#سیره_شهدا
تنها خارجی که امام پیشانی او رو بوسید...
شهید میلیاردی😳😳
@ayatollah_haqshenas
طب الرضا
#سیره_شهدا
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
🔸ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺳﺎﻝ ۱۳۶۳ ﺑﻮﺩ. ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﭼﺎﺩﺭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ، ﺟﻮﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﺳﯿﻤﺎﯾﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ. ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺴﺠﺪﯾﺎﻥ ﻧﯿﺮﻭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ؟!
ﮔﻔﺘﻢ: ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﻪ!
ﮔﻔﺖ: ﻣﺤﻤﺪ ﺗﻮﺭﺟﯽ، ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﺁﻗﺎ ﮐﯽ ﻫﺴﺖ؟
ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ.
🔸ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﯿﮑﺎﺭ ﺑﻠﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﻧﻢ. ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ، ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻵﻥ ﺑﺨﻮﻥ!
ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﮐﻤﯽ #ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﺮﺩ. ﺳﻮﺯ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺷﺖ. ﺻﺪﺍﯾﺶ ﻫﻢ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ. ﺍﺷﻌﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ #ﺣﻀﺮﺕ_ﺯﻫﺮﺍ(س) ﺧﻮﺍﻧﺪ.
ﻋﻠﺖ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩﻡ. ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺍﺯ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻗﺒﻠﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ است.
ﮐﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﭘﺨﺘﻪ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ.
ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﺮﻁ ﺗﻮ ﺭﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. ﺑﺎﯾﺪ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﭼﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﯽ! ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﺎ ﻣﻠﺤﻖ ﺷﺪ.
🔸ﻣﺪﺗﯽ ﮔﺬﺷﺖ. ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺮﻭﻡ ﺑﯿﻦ ﺑﻘﯿﻪ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺩﺳﺘﻪ ﺷﻮﯼ. ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩ. ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻌﺎﻭﻥ #ﮔﺮﻭﻫﺎﻥ ﺷﻮﯼ.
ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ، ﺑﺎ ﺍصرﺍﺭ به ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺷﺮﻃﯽ ﮐﻪ ﺳﻪ ﺷﻨﺒﻪ ﻫﺎ ﺗﺎ ﻋﺼﺮ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ!
ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﻄﻮﺭ؟
ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﺟﺎﻥ ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﻧﭙﺮﺱ!
ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﮔﺮﻭﻫﺎﻥ ﺷﺪ. ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ.
🔸ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺴﺌﻮﻝ #ﮔﺮﻭﻫﺎﻥ ﺑﺸﯽ.
ﺭﻓﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﮑﻨﻢ. ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﮔﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺑﺮﯼ!
ﮐﻤﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺮﻁ ﻗﺒﻠﯽ!
ﮔﻔﺘﻢ : ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﺑﺒﯿﻨﻢ. ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺮﻁ ﺑﺬﺍﺭﯼ؟! ﺍﺻﻼ ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﻔﺘﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺭﯼ؟
ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﻮﯾﺪ. ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ.
ﺑﺎﻷﺧﺮﻩ ﮔﻔﺖ. ﺣﺎﺟﯽ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﮕﻮ... ﻣﻦ ﺳﻪ ﺷﻨﺒﻪ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺭﻡ ﻣﺴﺠﺪ #ﺟﻤﮑﺮﺍﻥ ﻭ ﺗﺎ ﻋﺼﺮ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ.
🔸ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﻢ. ﺑﻌﺪ ﻫﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻣﺴﯿﺮ ۹۰۰ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮﯼ ﺩﺍﺭخوﺋﯿﻦ ﺗﺎ ﺟﻤﮑﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﻣﺎﻡ زمان ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﻓﺮﺟﻪ ﺍﻟﺸﺮﯾﻒ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩ.
ﯾﮑﺒﺎﺭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﻓﺘﻢ. ﻧﯿﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ. ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ. ﺳﺮﺵ ﺑﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ #ﻧﺎﻓﻠﻪ ﺑﻮﺩ ﻗﻄﺮﺍﺕ ﺍﺷﮏ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺟﺎﺭﯼ ﺑﻮﺩ.
🔸ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﯾﮑﺒــــﺎﺭ ۱۴ ﺑﺎﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﻤﮑﺮﺍﻥ ﺭﺳﯿﺪﻡ. ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ!
ﺑﻪ ﻧﻘﻞ ﺍﺯ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻋﻠﯽ ﻣﺴﺠﺪﯾﺎﻥ( ﻓﺮماﻧﺪﻩ ﻭﻗﺖ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ )
#یادش_با_صلوات🌹
@ayatollah_haqshenas
#سیره_شهدا
بغداد بودیم ، میخواستیم با هم بریم بیرون ، به من گفت : وضعیت حجاب در بغداد چطوره ؟ گفتم : خوب نیست ، مثل تهرانه .
گفت : باید چشممون را از نامحـرم حفظ ڪنیم تا توفیق شهادتــ را از دست ندیم . بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش .
