eitaa logo
تلک الایام
1.6هزار دنبال‌کننده
30 عکس
2 ویدیو
1 فایل
این روزها که می گذرد هر روز.... در انتظار آمدنت هستم @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
إنّی لأجد ریح یوسف لولا أن تفنّدون یوسف/۹۴ نمی گویید دیوانه شده ام؟... بوی یوسف می آید... @telkalayyam
آدم ها گاهی همان کسی هستند که می گویند نیستیم… @telkalayyam
سلام بچه ها اسم من فاطمه است. اسم شما چی؟ بچه که بودم این اسم را دوست نداشتم. توی کلاس، وقتی خانم معلم، دفتر حضور و غیاب را می آورد و می خواند: فاطمه قاسم نیا، من دستم را بالا نمی بردم و نمی گفتم حاضر. چون توی خیال من، کسی که حاضر بود شکوه قاسم نیا بود، نه فاطمه قاسم نیا. راستش با اسم فاطمه - که توی شناسنامه ام بود- احساس غریبی می کردم. من به اسمی که صدایم می کردند یعنی شکوه عادت داشتم. گذشت و گذشت و گذشت و من بزرگ و بزرگ و بزرگ تر شدم. شدم شاعر شما بچه ها. زیر شعرهایم نوشتم شکوه قاسم نیا و کم کم یادم رفت که اسم اصلی ام فاطمه است. تا اینکه یک روز به دلیلی که (یک راز است) فهمیدم که صاحب اصلی این اسم یعنی حضرت فاطمه مرا دوست دارد. صدایش را توی دلم شنیدم که می گفت: «فاطمه، من فاطمه ام. به بچه ها بگو که دوستشان دارم، مخصوصا آنهایی را که اسمشان مثل خودم فاطمه است. بگو که اگر صدایم کنند، می شنوم…» این جوری شد که شعرهای این کتاب را نوشتم. خوشحالم که می خواهید شعرهایم را بخوانید. دلم می خواهد با خواندن این شعرها بفهمید که فاطمه همه ی بچه ها را دوست دارد. مخصوصا آنهایی را که اسمشان مثل خودش فاطمه است. …………………. ……………….... این مقدمه ی کتاب «از فاطمه به فاطمه سلام الله علیها» ست. مجموعه ی بیست شعر خردسال. سروده ی خانم شکوه (فاطمه) قاسم نیا و تصویرگری خوب خانم الهه بهین، که امسال از نمایشگاه کتاب، (انتشارات قدیانی) برای دخترم خریدم و از این خرید راضی هستم. همه ی این شعرها از نظر محتوایی و شاعرانگی در یک سطح نیستند اما به نظرم همین که زاویه ی نگاه و درونمایه ها و تصویرگری آن با فضای تکراری و کلیشه ای عموم تولیدات مذهبی کودک فاصله دارد، بسیار با ارزش است. به نظرم این کتاب می تواند هدیه ی ارزشمندی برای همه ی دختر بچه ها باشد به خصوص فاطمه ها. حیفم آمد که آن را معرفی نکنم. این هم یکی از شعرهای کتاب: (مامان بابام) فاطمه جان می بینی بابام چه غصه داره؟ دلم براش می سوزه چون که مامان نداره دستامو آروم آروم روی سرش می کشم دلم می خواد مثل تو مامان بابام بشم می گم: «بابای خوبم لالا بکن روی پام اگر مامان بزرگ نیست غصه نخور، من اینجام!» @telkalayyam
… پدرم برنگشت و فهمیدم بعد از این، انتظار یعنی تو… @telkalayyam
