eitaa logo
شفاخانه طب تمدن اسلامی استاد نادری 🇵🇸 قم شیراز بوشهر کازرون خشت قایمیه نورآباد
1.7هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
5.3هزار ویدیو
54 فایل
ارتباط با استاد نادری @darentezaryar فروشگاه https://eitaa.com/teb120 کانال اصلی در تلگرام https://telegram.me/tebeaemeh مطالب این کانال، از جریانات مختلف بارگزاری می‌شود، صحت و سقم و رد و قبول آن با شماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 💢گویند که در شهر نیشابور 🐀موشی به نام «زیرک» در خانه‌ی مردی زندگی می‌کرد. زیرک درباره‌ی زندگی خود چنین می‌گوید: «هرگاه مرد صاحب‌خانه خوراکی برای روز دیگر نگه می‌داشت، من آن را ربوده و می‌خوردم و مرد هرچه تلاش می‌کرد تا مرا بگیرد، کاری از پیش نمی‌برد. تا اینکه شبی مهمانی برای مرد آمد. او انسانی جهان‌دیده و سرد و گرم روزگارچشیده بود. هنگامی که مهمان برای مرد سخن می‌گفت، صاحب خانه برای آن‌که ما را از میان اتاق رفت وآمد می‌کردیم براند(فراری دهد)، دست‌هایش را به‌هم میزد. مهمان از این کار مرد خشمگین شد و گفت: من سخن می‌گویم آنگاه تو کف می‌زنی؟ مرا مسخره می‌کنی؟ مرد گفت: برای آن دست می‌زنم که موش‌ها بر سر سفره نریزند و آن‌چه آورده‌ایم را ببرند. مهمان پرسید: آیا هرچه موش در این خانه‌اند همگی جرات و توان چنین کاری را دارند؟ مرد گفت: نه! یکی از ایشان از همه دلیرتر است. مهمان گفت: بی‌گمان این جرات او دلیلی دارد و من گمان می‌کنم که این کار را به پشتیبانی چیزی انجام می‌دهد. پس تیشه‌ای برداشت و لانه‌ی مرا کند. من در لانه‌ی دیگری بودم و گفته‌های او را می‌شنیدم. در لانه‌ی من ١٠٠٠ دینار بود که نمی‌دانم چه‌کسی آن‌جا گذاشته بود اما هرگاه آن‌ها را می‌دیدم و یا به‌ آن‌ها می‌اندیشیدم، شادی و نشاط و جرات من چندبرابر می‌شد. مهمان زمین را کند تا به زر رسید و آن را برداشت و به مرد گفت: که دلیل دلیری موش این زر بود. زیرا که مال پشتوانه‌ای بس نیرومند است. خواهی دید که از این پس موش دیگر زیانی به تو نخواهد رسانید. من این سخن‌ها را می‌شنیدم و در خود احساس ناتوانی و شکست می‌کردم. دانستم که دیگر باید از آن سوراخ، به جایی دیگر رفت. چندی نگذشت که در بین موش‌های دیگر کوچک شمرده شدم و جایگاه خود را از دست دادم و دیگر مانند گذشته بزرگ نبودم. کار به جایی رسید که دوستان مرا رها کردند و به دشمنانم پیوستند. پس من با خود گفتم؛ که هرکس مال ندارد، دوست، برادر و یار ندارد. مهمان و صاحب‌خانه، زر را بین خود بخش کردند. صاحب‌خانه زر را در کیسه‌ای کرد و بالای سر خود گذاشت و خوابید، من خواستم از آن چیزی باز آرم تا شاید از این بدبختی رهایی یابم، هنگامی که به بالای سر او رفتم، مهمان بیدار بود و یک چوب بر من زد که از درد آن بر خود پیچیدم و توان بازگشت به لانه را نداشتم. به سختی خود را به لانه رساندم و پس از آن‌که دردم اندکی کاسته شد، دوباره آز مرا برانگیخت و بیرون آمدم. مهمان چشم به راه من بود، چوبی دیگر بر سر من کوفت، آن‌چنان که از پای درآمدم و افتادم. با هزار نیرنگ خود را به سوراخ رساندم. درد آن زخم‌ها، همه‌ی جهان را بر من تاریک ساخت و دل از مال و دارایی کندم. آن‌جا بود که دریافتم، پیش‌آهنگ همه‌ی بلاها طمع است. پس از آن، به ناچار کار من به جایی رسید که به آن‌چه در سرنوشت است خشنود شدم. بنابراین از خانه‌ی آن مرد رفتم و در بیابانی لانه ساختم.🌺 🌐شفاخانه طب و تمدن اسلامی🇵🇸 @tebeaemeh
