eitaa logo
مجموعه روایت به قلم طیبه فرید
945 دنبال‌کننده
470 عکس
76 ویدیو
1 فایل
دلنوشته های طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid شنونده نظرات شما هستم @ahrar3
مشاهده در ایتا
دانلود
«تلخِ روزهای قند» به قلم طیبه فرید
«تلخ روزهای قند» خداوکیلی همین حرف ها را می زنید که بعضی نامردها طمع می کنند.هر جا می رسید هی سفره دلتان را باز می کنید که: _مگه دفعه قبل که رأی دادیم چه گُلی به سرمون زدن؟!این دفعه دیگه رأی نمیدیم. بارها دیدمتان جلوی آدم‌های هفت پشت غریبه ای که ازین ور و آن ور قصه سختی هایمان را شنیدند و می خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند سیسِ غیرتی ها را گرفتید که به شما مربوط نیست،خودمان حلش می کنیم .من که اخلاقتان را می دانم ،شما دلتان به قاعده گنجشک کوچک است تاب نمی آورید.شاید آن صفحه سجلّتان که کلی مهر داخلش دارید را استوری نکنید و اصلا درباره اش حرفی نزنید اما وجدانتان اجازه نمی دهد.آخرین ساعت ها هم‌که شده یواشکی پا می شوید می روید یک جای خلوت صندوقی پیدا می کنید رأی تان را می دهید.آدم حسابی زیر دِین کسی نمی رود. گفتم دِین..... از همسن و سال های ما آدم هایی بودند که پای امنیت کشور که افتاد با همه گرانیِ اجاره خانه و گوشت و مرغ و پوشک بچه تاب نیاوردند.کنایه ی خنّاس ها را به جان‌خریدند اما بی درنگ رفتند جانشان را دادند وبرگشتند بعضی هایشان هم بر نگشتند! این روزها با همه سختی هایی که محاصره‌مان کرده اما سرمان گرم زندگی مان است،جانمان پیشمانست.درست وقتی که دارید کنار قند روزهای تلختان چایی و کیک می خورید بعضی ها روزگارشان عین زهر مار است . قند روزهای تلخشان توی خانطومان گم شده.برای اینکه پای وحشی ها به شهر ما نرسد.نارنجستان قوام مخروبه نباشد و طاووس دروازه قرآن پرپر نشود.تا ناموس های این شهر حتی آن ها که فکر می کنند ناموس کسی نیستند دست به دست نشوند.ما دیوانه ها اخبار جنگ را فراموش نمی کنیم.بخت سیاه دخترهای مسلمان و ایزدی عراق را... این را با خودتان مرور کنید.ما سهمی در ایجاد امنیت سرزمین‌ مادریمان داریم.همه خرجش یک اثر انگشت است.اثر انگشتی که هر کدامش به قاعده یک مشت محکم پهلوانی زور دارد.کفتارها دور و برمان‌کمین کرده اند.بدخواه و حسود کم نداریم. «جمعه بیایید پای صندوق» . نه به خاطر جمهوری اسلامی ،نه به خاطر مسئولینی که فکر می کنید اگر رأی بدهید پررو می شوند.نه‌به‌خاطر حرف های من.فقط به‌خاطرامنیتی که با هر قیمتی تا امروز حفظ شده.به خاطر حفظ همین حال قشنگی که دارید و صبح ها برای خودتان لَته درست می کنید و‌کوکی می پزید و استوری می کنید و‌من این‌حالتان را دوست دارم.برای تکرار عکس های دو نفره تان برای کلیپی که از دست و پای بچه تان با آرامش می گیرید و می گویید «بششه ی خودمه....» شما خیلی کم توقعید که با باران ذوق زده می شوید وبا عطر بهار نارنج حالتان عوض می شود،کور شود هر کسی این اخلاقتان را نداند.جمعه بلند شوید بروید دورهایتان را بزنید و بعدش محض رضای خدا بروید رأی بدهید.دشمن های مشترکمان دندان تیز کرده اند.... من و شما به یک اندازه ایرانی هستیم. امنیت ما خیلی به ما بستگی دارد..... به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
