🎤👈 عالم سالک حاج آقا توسلی رحمة الله علیه
🔶 در دو حالت به قبرستان بروید: اول، وقتی خیلی شاد هستید؛ یعنی خیلی شاد نباش، آخرش مرگ است.
🔶 و دوم؛ در حالی که خیلی خیلی غمناک هستید. بروید ببینید آخر دنیا این است، خیلی به خودت فشار نیاور و سخت نگیر.
❌کپی با ذکر منبع👈 حاج شیخ جعفر توسلی
🎤👈 سید العارفین آیت الله قاضی رحمة الله علیه
🔷 حضرت آقا، تمام این خرابی ها که از جمله است و سواس و عدم طمأنینه، از غفلت است و غفلت کمتر مرتبه اش، غفلت از أوامر الهیه است و مراتب دیگر دارد که به آنها إنشاالله نمی رسید.
🔷 و سبب تمام غفلات، غفلت از مرگ است و تخیّل ماندن در دنیا. پس اگر می خواهید از جمیع ترس و هراس و وسواس ایمن باشید، دائماً در فکر مرگ و استعداد لقاء الله تعالی باشید.
🔷و این است جوهر گران بها و مفتاح سعادت دنیا و آخرت. پس فکر و ملاحظه نمائید چه چیز شما را از او مانع و مشغول می کند، اگر عاقلی.
📚 کوه توحید، ص 240
❌کپی با ذکر منبع👈 حاج شیخ جعفر توسلی
🎤👈 آیت الله شهید دستغیب رحمة الله علیه
🔶 گويند: اسكندر ذوالقرنين در بين سلاطين مشهور است حكيم بوده است.
🔶 موقعى كه خواست بميرد، وصيّت كرد گفت: جنازه من را نپوشانيد؛ يعنى درِ تابوت پوشش نمى خواهد، آشكار بگذاريد و دو دستم را هم آشكار بگذاريد.
🔶 كسى هم نفهميد منظورش چيست. بعد از اينكه جنازه را حركت دادند، علما و دانشمندان جملاتى گفتند.
🔶 مادرش رو كرد به جنازه اسكندر گفت: پسر جانم! در حال حياتت خيلى خلق را موعظه كردى لكن موعظه امروزت از تمامش بالاتر است.
🔶 اينكه گفتى دست خالى ام را نشان مردم بدهيد تا خلق ببينند با دست خالى مى خواهم زير خاك بروم.
📚 معارفى از قرآن، ص 313
❌کپی با ذکر منبع👈 حاج شیخ جعفر توسلی
🎤👈 استاد علی صفایی رحمة الله علیه
✅ تعبيرى است از حضرت فاطمه سلام الله علیها در مورد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم كه مى فرمايند:«انّا فَقَدْناكَ فَقْدَ الْارْضِ وابِلَها»؛ مثل اينكه زمين بارش بى امانش را از دست داده باشد.
✅ تا چنين افتقار و از دست دادنى را احساس نكنيم، به ولايت ولى نخواهيم رسيد. نكته ى اساسى در مسأله ى ولايت و وحى و توحيد همين نكته است.
✅ بحث از اثبات خدا و رسول و نبى و ولى نيست كه صحبت از اضطرار به ولى و احتياج به خداست. من نياز به رسول و وصى او دارم.
✅ اگر فرضم بر اين باشد كه در اين زندگى با اين شرائط موجود، مى توانم مسائل را خودم حل و فصل كنم ديگر به خدا چه نيازى دارم⁉️
✅ بر فرض هم كه خدا باشد به رسول او چه احتياجى دارم، به ولىّ او چه احتياجى⁉️
✅ اما وقتى اين معنا در انسان شكل مى گيرد كه هم وجودش محدود است و هم امكاناتش ناتمام و ناقص هستند و حتى علم و تجربه و عقل و فلسفه و قلب و عرفانش كفاف او را نمى دهند.
