💚
شهیدی که وصیت کرد شبانه دفن شود
و تاریخ و ساعت و محل دفن خود را پیش بینی کرده بود...
صفحه 132 سوره ی مبارکه انعام تقدیم به 🌷 شـــهید عبدالحمید حسینی
💞 ارتباط قلبیاش با #امام_زمان خیلی قوی بود
حدود یک ماهی می شد به جبهه باز گشته بود
که به خانۀ آقای آیت الله سید علی اصغر دستغیب، که سه سال محافظ ایشان بود،
تماس گرفته و وصیت می کند:
💠 من جمعــــه صبـــح، ساعت 4 شهیــــــد می شوم. جنازه من را برای شما می آورند،
مرا شبانــــــه( دقیقا ساعت 9شب) تشییع کنید. به غیر از پدر و مادرم و هفت نفر از بچه های سپاه که اسمشان را گفته بود، کسی در مراسم من نباشد. 🚫
می خواست تشییع جنازه اش مثل #حضرت_زهـــــــرا(س) غریبانه باشد.
تا این که شهید عبدالحمید حسینی در مرحله دوم عملیات بیت المقدس آن طوری که خودش دوست داشت در همان ساعت 🥺 «با تنی تب دار، لبی تشنه و ترکشی که توی حلقومش خورده بود» شهید شد.🕊
#شهید_عبدالحمید_حسینی
#شادی_روح_پاکش_صلوات
الّلهُمصَلِ علیمُحمّد و آلمُحمّد وعَجّلفرجهم
🥀🕊 @tazkeratoshohada
🧡 توسل امروز
اول سلام بر سید و سالار شهیدان
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
👈صد صلوات و یک زیارت آل یس به نیت سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می فرستیم و ثواب آن را به روح شهدای کربلا و شهید مجتبی بابایی زاده هدیه می کنیم
🌱از این شهیدان که زنده و جاویدان هستند میخواهیم که برای ما از خداوند عنایت خاصه بخواهند
@tazkeratoshohada
شهید مجتبی بابایی زاده
#چله_شهدا #روز_دهم
خرداد ۱۳۶۲، در اندیمشک در خانواده ای متدین چشم به جهان گشود
پاتوقش پایگاه بسیج مسجد محل بود.
از بارزترین اقدامات فرهنگی و تبلیغی ایشان حضور در پیاده روی مسیر اندیمشک ـ تهران جهت شرکت در مراسم سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی (ره) در سال ۱۳۷۸ بود. در انتهای این برنامه بود که موفق به دیدار حضوری از نزدیک با مقام معظم رهبری شد. مجتبی و یکی از دوستانش آن قدر اشک شوق میریزند که حضرت آقا آنها را در آغوش می کشد و نوازششان می کند.
با پای پیاده به کربلا رفت. همان جا کفنی خرید و تبرک کرد که سال ها بعد بنا به وصیت خودش با همین کفن به خاک سپرده شد.
مجتبی بعد از پایان دوره مدرسطه و دیپلم با پوشیدن لباس سبز سپاه وارد یگان صابرین شد. چند سال آموزش های سخت و طاقت فرسا را با موفقیت گذراند. به گفته همرزمان و فرماندهانش از قویترین و باهوشترین نیروهای عملیاتی محسوب می شد و دارای قدرت عملیاتی بالایی بود.
شهید باباییزاده در عملیات پاکسازی مرزهای شمال غرب کشور توسط گروهک تروریستی «پژاک» در ارتفاعات جاسوسان 13 شهریور 1390 طی نبردی سخت به درجه رفیع شهادت نائل شد
@tazkeratoshohada
شهید مجتبی بابایی زاده
#چله_شهدا #روز_دهم
🔸پرواز با رمز یا علی
همرزم شهید می گوید: متوجه مجتبی شدم که زخمی شده، فوراً خودم را به کنارش رساندم. در میان تیر و ترکش و سر و صدا و تاریکی شب تلاش می کردم که او را پانسمان کنم تا مانع از خونریزی اش شوم. احساس کردم سینه اش جراحت عمیقی پیدا کرده، دیگر کاری از دستم بر نمی آید. نمیدانستم چه کار کنم سرم را به صورتش نزدیک کردم تا بشنوم که زیر لب چه زمزمه می کند. و مجتبی در آن لحظه به آرامی می گفت :یا علی ابن ابی طالب ...یا علی ابن ابی طالب
@tazkeratoshohada
شهید مجتبی بابایی زاده
#چله_شهدا #روز_دهم
‼️ اگر #حجاب شما کم رنگ شد سر مزار من نیایید.
🔸شهید مجتبی بابایی زاده خطاب به خواهرانش:
«چه زیباست سیاهی چادر شما، نمیدانم این چه حسی بود که چادر شما به من میداد اما میدانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو میگرفتم.
🔸باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا(سلام الله علیها) بدست آمده است.
🔸امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمیدارم به ملاقات من سر مزار بیایید.»
🔸یادش گرامی ونامش جاودان
🔸دعای خیروشفاعت این شهیدبدرقه امروز زندگیتان
@tazkeratoshohada
13.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه با شهید مجتبی بابایی زاده
تاریخ1384/11/07
@tazkeratoshohada
#بهیادشهدا
🍂ای بهار جاودانی! ای شهید!
ای وجودت آسمانی! ای شهید!
🍂 یاد تو، یاد تمام لاله هاست
معنی احساس خوب ژاله هاست...
🍃 یاد شهدا با ذکر صلوات🍃
@tazkeratoshohada
تصویری از دوران کودکی شهید بابائی زاده در کنار پدر و مادر
@tazkeratoshohada
همسر شهید بابائی زاده از دوران کوتاه عاشقی با مجتبی روایت می کند:
مجتبی دوران نوجوانی در مغازه پارچه فروشی کار میکرد. او را اولین مرتبه آنجا دیدم. یک پسری که تازه دوران نوجوانی خودش را پشت سر گذاشته بود و یک ته ریش خیلی نازک و با پوست سبزه، حسابی قیافه مجتبی را شبیه شهدای دفاع مقدس کرده بود. زمانی که مجتبی پارچه فروشی کار میکرد من هم چون رشته دبیرستانم مدیریت خانواده بود چند واحد خیاطی داشتم و با خواهر مجتبی همکلاسی و دوست صمیمی بودم، پارچه را از مغازه پارچه فروشی که مجتبی بود تهیه میکردیم. و آنجا پیش خودم نجابت شهید را تحسین میکردم. مجتبی آن زمان درس هم میخواند. تا دیپلمش را گرفت. قرار بود کنکور بدهد. ولی عاشق شغل نظامی و خلبانی بود.
مجتبی یکی از دوستانش را که وارد سپاه شده بود می بیند و شرایط ورود به سپاه را می پرسید و تصمیم می گیرد پاسدار شود. سال ۸۴ در پادگان همدان مشغول دوره های عمومی افسری شد. قرار بود بیاید اندیمشک و در سپاه کرخه مشغول به کار شود. آخر دوره عمومی از سپاه صابرین به پادگان تهران می آیند و نیروها را با یگان صابرین آشنا میکنند. آن شب بسیاری از نیروها اسم مینویسند، ولی بعد از مشورت با اساتید خیلی از آنها پشیمان میشوند. و اسمشان را خط میزنند. ولی مجتبی و تعدادی از دوستانش تا آخر راه ماندند
@tazkeratoshohada