🔴🔵 فضیلت و ثواب روز پنجم ماه مبارک رمضان برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم (ص) :
🌺 خداوند در جنة الماوى به شما هزار هزار شهر دهد که در هر شهرى هفتاد هزار خانه و در هر خانه هفتاد هزار خوان و بر هر خوان هفتاد هزار کاسه که در آن شصت هزار رنگ خوراک مختلف است.
📚 امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص 48
👇👇👇
✅ @telaavat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #پندانه
🔸هر گاه عیبی در من دیدی،به خودم خبر بده نه کسی دیگری...
چون تغییر آن دست من است!!!
🔺کار اولت باعث پیشرفت و بهبودم میشود اما گزینه دوم غیبت است و مرا در تاریکی نگه میدارد...
⁉️چرا موقعی که چیز منفی در کسی می بینیم، جز خودش همه را خبر میدهیم؟؟؟
🔸جمله ای که در یک هتل نوشته بود:
"اگر سبب رضایتت شدیم از ما سخن بگو و گرنه با خود ما بگو"
بر خود تطبیقش دهیم تا غیبت از میانمان از بین برود!!!
💠بهشت وعده دور از دسترسی نیست اگر بی بهانه خوب باشیم!
🔅حضرت علی (عليه السلام) :
دردناکترین مردم ( در قیامت ) غیبت کننده است.
📚غررالحکم ج۲ ص۳۸۱ حدیث ۲۹11
👇👇👇
✅ @telaavat
#دختر_شینا
قسمت :هشتاد و ششم
#فصل_پانزدهم
گفت: «یادم هست. ولی تابستانش که پیش هم بودیم، خیلی خوش گذشت. فکر کنم فقط آن موقع بود که این همه با هم بودیم.»
چایش را سر کشید و گفت: «جنگ که تمام بشود. یک ماشین می خرم و دور دنیا می گردانمت. با هم می رویم از این شهر به آن شهر.»
به خنده گفتم: «با این همه بچه.»
گفت: «نه، فقط من و تو. دوتایی.»
گفتم: «پس بچه ها را چه کار کنیم.»
گفت: «تا آن وقت بچه ها بزرگ شده اند. می گذاریمشان خانه. یا می گذاریمشان پیش شینا.» سرم را پایین انداختم و گفتم: «طفلی شینا. از این فکرها نکن. حالا حالا ها من و تو دونفری جایی نمی توانیم برویم. مثل اینکه یکی دیگر در راه است.»
استکان چای را گذاشت توی سینی و گفت: «چی می گویی؟!»
بعد نگاهی به شکمم انداخت و گفت: «کِی؟!»
گفتم: «سه ماهه ام.»
گفت: «مطمئنی؟!»
گفتم: « با خانم آقا ستار رفتیم دکتر. او هم حامله است. دکتر گفت هر دویتان یه روز زایمان میکنید.
مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم. گفتم: «چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست. چه آنجا، چه اینجا.»
کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت.
گفت: «چرا نماز شک دار بخوانیم.»
ماه آخر بارداری ام بود. صمد قول داده بود این بار برای زایمانم پیشم بماند؛ اما خبری از او نبود. آذرماه بود و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم. بی سر و صدا طوری که بچه ها بیدار نشوند، یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم. روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود، پشت سرم گره زدم. اورکتش را هم پوشیدم. کلاهی روی سرم گذاشتم تا قیافه ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می کند. رفتم توی حیاط. برف سنگین تر از آنی بود که فکرش را می کردم. نردبان را از گوشه حیاط برداشتم و گذاشتم لب پشت بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم. با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله ها را یکی یکی بالا رفتم. توی دلم دعادعا می کردم یک وقت نردبان لیز نخورد؛ وگرنه کار خودم و بچه ساخته بود. بالاخره روی بام رسیدم. هنوز کسی برای برف روبی روی پشت بام ها نیامده بود.
ادامه دارد...✒️
👇👇👇
✅ @telaavat
.
🌸🍃یا صاحب الزمان عج 🍃🌸
مثل باران بهاری که نمیگوید کِی
بی خبر در بزن و سرزده از راه برس
✨اللهم عجل لولیک الفرج ✨
✅ @telaavat
406.mp3
910.2K
🔸🔶 قرائت صفحه 406 قرآن کریم
👇👇👇
✅ @telaavat
🍃🌸
همراهان گرامی
ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما در ماه مبارک رمضان، به اطلاع می رساند هر روز یک جزء از قرآن کریم در کانال جهت استفاده شما خوبان قرارخواهد گرفت.
🙏 التماس دعا
👇👇👇
✅ @telaavat
6.mp3
7.27M
#تلاوت_سی_جز_قرآن در سی روز ماه مبارک رمضان
🔹 ترتیل جزء ششم - استاد منشاوی
👇👇👇
✅ @telaavat