📜 💢به بهلول گفتند که فلانی هنگام تلاوت قرآن چنان از خود بیخود میشود که نقش بر زمین شده و غش میکند بهلول گفت:او را بر سر دیوار بگذارید تا تلاوت کند،اگر غش کرد در عمل خود صالح است🌺 🌐شفاخانه طب و تمدن اسلامی🇵🇸 @tebeaemeh
📜 💢خیر است پادشاهی وزيری داشت كه هر اتفاقی می‌افتاد می‌گفت: خيراست!! روزی دست پادشاه در سنگلاخها گير كرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزير در صحنه حاضر بود گفت: خيراست! پادشاه از درد به خود می‌پيچيد،از رفتار وزير عصبی شد، او را به زندان انداخت، ۱سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دام قبيله ای گرفتار شد كه بنابر اعتقادات خود، هر سال ۱نفر را كه دينش با آنها مختلف بود،سر می‌برند و لازمه اعدام آن شخص اين بود كه بدنش سالم باشد وقتی ديدند اسير، يكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند آنجا بود كه پادشاه به ياد حرف وزير افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خير است! پادشاه دستور آزادی وزير را داد وقتی وزير ازاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان اوشنيد، گفت:خيراست! پادشاه گفت: ديگر چرا؟؟؟ وزير گفت: از اين جهت خير است كه اگر مرا به زندان نينداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام می‌كردند. در طريقت هر چه پيش سالك آيد خير اوست در صراط مستقيم ای دل كسی گمراه نيست.. 💫 طب اسلامی ،طب برتر🇵🇸 ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ @tebeaemeh
💢مرد خسیس و خربزه مرد خسیسی، خربزه‌ای خرید تا به خانه برای زنِ خود بِبَرد. در راه به وسوسه افتاد که قدری از آن بخورد، ولی شرم داشت که دست خالی به خانه رود ... عاقبت فریب نَفس، بر وی چیره شد و با خود گفت، قاچی از خربزه را به رسم خانزاده‌ها می‌خورم و باقی را در راه می‌گذارم، تا عابران گمان کنند که خانی از اینجا گذشته است و چنین کرد ... البته به این اندک، آتش آزِ او فرو ننشست و گفت گوشت خربزه را نیز می‌خورم تا گویند خان را چاکرانی نیز در مُلازِمت بوده است و باقی خربزه را چاکران خورده‌اند ... سپس آهنگ خوردن پوست آن را کرد و گفت : این نیز می‌خورم تا گویند خان اسبی نیز داشته است ... و در آخر تُخم خربزه و هر آن چیز که مانده بود را یکجا بلعید و گفت : " اکنون نَه خانی آمده و نَه خانی رفت است! " 🌐 *لینک شفاخانه_معصومین(ع)* @tebeaemeh