✅ اينجاست كه خدا و رسول و ولى ضرورت پيدا مى كنند و اضطرار به آنها مطرح مى شود. و با اين معنا از اضطرار و احتياج، مسأله شكل جديدى به خود مى گيرد.
📚 روزهای فاطمه، ص ۲۶
❌کپی با ذکر منبع👈 حاج شیخ جعفر توسلی
🎤👈 استاد صفایی رحمة الله علیه
💙 راستی این سؤال اساسی ما است که آیا در وجود، در خانه، در جمع، در جماعت و جامعه و جهان ما جایی برای حکم و حکومت معصوم باقی و خالی مانده⁉️
💙 آیا ضرورتی در حضور او هست، آیا اضطراری به امر و حکم و حکومت او هست⁉️
💙 اگر اضطراری نباشد و ما بتوانیم بدون او گردش کار داشته باشیم و سامان و سازمان بگیریم، آیا با حضور او درگیر نمی شویم و در برابرش نمی ایستیم و سر از پیکرش نمی گیریم⁉️
📚 وارثان عاشورا، ص ۱۴۷
❌کپی با ذکر منبع👈 حاج شیخ جعفر توسلی
🎤👈 شهید آیت الله دستغیب
🔶 روزى وزير هارون الرشيد از كنار قبرستان رد می شد، ديد جناب بهلول تنها در قبرستان استخوانها را جا به جا مى كند و دنبال چيزى مى گردد.
🔶 گفت: «بهلول! اينجا چكار مى كنى؟». گفت: «امروز آمده ام اينها را از هم جدايشان كنم، بين وزير، دبير، سرهنگ، سرتيپ، تاجر، حمّال فرق بگذارم».
🔶 من مى خواهم ببينم کدام یک از اينها وزير هستند، هر چه نگاه مى كنم مى بينم تمام مثل هم هستند. اينها بى خود در دنيا توى سر هم مى زدند.
🔶 گفت:«بهلول! تو چرا شهر را رها كردى، آمده اى اينجا ماندنى شدى؟».
🔶 گفت: «حقيقتش اين است كه در شهر اذيّتم مى كنند. اينجا كسى كارم ندارد».
🔶 گفت: «آيا با مرده ها گفتگو هم دارى؟». گفت: «بلى». گفت: «آيا جوابت مى دهند؟». گفت:«همه يك جواب مى دهند».
🔶 من به آنها مى گويم: اى قافله بار انداخته؛ چه وقت از اينجا حركت مى كنيد؟
🔶 آنها هم مى گويند: ما اينجا منتظر شما زنده ها هستيم كه با هم وارد صحراى محشر شويم.
📚 معارفى از قرآن، ص 314
❌کپی با ذکر منبع👈 حاج شیخ جعفر توسلی
♦️ ربيع بن خثيم، ميان منزلش قبرى كنده بود و هرگاه قساوتى در دلش احساس مى كرد، ميان قبر مى رفت، به پهلو مى خوابيد و ساعتى توقّف مى كرد.
♦️ سپس مى گفت:«رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ». پروردگارا مرا به دنیا برگردان شاید در آنچه به جا گذاشته ام، ﻛﺎﺭ نیکی ﺍﻧﺠﺎم ﺩﻫﻢ.
♦️ پس از آن مى گفت: اى ربيع، فرض كن برگشتى پس هم اكنون پيش از آن دوباره نتوانى برگردى، عمل كن.
📚 محجة البيضاء، ج 7، ص 223
❌کپی با ذکر منبع👈 حاج شیخ جعفر توسلی
💙 طلبه ای در مدرسه دارالشفاء مشغول گرفتن وضو بود که حاج آقا توسلی آمدند. ایشان به آن طلبه گفتند: چرا این جوری وضو می گیری و همه جا را خیس می کنی؛ با آرامش وضو بگیر.
💙 بعد پرسیدند: تا حالا مشهد رفته ای؟ طلبه گفت: نه.