در ڪل مدتی ڪه در بغداد بودیم همینطور بود . تا اینڪه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم .
شهید مدافع حرم محمدهادی ذوالفقاری🌹
@ayatollah_haqshenas
#سیره_شهدا
من شهید شما را شفاعت نمیکنم😳
مگر دو کار را انجام دهید...
@ayatollah_haqshenas
طب الرضا
#سیره_شهدا
🔴 #مبارزه_با_نفس
🌸 یہ بـار دیـدم دسـت هادی بـہ طـور خـاصـے سـوخـتـہ ، ده روز بـعد دوبـاره هادی را دیدم ، بعـد از گـذشـت ده روز هـنوز زخــم هـادی بہتـر نشده بـود !
🌸 بـہ هـادی گـفتـم : ایـن زخـم پشـت دسـتـت برای چیـہ ؟ نمـےخـواسـت جواب بده و موضوع را عوض مےڪـرد . بـالاخـره تونـستم از زیـر زبـان او حـرف بڪشـم !
🌸 گـفت : مدتـے قـبل ، در یڪـے از شـبها خیلی اذیت شـده بـود . مےگـفت ڪـہ شیـطان با شہـوت بـہ سـراغ مـن اومـده بـود .
« مـن هـم چـاره ای ڪـہ بـہ ذهنـم رسـید ایـن بـود ڪـہ دستـم را بسـوزونـم ! »
🌷 #طلبه_شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🌷
#رهروشهدا🌷
🌹 #یادشهداباصلوات🕊🕊
@ayatollah_haqshenas
#سیره_شهدا
خیلی گشته بودیم، نه پلاکی، نه کارتی، چیزی همراهش نبود. لباس فرم سپاه به تنش بود. چیزی شبیه دکمه ی پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد، خوب که دقت کردم، دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده. خاک و گل ها را پاک کردم. دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردم. روی عقیق نوشته بود: « به یاد شهدای گمنام.»
📙آسمان مال آنهاست(کتاب تفحص)، ص۲۸
@ayatollah_haqshenas
10.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مواسات در #سیره_شهدا🌹🌹
🎤حجت الاسلام حاجی محمدی
🌷 شهید حمید سیاهکالی مرادی🌷
#یادت_باشه
#سیره_عاشقان
#مواسات
#رزمایش_همدلی
#کمک_مومنانه
#فرمان_رهبری
@ayatollah_haqshenas
🌹🌹 #سیره_شهدا در #ماه_مبارک_رمضان 🌙
☘ماه رمضان برای احمد طعم خاصی داشت، انتظار ماه رمضان را می کشید که اعتکاف کند و شبهای قدر احیا و #شب_زنده_داری نماید، او رمضان را ایستگاهی برای توقف و به راه افتادن با نیروی بیشتر می دانست سفارش می کرد که به ایتام رسیدگی کنیم، از بچه های کشافه می خواست هر کس چیزی با خود از خانه بیاورد و همه را به خانواده های مستضعفی که می شناخت می داد، با این کار هم بخشندگی را به اعضای کشافه آموزش می داد و هم انجام کار گروهی و در واقع می خواست همه را در این امر مستحب شریک کند .
بچه ها همچنان راه احمد را ادامه داده و این کار را انجام میدهند.
#شهید_احمدمحمد_مشلب🌷
#سیره_عاشقان
#ماه_مبارک_رمضان
@ayatollah_haqshenas
🔰 #سیره_شهدا | #رفاقت_تا_شهادت
🔻من و شهیدزکریاشیری خیلی باهم صمیمی بودیم به خاطر همین اگه میخواستیم جایی بریم باهم میرفتیم پدر یکی از همکارامون که خونشون تو یکی از روستاهای شهرستان الموت بود فوت کرده بود و سنگ قبر پدرشو تو قزوین سفارش داده بودهمکارمون بخاطر اینکه شهیدزکریاشیری وانت داشت به زکریا گفته بود که سنگ قبرو ببره قرار بر این شد که من و زکریا باهم سنگ قبرو ببریم.
💠این شهید بزرگوار به قدری به دوستان و همکاراش ارزش قائل بود که با وجود اصرار همکارمون بخاطر حمل سنگ قبر حتی کوچکترین هزینه ای قبول نکرد و گفت رفاقت به درد همین روزا میخوره.
📍موقع برگشتن با شهیدزکریا کنار درختی که بین مسیرمون بود نگه داشتیم برای استراحت
من از زکریا پرسیدم که آیا دوست داری شهید بشی؟! برای چندمین بار بود که میپرسیدم
شهیدزکریا در جوابم گفت مگه میشه دوست نداشته باشم؟! کی از شهادت بدش میاد, من آرزومه که شهید بشم .. اما شهادت دل میخواد .. لیاقت میخواد ...
🕊بعد از شهادتش ثابت کرد که هم دل داشت هم لیاقت و به آرزوش که شهادت بود رسید.
@ayatollah_haqshenas