🔻 ✍مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند... کفش‌هایش را گذاشت زیر سرش و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند. یکی از آن دو نفر گفت: طلاها را بگذاریم پشت منبر... آن یکی گفت: نه ! گویا آن مرد نخوابیده و وقتی ما برویم طلاها را بر میدارد. گفتند: امتحانش میکنیم کفش‌هایش را از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد معلوم میشود. مرد که حرفای آن‌ها را شنیده بود خودش را بخواب زد. آن دو، کفش‌هایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد. گفتند پس حتما خواب است طلاها را بگذاریم پشت منبر... بعد از رفتن آن دو فرد، مرد خوش باور بلند شد و رفت که جعبه طلای آن دو رو بردارد اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفش‌هایش را بدزدند...! پس هیچوقت خودتون رو به خواب نزنید. 🌐 *لینک شفاخانه_معصومین(ع)* @tebeaemeh
❖ داستان‌هایی از زندگى حضرت فاطمه عليها‌السلام❖ 🏷 دفاع علمى از مؤمنين ● دو نفر زن كه در مسئله‌اى دينى با يكديگر اختلاف داشتند براى حل اختلاف خود نزد حضرت فاطمه عليها‌السلام رفتند. يكى از زنان مؤمن و ديگرى معاند بود. ● حضرت فاطمه عليها‌السلام مى‌فرمايد: من دلايل زن مؤمن را اثبات كردم و حقانيت سخن او را آشكار نمودم و در نتيجه او بر آن زن كه دشمن اسلام بود پيروز گشت و بشدّت شاد و مسرور گرديد. ● حضرت فاطمه عليها‌السلام به آن زن مؤمن كه بسيار خوشحال شده بود فرمود: شادى فرشته‌ها براى پيروزى تو بر او بيشتر از شادى تو مى‌باشد و غم و اندوه شيطان و ياران او از غم و اندوه اين زن كافر زيادتر است. 📚 بحارالأنوار، ج ۲ ص ۸ ☘️تحلیل: باید اطلاعاتمان را از دین زیاد کنیم تا بتوانیم با دفاع جانانه از دین ملائکه را خوشحال و شیطان را ضربه فنی کنیم ‌‌┄┅┅❅♥️❅┅┅┄ شفاخانه طب و تمدن اسلامی استاد نادری @tebeaemeh
❖ داستان‌هایی از زندگى حضرت فاطمه عليها‌السلام 🏷 شيعه فاطمه عليها‌السلام ● مردى به همسرش گفت: نزد فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله برو و درباره من از او سؤال كن كه: آيا من شيعه شما هستم يا خير؟ ● همسرش نزد فاطمه عليها‌السلام رفت و از او سؤال كرد. حضرت فرمود: به او بگو: اگر به آنچه تو را امر كرديم عمل مى‌كنى و از آنچه نهى كرديم پرهيز مى‌كنى تو از شيعيان ما هستى وگرنه شيعه ما نيستى. ● همسر آن مرد گويد: جواب فاطمه عليهاالسلام را به شوهرم رساندم. او گفت: واى بر من چه كسى از گناهان و خطاها بدور است! پس من در اين صورت براى هميشه در جهنم هستم زيرا هر كسى از شيعيان آنها نباشد هميشه در آتش جهنم است. ● همسرش وقتى او را آن‌گونه آشفته و نگران ديد، به حضور حضرت زهراء (سلام الله عليها) آمده و جريان را به عرض او رسانيد. ● حضرت زهراء (سلام الله عليها) به آن بانو فرمود: به شوهرت بگو: چنين نيست كه تو تصور مى‌كنى، شيعيان ما از افراد نيک اهل بهشت هستند، ولى اگر گناهكار باشند، بر اثر بلاها و گرفتاری‌ها كه به سوى آنها رومى‌آورد، و صدماتى كه در صحراى محشر، در روز قيامت و يا در طبقه اعلاى دوزخ مى‌بينند، گناهانشان ريخته مى‌شود و آنها از گناهان پا‌ک مى‌گردند، و سپس آنها را نجات مى‌دهيم و به سوى بهشت مى‌بريم. 📚 سفينة البحار؛ ج ۱ ص ۲۳۱ : میخواهی مادرت زهرای مرضیه سلام الله علیها را خوشحال کنی باید ایشان را محور زندگیت قرار بدی و رفتار و کردار و اعمالت را زهرایی کنی مهم ترین آن هم ویژگی ولایتمداری و دفاع از ولایت میباشد ‌‌┄┅┅❅♥️❅┅┅┄ شفاخانه طب و تمدن اسلامی استاد نادری @tebeaemeh