eitaa logo
طب طبیعی (اسلامی)
3.1هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
296 فایل
دغدغه من احیای طب اسلامی است امام خامنه ای ❤️❤️ کپی برداری به هر نحوی از مطالب کانال حلال است🤓🤓 ثواب نشر مطالب جهت ظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف میباشد🥰🥰 این کانال توسط ایتا احراز هویت و تایید شده است.
مشاهده در ایتا
دانلود
👈روزی مرد ثروتمندی پسر بچه کوچک خود رابه روستایی برد تا به او نشان دهد مـردمی که در آنجا زندگی می کننـد ، چقـدر فقیر هستند. آن دو یک شب در خانه ی یک روسـتایی مهمان بودنـد. در راه برگشت مـرد از پسرش پرسیـد نظرت در مـورد مسافـرت چه بـود؟ پسـر در جواب گفت عـالی بـود پدر پرسید آیا به زندگی آن‌ها توجه کردی؟ پسـر پاسخ داد بله پدر! و پدر پرسید چه چیز از این سفر آموختی؟ پسر گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم وآنها چهار تا. ما در حیاط خانه یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد ما در حیاط خود فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط خانه ما به دیوارهایش محـدود است امـا باغ آن ها بی انتهاست. با شنیدن حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود. بعد پسربچه اضافه کرد متشکرم پدر، تو به‌من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم چه راحت می توانییم نگاهمان را به داشته هایمام، زیبا کنیم.. قدر داشته هایمان را بدانیم.. *الهی شکر به همه ی داشته هایمان* @tebbetabiee
شاید_در_بهشت_بشناسمت! 💠 مجری یک برنامه‌ی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمنـــــدی بود ، این سوال را از او پرسید: مهم‌ترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟ فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشـــــــبختی را چشیدم. در مرحله‌ی اول گمان می‌کردم خوشبختی در جمع‌آوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود. در مرحله‌ی دوم چنین به گمانم می‌رسید که خوشــــبختی در جمع‌آوری چیزهای کمیـــاب و ارزشمند است ، ولی تاثیرش موقت بود. در مرحلــه‌ی ســـــوم با خود فکـــــر کردم که خوشـــــبختی در به دست آوردن پـــروژه‌های بزرگ مانند خرید یک مکان تفـــریحی و غیره است، اما بازهم آن‌طور که فکر می‌کردم نبود. در مرحله‌ی چهــــــارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهـاد این بود که برای جمعی از کودکــان معلول صندلی‌های مخصوص خریده شود ، و من هم بی‌درنگ این پیشنهاد را قبول کردم. اما دوستم اصرار کرد با او به جمــع کودکان رفته و این هدیــــــه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیه‌ها را به آنان تحویل دادم ، خوشحالی که در صــورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شــادی و بازی پرداختــــه و خنده بر لب‌هایشان نقش بسته بود . اما آن چیزی که طعــــــم حقیقی خوشــبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود! هنگامی که قصـــــــد رفتــــــن داشتـــم، یکی از آن کودکـان آمـــــــد و پایم را گرفت ! سعی کردم پای خود را با مهــربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیــره شده بود این اجازه را به من نمی‌داد! خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیــدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همـــــــان چیزی بود که معنـــای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم... او گفت: می‌خـــواهم چهره‌ات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظه‌ی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم! @tebbetabiee