💙 حاج آقا توسلی رحمة الله علیه گفتند: به زودی خدمت امام رضا علیه السلام مشرّف خواهی شد و در آنجا یک نفر دخترش را به ازدواج شما در خواهد آورد.
💙 آن طلبه گفت: یک هفته نشده بود که رفتم مشهد، کنار ضریح امام رضا علیه السلام بودم که یک نفر آمد و دستم را گرفتم و پرسید: متأهل هستی؟ گفتم: نه.
💙 گفت: من دختری دارم، دوست دارم شما با او ازدواج بکنید. رفتم و دیدم و پسندیدم و ازدواج کردم.
❌کپی با ذکر منبع👈 حاج شیخ جعفر توسلی
✅ روزی خدمت عارف روشن ضمیر حاج آقا توسلی رحمة الله علیه رسیدم و عرض کردم: حاج آقا، عازم مشهد مقدس هستم، فرمایشی ندارید؟
✅ فرمودند:«وقتی جلو ضریح مطهر رسیدی، به حضرت عرض کن: آقا! توسلی گفت: سلام علیکم!» بعد فرمود:«بگو ببینم چه گفتم؟» عرض کردم که چنین فرمودید.
✅ به مشهد مقدس که رسیدم، هر دفعه که حرم مشرف می شدم، جلو ضریح مطهر عرض می کردم: مولا! حاج آقا توسلی گفتند: سلام علیکم
✅ وقتی از مشهد مقدس برگشتم و باز خدمت ایشان رسیدم، تا نشستم، فرمود: «فلانی، من گفتم یک بار سلام مرا به امام رضا علیه السلام برسان. چه خبرت بود هر دفعه مشرف می شدی سلام مرا می رساندی و مزاحم حضرت می شدی!!!»
✅ با تعجب هاج و واج به حاج آقا نگاه می کردم، با لبخند ملیحی ادامه داد: «می خواهی بگویم چه ها از حضرت می خواستی؟ خودت می گویی یا من بگوئیم⁉️» عرض کردم: شما بفرمایید.
✅ فرمود:«از حضرت.... را خواستی!!!» تمامی حاجات مرا نام بردند. با اینکه دو سه خواسته، خواسته عموم ارادتمندان اهل بیت هست، اما دو سه خواسته دیگر، خواسته های اختصاصی خودم بود که با کمال تعجب، حاج آقا همه شان را گفتند!
💙👈 خاطره ارسالی یکی از اعضای محترم کانال
❌کپی با ذکر منبع👈 حاج شیخ جعفر توسلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅👈 بچه ها چگونه بی ایمان می شوند.
🎤👈 حاج آقا پناهیان
❌ کپی با ذکر منبع👈 حاج شیخ جعفر توسلی
✅ شبی در اطراف تهران در محضر حاج آقا توسلی رحمة الله علیه بودم، صبح زود از ایشان اجازه گرفتم تا از خدمتشان مرخص بشوم.
✅ حاج آقا گفتند: عجله نکن، صبحانه را بخور، بعداً برو، گفتم: چشم.
✅ بعد از صبحانه، دوباره اجازه مرخص شدن خواستم. ایشان باز هم گفتند: عجله نکن، صبر کن، ضرر نمی کنی.
✅ بعد از مدتی، خبر دادند که یکی از سرداران می خواهد خدمت حاج آقا توسلی بیاید.
✅ طولی نکشید که سردار آمدند و ناهار در محضر حاج آقا بودند.
✅ بعد از ناهار حاج آقا توسلی به سردار گفتند: آقای ... می خواهد به قم برود، سردار گفت: من هم عازم قم هستم، با هم می رویم.
✅ حاج آقا برگشتند و به من گفتند: دیدی گفتم حرف گوش کن، ضرر نمی کنی.
✅ با اسکورت تا حرم حضرت معصومه سلام الله علیها آمدم.
💙👈 خاطره ارسالی یکی از اعضای محترم کانال
❌کپی با ذکر منبع👈 حاج شیخ جعفر توسلی