❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك صندوقچه ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشهاى در وسط صندوقچه آن را به دو بخش تقسيم کرد.
در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود..
ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمىداد.
ماهی بزرگ براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار شیشۀ كه وجود داشت برخورد مىکرد، همان ديوار شيشهاى که او را از غذاى مورد علاقهاش جدا مىکرد…
پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى صندوقچه غير ممکن است!
در پايان، دانشمند شيشه ي وسط صندوقچه را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت.. ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آنسوى صندوقچه نيز نرفت !!!
میدانید چـــــرا ؟
ديوار شيشهاى ديگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى سختتر، آن ديوار بلند باور خودش بود ! باوري از جنس محدودیت ! باوري به وجود دیواري بلند و غير قابل عبور ! باوري از ناتوانی خويش
💠طب نبوی💠
💠@teb_nabi
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
📚 توقع زیاد
در زمان های قدیم شخصی برای خرید كنیز به بازار برده فروشان رفت و مشغول گشت و تماشای حجره ها شد.
به حجره ای رسید كه برده ای زیبا در آن برای فروش گذارده و از صفات نیك و توانایی های او هم نوشته بودند و در آخر هم نوشته بودند، اگر بهتر از این را هم بخواهید به حجره بعدی مرا جعه فرمایید.
در حجره بعدی هم كنیزی زیبا با خصوصیات خوب و توانایی های بسیار در معرض فروش بود و ضمنا بر بالای سر او هم همان جمله قبلی كه اگر بهتر از این را می خواهید به حجره بعدی مراجعه نمایید.
آن بندۀ خدا كه حریص شده بود از حجره ای به حجره دیگر می رفت و برده ها را تماشا می نمود و در نهایت هم همان جمله را می دید.
تا اینكه به حجره ای رسید كه هر چه در آن نگاه كرد برده ای ندید. فقط در گوشه حجره آینه ی تمام نمای بزرگی را نهاده بودند خوب دقت كرد و ناگهان خودش را تمام و كمال در آینه دید.
دستی بر سر و روی خود كشید.
چشمش به بالای آینه افتاد كه این جمله را بر بالای آینه نوشته بودند:
چرا این همه توقع داری؟ قیافه خودت را ببین و بعد قضاوت كن.
💠طب نبوی💠
💠@teb_nabi
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
📚آخرش!!!
يك تاجر آمريكايي نزديك يك روستایی مكزيكی ايستاده بود.
در همان موقع يك قايق كوچك ماهی گيری رد شد كه داخلش چند تا ماهی بود.
از ماهی گير پرسيد: "چقدر طول كشيد تا اين چند تا ماه روگرفتی؟"
ماهی گير: "مدت خيلی كمی"
تاجر: "پس چرا بيشتر صبر نكردی تا بيشتر ماهی گيرت بياد؟"
ماهی گير: "چون همين تعداد برای سير كردن خانوادهام كافی است."
تاجر: "اما بقيه وقتت رو چيكار میكنی؟
ماهی گير: "تا دير وقت میخوابم، يه كم ماهی گيری ميكنم، با بچهها بازی ميكنم بعد ميرم توی دهكده و با دوستان شروع ميكنيم به گيتار زدن، خلاصه مشغوليم به اين نوع زندگی"
تاجر: "من تو «هاروارد» درس خوندم و میتونم كمكت كنم، تو بايد بيشتر ماهی گيری كنی اون وقت میتونی با پولش قايق بزرگتری بخری و با درآمد اون چند تا قايق ديگر هم بعدا اضافه ميكنی، اون وقت يه عالمه قايق برای ماهيگيری داری!"
ماهی گير: "خوب بعدش چی؟"
تاجر: "به جای اينكه ماهیها رو به واسطه بفروشی اونا رو مستقيما به مشتریها ميدی و برای خودت كار و بار درست می كنی...
بعدش كارخونه راه میاندازی و به توليداتش نظارت ميكنی.....اين دهكده كوچك رو هم ترك میكنی و میروی مكزيكوسيتی! بعد از اون هم لوس آنجلس! و از اونجا هم نيويورك..." اونجاست كه دست به كارهای مهم تری ميزنی..."
ماهی گير: "اين كار چقدر طول ميكشه؟
تاجر: "پانزده تا بيست سال!"
ماهی گير: "اما بعدش چی آقا؟"
تاجر: "بهترين قسمت همينه، در يك موقعيت مناسب كه گيرت اومد ميری سهام شركت رو به قيمت خيلی بالا ميفروشی! اين كار ميليونها دلار برات عايدی داره."
ماهی گير: "ميليونها دلار! خوب بعدش چی؟"
تاجر: "اون وقت بازنشسته ميشی! ميری يه دهكدهی ساحلی كوچيك! جایی كه ميتونی تا دير وقت بخوابی! يه كم ماهی گيری كنی با بچه هات بازی كنی! بری دهكده و تا دير وقت با دوستات گيتار بزنی و خوش بگذرونی!!!"😐
💠طب نبوی💠
💠@teb_nabi
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
✍ درخت جادویی
مسافری خسته که از راهی دور میآمد به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری استراحت کند غافل از این که آن درخت جادویی بود؛ درختی که میتوانست آن چه که بر دلش میگذرد برآورده سازد!
وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب میشد اگـر تختخواب نرمی در آن جا بود و او میتوانست قدری روی آن بیارامد. فـوراً تختی که آرزویش را کرده بود در کنارش پدیدار شـد!
مسافر با خود گفت: «چقدر گرسنه هستم. کاش غذای لذیذی داشتم.»
ناگهان میزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر در برابرش آشکار شد. مرد با خوشحالی غذاها را خورد و نوشید. بعد از سیر شدن، کمی سرش گیج رفت و پلکهایش به خاطـر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رها کرد و در حالی که به اتفـاقهای شگفتانگیز آن روز عجیب فکر میکرد با خودش گفت: «قدری میخوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگذرد چه؟»
ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید.
یک نکته :
هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارشهایی از جانب ماست.
ولی باید حواسمان باشد. چون این درخت افکار منفی، ترسها و نگرانیها را نیز تحقق میبخشد. بنابر این مراقب آن چه که به آن میاندیشید باشید.
🍃
🌺🍃
💠طب نبوی💠
💠@teb_nabi