#داستان_کوتاه
✅ حكيمى در بیابان به چوپانی رسید و گفت:
چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟
💥 چوپان در جواب گفت:
آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام.
✅ حكيم گفت:
خلاصه دانشها چیست ؟
💥چوپان گفت:
پنج چیز است:👇
1️⃣ تا راستی تمام نشده دروغ نگویم
2️⃣تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم
3️⃣ تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم.
4️⃣ تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم.
5️⃣ تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم
✅ حكيم گفت:
🌹 حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب علم و حکمت سیراب شده
@Tebyanonline
#داستان_کوتاه
🔹کشاورزي يک مزرعه بزرگ گندم داشت زمين حاصلخيزي که گندم آن زبانزد خاص و عام بود.
🔹هنگام برداشت محصول بود شبي از شبها روباهي وارد گندمزار شد و بخش کوچکي از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمي ضررزد.
🔻پيرمردکينه روباه را به دل گرفت بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد.
🔻مقداري پوشال را به روغن آغشته کرده به دم روباه بست و آتش زد.
🐕روباه شعله وردر مزرعه به اينطرف وآن طرف ميدويد وکشاورز بخت برگشته هم به دنبالش در اين تعقيب و گريز گندمزار به خاکستر تبديل شد.
🌹🌹وقتي کينه به دل گرفته ودر پي انتقام هستيم بايد بدانيم آتش اين انتقام دامن خودمان را هم خواهد گرفت بهتر است
ببخشيم وبگذريم ...
👇👇👇
@Tebyanonline
#داستان_کوتاه
🔹روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت و عسلها درون بشکه بود و پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود.
🔹پیرزن به مرد بازرگان گفت :
🔸از تو می خواهم که این ظرف را پر از عسل کنی
🔺تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت ..
🔹سپس تاجر به معاونش سپردکه آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد ...
🔸آن مرد تعجب کرد وگفت:
ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان یک بشکه کامل به او می دهی
🔸تاجر جواب داد :
🔸ای جوان او به اندازه خودش در خواست می کند و من در حد و اندازه خودم به او می دهم
🔹اگر کسی که صدقه می داد به خوبی میدانست و مجسم میکرد که صدقه او پیش از دست نیازمند در دست خدا قرار می گیرد، لذت صدقه دهنده بیش از لذت گیرنده بود.
🌹این یک معامله با خداست.
@Tebyanonline