1. دیروز که آن فیلم چند دقیقه ای شهید چمران پخش شد، به همکارم گفتم این فیلم به صد بار دیدن می ارزد. نه به خاطر این که حالا یک نفر توی این فیلم رسوا شده است یا نشده است. به خاطر این که آدم حسرت می خورد از اینکه امروز چقدر جای یکی مثل شهید چمران خالی ست. آن آقای محترم، درست یا غلط، توی آن فیلم با ادبیات زمان خودش حرف زده است. بدشانسی آن آقا فقط این بود که ادبیات و سطح فکرش با یکی مثل شهید چمران مقایسه شد و گرنه امثال آن آقا توی دنیای سیاست فراوانند اما مثل شهید چمران با آن متانت و اخلاق و افق نگاه، همیشه کم بوده اند. 2. کمال گرایی توی فطرت آدم هاست و از طرفی این قلب ها هستند که برای آدم تصمیم می گیرند و انتخاب می کنند و آدم مجبور است انتخاب قلبی اش را انتخاب کامل و بی نقصی جلوه دهد و برای تمایلش هزار جور منطق و دلیل و سند و مدرک دست و پا کند. به هر حال من هم امروز به صاحب قلب ها متوسل می شوم و در انتخابات شرکت می کنم. به آن اقای بدشانس محترم هم رای نخواهم داد و به انتخاب اکثریت احترام خواهم گذاشت. 3. به امید آن جمعه ای که همه ی قلب ها به انسان کامل متمایل شوند و او را که برگزیده ی خداست بر انتخاب های ناقص و کوچک خود ترجیح دهند. به قول عزیز الهی به حق پنج تن خدا صاحبمانو برسانه…. @telkalayyam
به شهر خدا نزدیک می شویم @telkalayyam
روی ماه خدا را ببوس… …………….. عنوان کتابی از مصطفی مستور @telkalayyam
عاشق این است که من یا مادرش با همان لحنی که قربان صدقه اش می رویم امر و نهیش کنیم. حتی خودش مدام یادآوری می کند که این جا جای امر و نهی است. مثلا می رود کنار راه پله و با همان لهجه ی شیرین و خوردنی که شصت درصدش را حرف دال تشکیل می دهد صدا می زند: بگو نرو نزدیک پله. می افتی بابا جون. و من باید بگویم: نرو نزدیک پله می افتی بابا جون. و این باباجون را باید با تاکید بگویم تا آن حالت وصف نشدنی به او دست بدهد. یا دستش را گرفته ام و توی کوچه راه می برم . می گوید: بگو از توی آب ها راه نرو . خیس می شی بابا جون و من باید بگویم از توی آب ها راه نرو خیس می شی باباجون. و این بابا جون را باید خیلی کش بدهم یا من سر کار هستم که تلفن زنگ می زند و او پشت گوشی است. ساعت دوایش شده اما مادرش حریفش نشده که به او دوا بدهد. از پشت گوشی می گوید: بگو دواتو بخور که زود حالت خوب بشه بابا جون و من بگویم دواتو بخور که زود حالت خوب بشه. و او بگوید: باباجونشم بگو و من دوباره بگویم دواتو بخور که زود حالت خوب بشه باباجون... و بعد از چند ثانیه صدای گریه اش را بشنوم که ناشی از قورت دادن دوای تلخ است و صبر کنم تا کمی گریه اش بند بیاید و بگوید : بگو آفرین باباجون که دواتو خوردی و من بگویم : آفرین باباجون که دواتو خوردی و او دیگر گریه نکند و خداحافظی کند. انگار این توی فطرت ما آدم هاست که دوست داریم کسی که ما را امر و نهی می کند یک جور ویژه ای دوستمان هم داشته باشد و دوست داریم کسی که یک جور ویژه ای دوستمان دارد حتما امر و نهیمان کند... ............ از یادداشت های سال ۱۳۸۸ شکوه امر خدا، عنوان کتابی ست از حجةالاسلام علیرضا پناهیان: http://www.bayancenter.ir/products/books/page/shop.product_details/product_id/18/flypage/flypage.tpl/pop/0.html : http://2ta7.persianblog.ir/post/17/ @telkalayyam
#نامه_های_من_و_بابا از نامه های شش سالگی من به جبهه برای بابا ............. شانزده خرداد سالگرد بیست و سوم پدرم بود.. گفتم که فاتحه ای... @telkalayyam