🌷در حاشیه تشییع شهید میرزاییان ازنیروهای یگان ویژه
#دلنوشته
«دیدمت… قهرمان کوچک… در ٱغوش عمو»
دیدمت…
کوچیک بودی… اما سنگینتر از کوه.
در ٱغوش عمو بودی
بیهیچ حرفی…
فقط خیره شده بودی به یه نقطه
نه بازی میخواستی، نه نگاه کسی رو…
من پشت سرت راه میرفتم…
پا به پای پیکر پدرت
و چشمم، افتاده بود به تو
به اون چشمای پر بغض، ولی بیاشک
خدای من…
چه جوری میشه اینقدر کوچیک بود
اما اینقدر محکم؟
اینقدر آروم… ولی پر از فریاد؟
هیچ چی نگفتی
ولی انگار هزار جمله گفتی
انگار فریاد میزدی:
«بابام قهرمانه
بابام رفت، ولی من هنوز اینجام
سرم بالاست و دلم بلنده… مثل پرچم پدرم»
خواستم بغضمو قورت بدم
اما نشد
تو یه لحظه، یه نسلی رو توی نگاهت جمع کرده بودی
یه راهو
یه حرفو
یه عهدو…
کاش میشد بریزم خودمو جلوی پاهات و بگم:
"تو فقط یه دختر نیستی…
تو پرچمی
تو یه صدا توی سکوتی
تو دختری هستی که دنیا باید ازش بترسه، چون با غم بزرگ شد… نه با ترحم"
همینطور که پشت سرت راه میرفتم
با خودم گفتم…
کاش همه میدیدن این صحنه رو
تا بفهمن ما چرا تسلیم نمیشیم
تا بفهمن پدر تو شهید شد،
اما تو شدی زندهترین دلیل ادامه دادن…
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
بعضی نگاهها حرف نمیزنن، ولی فریاد میزنن...
امروز یه دختر کوچولو رو دیدم که از هزار مرد محکمتر ایستاده بود.
روی دوش عمو، با چشمایی که دنیا رو تکون میداد...
پدرش شهید شده بود،
اما اون، شده بود پرچم پدر...
دکترسید محمود طباطبایی
#برای_تو_ادامه_میدم
🌐 دانشگاه فرهنگیان استان تهران
https://tehran.cfu.ac.ir/
https://eitaa.com/tehran_cfu_ac_ir
https://ble.ir/tehran_cfu_ac_ir