eitaa logo
♦️تا ظهور مولا (عج)♦️
395 دنبال‌کننده
126.4هزار عکس
86.2هزار ویدیو
200 فایل
🤲🏻🌹کانال تحلیلی خبری ؛فقط در جهت ظهور و جهاد تبیین🌹🤲🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
💢رفتار علی(ع) با برهم زنندگان و ✅امام علی(ع) با که امنیت جامعه را برهم زده بودند و افراد بی گناه را به میرسانند چگونه رفتار کرد؟ امیر المؤمنین علی (ع)  تا جایی که امکان داشت را تحمل کرد و حتی حقوق آنها را از بیت المال قطع نکرد اما آنها به این امر نکردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که غیر از خودشان بقیه مسلمانان کافرند و مال و جان و ناموس آنها بر اینان حلال است. این بود که شروع کردند به ایجاد نا امنی. امیر المؤمنین علی (ع)  برای نبرد دوباره با معاویه که به مفاد پیمان صلح خود با ایشان عمل نکرده بود لشگر تدارک دید. اما نا امنی های ایجاد شده توسط سبب شد مردم از ایشان بخواهند ابتدا معضل خوارج را حل کند. او به عنوان رهبر حامعه، داشت ایجاد امنیت کند. بنا بر این برای سرکوب فتنه خوارج عازم شد. قبل از شروع جنگ، هم خود و هم ابن عباس  با دشمن سخن گفتند و به سئوالات آنان پاسخ دادند. این امر سبب شد بخش مهمی از لشگر دشمن بار دیگر به خانه هاشان یا اردوگاه امیر المؤمنین علی (ع)  بازگردند. در ضمن به این نکته مهم تاریخی توجه کنید: "على (ع) به یاران خود فرمود شما جنگ را با آنان شروع مکنید تا آنان جنگ را آغاز کنند، خوارج فریاد برآوردند که" حکم فقط از آن خداست هر چند مشرکان را ناخوش آید" و همگان یکباره بر یاران على (ع) حمله کردند." 📚اخبارالطوال/ترجمه،ص:256 ✅در جای دیگر حضرت در مورد مخالفان و معاندین با حکومت که را از بین بردند فرمود: اگر کنند، آنان را به حال خودشان واخواهیم گذاشت و اگرحاضر به گفت و گو باشند با آن ها گفت و گو و محاجه خواهیم کردو اگر کنند با آنان خواهیم جنگید.
🔴 رمز و راز بی نیازی 🤍 خدای متعال به داوود علیه السلام: ♦️ من توانگری را در نهاده‌ام؛ اما مردم آن را در فراوانی مال می‌جویند؛ ازاین‌رو، به آن نمی‌رسند.
قصه کودکانه‌ای است به اسم پادشاه و ابرباف نوشته مایکل کچیول قصه اینچنین شروع می‌شود؛ ---------------- یکی بود یکی نبود. پسرکی بود که می‌توانست از ابرها پارچه ببافد. او نوک تپه‌ای یک چرخ نخ‌ریسی و یک ماشین پارچه‌بافی داشت. ابرها که می‌گذشتند پسر چرخ نخ‌ریسی را به کار می‌انداخت. چرخ قرقر می‌چرخید و او از ابرها نخ می‌ریسید. صبح دم با طلوع خورشید نخ به رنگ طلا در می‌آمد. بعد از ظهرها به رنگ سفید و وقت غروب به رنگ سرخ. درست همان‌طور که مادرش به او یاد داده بود. بعد، ماشین پارچه‌بافی را کار می‌انداخت، ماشین تلق و تلوق صدا میداد و او از نخ پارچه می‌بافت. موقع کار آوازی را که مادرش یادش داده بود می‌خواند: «به قدر کفایت بباف ای پسر و هرگز نبافش از حد به در.» پسرک عاقل بود. به اندازه‌ی .... ---------------- فرموده‌اند: «القناعَةُ مالٌ لا یَنفَدُ؛ قناعت، ثروتی است پایان‌ناپذیر.» نهج‌البلاغه، حکمت ۵۷ 👈 کجای تربیت امروزین ماست؟ https://eitaa.com/tazohoorhazrat