«گرفتارِ جان» ساعت از دوازده گذشته.شب آخری دلم نمی آید بخوابم.فردا شب،این‌موقع همه ی این هیاهوها تمام شده،این‌خودکشی کردن ها برای دیده شدن،این آفتابه خرج لحیم کردن ها.نتیجه انتخابِ فردایِ کسانی که رأی می دهند می شود سرنوشت چهار سال آینده همه مردم ایران و منطقه.شک ندارم چشم‌امید بعضی از بچه های جبهه مقاومت به ماست.اینکه کدام شیر پاک خورده ای رأی بیاورد خیلی مهم است.یکی فقط دغدغه ی تیر و طایفه خودش را دارد،یکی معتقد است چراغی که به استان رواست به بقیه جاها حرام است.کاش این‌هایی که رأی ما هستند راست گفته باشند و دغدغه هایشان بزرگتر و حساب شده تر از سطح استان باشد.چرا دروغ!ما یک قلب ایرانی داریم که یک تکه اش افتاده ضاحیه‌جنوبی،یک تکه اش پاراچنار و تکه های دیگرش هر جا که محور مقاومت هست.قدس اما مرکز تمام این دغدغه‌هاست.ما اگر گرفتار آب و نانیم غزاوی ها گرفتار جانند.فلسطین مظهر بی قراری ماست... به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
«اجاق های تا ابد کور» به قلم طیبه فرید
«اجاق های تا ابد کور» ثریّا خانم اجاقش کور بود.یعنی موقع روشن شدنش نرسیده بود.ده دوازده سال طول کشید تا رازق دادار یک بعداز ظهر بهاری مَمَّدرضا را گذاشت توی دامنش‌.تا هفت شبانه روز چراغ های خانه عباس آقا روشن بود. برو و بیایی داشتند و سور و ساتی.دوست و آشنا می خواستند ببینند ولیعهد وزیری هاچه شکلی است.ازین سر اتاق مهمانخانه تا آن طرف حیاط ،سفره ی ولیمه پهن بود و به میمنت و‌مبارکیِ قدم ولیعهدِ عباس آقا مجمعه های رنگارنگ غذا دست به دست می شد.همه اهالی محل خوشحال بودند از فردای آن روز قیچی خیاطخانه وزیری جور دیگری پارچه ها را می بُرید.کُت و شلوارهایی که عباس آقا می دوخت بوی خوشحالی می داد.بچه آدم کم طاقت است مثل درخت نارنج،زود قد می کشد،یکجوری که ننه بابایش هم نمی فهمند چجوری گذشت.با شروع جنگ جهانی دوم کم کم سر و کله قحطی پیدا شد ،توی خانه های رعیت یک هِل پوک برای خوردن نبود.وسط آن‌بی نانی و نا بسامانی سایه ی سیاه تیفوس عین بختک افتاد روی سر شهر.توی خیابان‌ها عین برگ چنار توی پاییزآدم ریخته بود.ازقصه ی تلخ‌ خانواده وزیری و تک درخت نارنجشان که هیچوقت به بهار ننشست خیلی گذشته.آدم عاقل داغ یک اجاق تا ابد کور را زنده نمی کند.البته آدم‌ِعاقل..... کو آدم عاقل؟البته دور از جان خواننده.می شود آدم این زمانه بود و این‌همه جنایت دید و باز عاقل بود!قحطی نان صد شرف دارد به قحطی آدمیت.آدم این عصر در نوع خودش دستِ کمی از قربانی های جنگ جهانی دوم ندارد.روحش را هر جوری توانستند کشتند.دیشب تصویر ثریا خانمِ فلسطینی و ممدرضاهایش توی دنیا داشت دست به دست می شد.خدا بعد از یازده سال آن دو تا شکوفه نارنج را گذاشته بود توی دامنش.اما آدمخوارها .امانش ندادند وشکوفه ها را با درخت از جا کندند.... حالا نه عباس آقایی مانده نه ممد رضا.بیچاره ثریا خانم! اجاقش تا ابد کور شد.حتما روزی صد بار با خودش آرزو می کند که ای کاش او هم با آن‌ها رفته بود.آدمخوارهای قحطی دهه سی آدمخوارهای قحطی این عصرند فقط رنگ هایشان عوض شده وگرنه رسمشان همانست.انگلیس هنوز هم استعمارکبیر است و با اسباب تفرقه افسار عالم را توی دست هایش گرفته.اسراییل را او سرازیر فلسطین کرد.شوربختانه تسخیر سفارت آمریکا دست نگارنده ی این کلمات نبود که اگر بود در و پیکر سفارت انگلستان را پیش از سفارت آمریکا تخته می کرد.انگلیسی ها تا ابد به کل دنیا بدهکارند و کل هیکلشان‌آلوده به خون مظلوم است. «ألا لعنة الله علی القوم الظالمین» به قلم طیبه فرید https://eitaa.com/tayebefarid
