به بشری بودن معصومان در کنارِ روایاتِ «تکاملنما»، بدیهی و بسیط و گروهی که عصمت را جمعنشدنی با تکامل میدانند، یکسره تکامل رسول خدا و امامان صلوات الله علیهم را باورناپذیر خواندهاند. در این میان، گروههایی را نیز میشناسیم که عصمت را ازسویی و تکامل را از سوی دیگر، به گونهای جمعپذیر تفسیر میکنند. شیخ محمد سند از مراجع نجف و کارکشته در زمینهی امامشناسی، از این گروه سوم است. وی در کتاب «قواعد فی العصمة» (جلد ششمِ «الامامة الالهیة») این مورد را به تفصیل بررسیده است که شایستهی مطالعه است. اینگونه نگاهها، زمینه رد و انکار و فهمناپذیریِ روایاتِ به ظاهر متعارض پیرامون امامشناسی را به کمینه میرسانند.
🔳 شیخ صدوق و بودا
🔻بیتردید ماجرای «یوذاسُف و بِلَوهَر» که در کتابِ رواییِ «کمال الدین و تمام النعمه» آمده، همان ماجرای «بودا» است.
داستان، داستانِ بیدارشدن و آگاهییافتنِ شاهزادهای هندی به نام «گئوتمه سیدهرته» یا همان بودا به دست بلوهر حکیم است.
زیبایی، جذابیت و حکایات موعظهآمیزِ سرگذشت بوذاسف یا یوذاسف یا بیوذسف یا بوذا یا بودا، سبب پذیرش آن در آغوشِ بازِ ادبیات آیینیِ ایرانیان، یونانیان و اروپاییانِ مسلمان، مسیحی و بیدین گردید.
پذیرشِ شیعیِ قصهی بودا را در کمال الدینِ صدوق شاهدیم. سندِ روایتِ درازدامنِ یوذاسف و بلوهر این است:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْقَطَّانُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ السُّكَّرِيُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَكَرِيَّا قَالَ: فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ مَلِكاً مِنْ مُلُوكِ الْهِنْدِ كَانَ كَثِيرَ الْجُنْدِ وَاسِعَ الْمَمْلَكَة ... (كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج2 ؛ ص577).
این سند، از اسناد معروف و پُرتکرار صدوق در امالی، علل الشرایع، معانی الاخبار، التوحید و همین کمال الدین است؛ به همین دلیل نگارشِ «حسن بن علی العسکری» که نام امام یازدهم علیه السلام است به جای «حسن بن علی السُّکَّری» تصحیفی است ناشیانه. بماند که نقل امام یازدهم از محمد بن زکریا بی معناست.
درست است که این رمانِ هندی را نمیتوان روایت امامان دانست، اما یادکردِ بزرگِ محدثان قم از آن، نمایش تاثیرپذیریِ فقیهان و تودههای شیعه از حکایت جوانهزدن و هوشیاریِ بودا است. دور است بگوییم صدوق با آگاهی از اینکه یوذاسف همان بودا است، به نقل ماجرا پرداخته باشد که اگر چنین بود یا شاخکهای پالایشِ حدیثِ ایشان پویا میگشت و از اساس نقل را منتفی میکرد و یا اشارهای به این همانی یوذاسف و بودا میکرد.
از سویی دیگر، دین غالبِ مردمانِ شرقِ ایران تا دورهای که به قرن سوم هجری قمری نیز کشیده شده، بودایی بوده است. این شد که فرهنگِ آیینیِ ایرانیانِ بودیسم، در سیر تطور این داستان، نقش واسطه بین فرهنگ هندی و فرهنگ اسلامی را بازی کرد. به دیگر سخن، ایرانیان بودند که سبب ورودِ این کُهَنداستان به کتب رواییِ شیعی شدند.
روحانیتِ داستانِ بودا و نکات پندآموزِ آن در کمال الدین شیخ صدوق، حدیثپژوهِ شیعی را خوش میآید که بگوید آری، ما نیز در روایاتمان این موردِ قشنگ را داریم؛ اما براساس آنچه گفته شد، «یوذاسفِ کمال الدین»، همان «بودایِ هندو» است.
