#شهیدانه♡
حاج محمد همان قدر که زود عصبانی میشد خیلی هم شوخی میکرد؛ خصوصاً در جمع خودمانی. اگر کسی او را بیرون میدید، میگفت: بنده خدا زن و بچهاش چطور با او زندگی میکنند؟ سیاست داشت، اما در خانه با بچهها بازی میکرد و خیلی با او به ما خوش میگذشت.
گفتم از سوریه برگردد دستهایش را میبوسم
بارها شده بود محمد آقا به مأموریت برود و من سختیهایی بکشم، اما هیچگاه بروز نمیدادم تا در مأموریت آخرش. به سوریه رفته بود و بچهها دیگر بزرگ شده بودند و کنترلشان برای من سخت شده بود. از دستشان عصبانی و ناراحت بودم. یادم میآید یک روز که پیش دوستانم بودم، گریه میکردم که بچهها اذیت میکنند و واقعا وجود یک مرد در خانه غنیمت است. به آنها میگفتم محمد آقا که از سوریه برگردد، دستهایش را میبوسم. وجودش در خانه واقعا کارساز بود.
دوستانم میخندیدند و میگفتند: دیوانه! مگر آدم دست همسر را میبوسد؟ من جدی میگفتم مطمئن باشید که همچین کاری میکنم. اما متاسفانه محمد از سوریه زنده برنگشت و من اولین باری که پیکر همسرم را دیدم، کف پایش را بوسیدم.😭
راوی :همسرشهید محمد بلباسی
✍️روزمرِگی_من_و_مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
هدایت شده از خانم!سرزنده باش...😎
شهید مهدی زین الدین:
هرگاه #شب_جمعه شهدا را یاد کنید
آنها شما را نزد اباعبدالله (ع) یاد می کنند🌱
#شهیدانه🕊
#شب_جمعه
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
https://eitaa.com/sarzendehbash
.