عکسنوشته های مخاطب شناسی را در لینک زیر ببینید. https://eitaa.com/atayebefarid/90
15.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مارا تو‌ به‌ خاطری همه شب یک‌ روز تو‌ نیز یاد ما باش‌.... https://eitaa.com/tayebefarid
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در دلم مهر کسی خانه نکرده ست بیا خانه‌ خالیست،نگه داشته ام جای تورا.... https://eitaa.com/tayebefarid
«تنظیمات کارخانه» هفته قبل این موقع ها در مخیله ام نمی گنجید که همه اطلاعاتم را یک شبه از دست بدهم و تمام تصاویر و دست نوشته ها و روزنگاری هایم دود بشود.گلچینِ شنیدنی های مورد علاقه ام ،فایل های پی دی اف وشماره های مخاطب هایم و فی الجمله خاطراتم.زیاد پیش می آمد اطلاعاتم در لحظه از ذهنم پاک شود و چیزهایی را فراموش کنم که این هم لازمه شرایطم بود که هوا برم ندارد .اما اطلاعات تلفنم پاک شود خیلی دور از ذهن بود. جمعه میهمان باغ یکی از آشناها بودیم.غروب جان می داد برای ثبت تصاویر. با گوشی ام عکاسی کردم وچه عکس هایی.شکوفه های بادام روی شاخه درخت ها ، زیتون های به روغن نشسته ی بین برگ‌ها ،دیوار خیس ونمور باغ و ....هوا که تاریک شد ذخیره ی شارژ برقی تلفنم رو به پایان بود.ولی هنوز دو درصد جا داشت.دو درصد یعنی ده بیست تا عکس دیگر.اما خاموش شد.خاموش ها...حتی وقتی دوشاخه را به برق زدم دیگر روشن نشد.جمعه شب بود و راهی نداشتم ناگزیر باید تا صبح صبر می کردم.سیمکارت تلفنم را انداختم روی تلفن دخترها و چند تا اپلیکیشن ضروری نصب کردم.اما ذهنم درگیر بود که چه اتفاقی افتاده.صبح با اتاق فرمان بردیمش پیش آقا حسام.توی بازار شلوغ موبایل سرش به کار تعمیر گوشی گرم بود.نگاهی به تلفنم انداخت و گفت :«هنوز یک سالش نشده ،گارانتی داری،حیف استفاده کن.احتمالا دکمه پاورش مشکل پیدا کرده.فقط یک هفته می رود تهران.» یک هفتتته!!با همه اطلاعات داخلش! با مذاکره به این نتیجه رسیدیم که عطای گارانتی را به لقایش ببخشیم و ریش و قیچی را بسپاریم به آقا حسام. گفت بیست دقیقه صبر کنید تا ببینم اصلا چه خبر شده.بیست دقیقه اش شد یک ساعت.یک ساعتش شد بروید تا عصر خبرتان می کنم! دم غروب خبرمان کرد.مشکل نرم افزاری بود و همه اطلاعات تلفنم در این خاموشی پاک شد.پاک پاک.عین روز اولش برگشت به تنظیمات کارخانه.راستش سر سوزنی احتمالش را نمی دادم با این شرایط مواجه شوم اما شده بودم.وسط روز هی یادم می آمد چه چیزهایی توی تلفنم داشتم که دیگر ندارمشان.حس وحال زانوی غم بغل گرفتن نداشتم،همه تجربیات من از دنیا همین پیام را داشت،دل نبند دنیا و هر چیزی داخلش هست برای دل بستن نیست.تلفنم‌که برگشت عین یک شی غریبه عین تیغ دو دم بود نه گوشی اهلی خودم.وسیله ی جنگیدنم.زنگ غریبه ،صفحه نمایش غریبه...گالری خالی ،هیچی به هیچی. امشب به میمنت و‌مبارکی رمضان عزیز برایش زنگ و تصویر زمینه گذاشتم. چالش تلخی بود .خصوصا بخاطر روزنگاری هایم اما فرصتی بود برای عبرت.یک روز همه اندوخته های مان در یک لحظه دود می شود اِلا آنچه در حافظه مان ذخیره مانده. به قلم طیبه فرید ( این بود شرح ما وقع .حالا در دفتر تلفنم هیچ شماره ای از شما ندارم.لطفا دوستانی که تا پیش از این با هم گفت و گو و معاشرتی داشتیم،رفقا ،اساتید و آشنایان در صورت تمایل شماره های تان را برایم ارسال کنید) https://eitaa.com/tayebefarid