در آینده از چگونگی تبدیل «دال» بودا به «ذال» با نگاه به ادبیات کهن خواهم نوشت و به موردِ عجیبِ شباهت ظاهری امیرالمومنین علیه السلام به بودا با توجه به روایتی در الغارات اشاره خواهم کرد اگر خدا بخواهد.
https://t.me/tavanerejal
https://eitaa.com/tavanerejal
⚫️ بودایِ الغارات
در مورد اینکه بودا چه شکلی بوده است مورخین و بوداپژوهان به نتیجه قطعی نرسیده اند. اکثر مجسمه های بودا وی را دارای موی سر و بدون شکمی بزرگ تصویر کرده اند. تنها یک مجسمه از بودا که به بودای خندان معروف است، بدون مو و دارای شکمی بزرگ است.
شگفت، گزارشی در «الغارات» اثر ابراهيم بن محمد بن سعيد بن هلال ثقفی (283ق) در این مورد است. این گزارش نشان می دهد تصویر گروهی از مردمان از شمایل بودا در حدود 1400 سال پیش، بدون مو و دارای شکم بزرگ بوده است. در این گزارش میخوانیم:
«روزی علی علیه السلام وارد بازار کوفه شد. عده ای گفتند: آنکه شکمش مانند بودا است آمد» (الغارات؛ ج2 ؛ ص715).
در گزارشات فراوان داریم که امیرالمومنین علیه السلام«أنزع» (کسی که موهایش یا موی جلوی سرش ریخته باشد) و بطین (دارای شکمی نه چندان کوچک) بوده اند. اینکه این دو لغت معنای ظاهری دارند یا باطنی یا هردو و اگر هردو بوده ارتباط ظاهر با علم و معرفت والای ایشان چگونه است، موضوع بحث تفصیلی در این یادداشت نیست که البته به نظر می رسد هم معنای ظاهری (تیپ ظاهری حضرت) و هم باطنی (بدون هیچ شرک و سرشار از علم) مراد روایات «الأنزع البطین» باشد.
گروهی از بازاریانِ بازارِ کوفه در گزارش الغارات هنگام دیدن امام علیه السلام می گویند: «بوذا شكنب آمذ» (الغارات؛ ج2 ؛ ص715). روشن است که این گروه به زبان پارسی سخن گفته اند. در برهه ای از تاریخ ادبیات ما، مرسوم بوده که گاهی به جای حرف «دال» از حرف «ذال» استفاده می شده است. این کاربست، قاعده ای دارد که خواجه نصیر در شعری به آن اشاره می کند:
آنان که به فارسی سخن میرانند/در موضع ذال دال را ننشانند
ماقبل وی ار ساکن جز وای بوذ/دال است وگرنه ذال معجم خوانند
سعدی نیز می گوید:
هفتهای میروذ از عمر و به ده روز کشیذ/کز گلستان صفا بوی وفایی ندمیذ ...
هرچه زان تلختر اندر همه عالم نبوذ/گو بگو از لب شیرین که لطیفست و لذیذ
در گزارش الغارات نیز همین ماجرا به چشم می خورد. بوذا شکمب آمذ، همان «بودا شکمب آمد» است. یعنی کسی که شکمش مانند بودا است آمد.
ممکن است انگیزه آنان از این سخن، به سخره کشیدن حضرت باشد. نیز ممکن است ایشان که گویا ایرانیانِ بودیسمِ مهاجر به عراق بوده اند، از حیث شباهت ظاهری حضرت با بودایی که می شناسند، این جمله را در مدح گفته باشند. نیز ممکن است ضرب المثلی بوده که از فرهنگ ایرانی به فرهنگ عربی وارد شده است و نه مدح یا ذم، که توصیفی مثَل گونه است. هر چه باشد، قدرمتیقنش این است که بودا در آن دوره، به شکل بودایی است که اینک به بودای خندان شناخته می شود.
👇👇تصحیح:
به تذکر یکی از بزرگواران، برایم آشکار گشت که کتاب الغارات از ص665 جلد دوم تا آخر جلد، تعلیقاتِ مرحوم «سید جلال الدین حسینی ارموی» متوفی در حدود چهل سال پیش است. در نتیجه گزارش تاریخی مورد استناد در این یادداشت که در صفحه 715 الغارات است، در واقع از الغارات نیست؛ بلکه از مرحوم مصحح، ارموی است. البته مرحوم ارموی این گزارش را از الطبقات الكبرى اثر محمد بن سعد (م230ق)جلد 3 صفحه 27 نقل می کند که قدمتی بیشتر از الغارات دارد. در نتیجه ارزش گزارش بودا و تحلیل یادشده در یادداشت را افزایش می دهد.
با سپاس از ایشان ...
https://t.me/tavanerejal
https://eitaa.com/tavanerejal