eitaa logo
ترور رسانه
1.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
657 ویدیو
43 فایل
راهبردها و اقدامات #آمریکا در مواجهه با ایران💠 همراه با ✅ تاریخ معاصر مدیر @Konjnevis 📘جهت خرید #کتاب : @Adminketabb 💥لینک کانال کتاب های سیاسی تاریخی: https://eitaa.com/joinchat/562167825C0712bdfc96
مشاهده در ایتا
دانلود
ترور رسانه
🍁 🍁🍁 🍁🍂🍁 🍁🍂🍂🍁 🍁🍂🍂🍂🍁 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـدیـــــــس✨ #قسمت_صد_و_سی_
به قسمت قبلے☝️ ✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: ایرینــا گفت: او را چه به ڪنسرت؟! آن قدر پیر شده ڪه حال ندارد راه برود! خودم با شما مے آیم. یولا گفت: حرف پدر، رگ غیــرت شما را جنباند مادرجان! حالا ڪه شما مے آیید، دست از سر پدر مےڪشیم تا به ڪارهایش برسد. آنوشا بازوے ڪشیش را گرفت و گفت: تو هم بیــا بابابزرگ. ڪشیش گفت: نه عزیزم، من باید ڪتاب هایم را بخوانم. آنوشا گفت: شما چقدر ڪتاب مےخوانید بابابزرگ! خسته نمےشوید؟ ڪشیش گفت: چرا عزیزم، خسته مےشوم. اما چاره اے ندارم؛ باید این ڪتاب ها را بخوانم تا آن چیزے را ڪه دنبالش مےگردم، پیدا ڪنم. آنوشا پرسید: بابابزرگ! توے ڪتاب ها دنبال چی مےگردید؟ ڪشیش او را به خود فشرد و گفت: خیلــے چیزها آنوشا جان. بزرگ ڪه بشوے تو هم باید گم شده هایت را توے ڪتاب ها پیدا ڪنـے... آنوشا گفت: ولے من چیزے گم نڪرده ام. همیشــه مواظــب هستم تا وسایلــم گم نشود. ایرینــا و یولا با صداے بلند خندیدند. اما ڪشیش سرش را پایین انداخت و به ڪتاب مقدس در روي میز عسلــے خیره ماند. *** خلوت و سڪوت منزل و نشاطــے ڪه از خواب بعد از ظهـرش در خود احساس مےڪرد، نوید یڪ شب پر مطالعــه را مےداد. اوراق باقــے مانده از ڪتاب قدیمــے آنقدر زیاد نبود ڪه نتواند مطالعه ے آن را به پایان برساند، و هنوز باقــے بود؛ راهے ڪه ڪشیش احساس مےڪرد پایانی ندارد. ڪتاب هاے زیادے توے قفسه در نوبت مطالعه بودنــد. 🍃@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
✨ ✨✨ ✨☘✨ ✨☘☘✨ ✨☘☘☘✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: همه ے ڪتاب هادرباره ی علـــے بـود و او احساس مےڪرد چقدر دیــر به جستجوے علــے در لابه لاے ڪتاب ها پرداخته است. ڪاش سال ها پیش، بهانه اے و انگیزه اے پیش ميآمد تا با علــے آشنا مےشد. همان سال ها ڪه در لبنان بود و نام علــے را بارها شنیده بود. نامــے ڪه آن روزها هیــچ توجه و حساسیتــے را در او به وجود نمےآورد. اما این نسخه ے خطــے و آن رؤیاے نیمه شب. دست به دست هم دادند تا او در وانفساے عمر، مانند یڪ پژوهشگر و محقق جوان به دنبال پاسخ سؤالات و ابهامات پیرامون علــے باشد. شیشه ے عینڪش را تمیز ڪرد و آن را به چشم زد. اوراق پیش رویش، زرد و ڪهنــه بودند ڪه بر روے آن ها با عربــے خوش خطــےبا فاصله ے مناسب در بین خطوط نوشته شده بود. اما نوشته ها عنوان نداشت و از صفحه ے دوم شروع مےشد. ڪشیش سعے ڪرد در بین اوراق، صفحه ے اول را پیدا ڪند، ولــے چنین صفحه اے نبود. خوشبختانه نام نویسنده و تاریـخ ڪتابت در پایان نوشته ها ذڪر شده بود. الڪاتب: مصطفي خراسانـے سنه ۱۱۰۵ هجرے قمرے. ڪشیش با یڪ حساب سرانگشتــے سال هجري را به میلادے تبدیل ڪرد؛ این اوراق حدود چهارصد سال پیش نوشته شده بودند، آن هم در ایران ڪه با یڪ جستجوی ساده در اینترنت توانسته بود بفهمـد مصطفــے خراسانـے اهل شمال شرقــي بوده است. هیچ بعیــد نبود ڪه این ڪتاب از ایران به تاجیڪستان رفته باشد. ✨ ... لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
ترور رسانه
#ریپلاے به قسمت قبلے☝️ 🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ #قـد
به قسمت قبلے☝️ 🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ همه گل ها زیبایند، اما وقتی به گل فروشی می روی زیباترین و خوشبوترینش را انتخاب می کنی. سرگئی گفت: اما من به عنوان یک مسیحی، چرا باید به سراغ یک شخصیت مسلمان بروم؟ کشیش گفت: از دین حصاری برای زندگی و اندیشه هایت نساز پسرم! همه ادیان الهی درون، مایه ی مشترکی دارند. تو می توانی به عنوان یک مسیحی، آیین دینی خودت را داشته باشی. لازم نیست به جای کلیسا به مسجد بروی، اما می توانی مغز و درون مایه ی سایر ادیان الهی را بشناسی و از آن ها پیروی کنی. این را بدان سرگئی که خدای همه ی ما یکی است و خداوند چون ما، بندگانش را بر اساس ادیانشان طبقه بندی نمی کند. شاقول خدا بر روی اعمال ما می ایستاد نه روی دینمان. سرگئی گفت: من اما پدر، دوستان مسلمان زیادی دارم؛ آنقدر که شما را شیفته ی علی می بینم، آن ها را ندیده ام. چگونه است مردی چون شما که از کودکی در خدمت کلیسا بوده، از علی چنین یاد می کند و شیفته ی علی می شود، اما مسلمانان اغلب چیزی از علی دانند؟ کشیش گفت: ممکن است من تو را که پسرم هستی نشناسم یاتو مرا که پدرت هستم نشناسی؛ همان گونه که بسیاری از مسیحیان هم مسیح را نمی شناسند. به همین دلیل است که می گویم باید حصارها را بشکنی و به انسانیت بندگان خدا، بیش از آبشخور دینشان بها بدهی. سرگئی گفت: پس فردا که به مسکو برگشتی، کنار تابلوی کلیسایت، تابلوی دیگری هم نصب کن و بنویس مسجد امام علی! کشیش این کنایه ی سرگئی را به دل نگرفت و گفت: اگر از امثال افرادی چون تو نمی ترسیدم، حتما این کار را می کردم. ایرینا و یولا و آنوشا که آمدند، آن ها ساکت شدند. يولا سینی چای را روی میز عسلی گذاشت. 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.
🍃 🍃🍃 🍃💠🍃 🍃💠💠🍃 🍃💠💠💠🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ آنوشا روی زانوهای کشیش نشست و سرش را به سینه ی او چسباند. کشیش موهای او را نوازش کرد، گونه اش بوسید و گفت: تابستان منتظر شما هستم که بیاید به مسکو. می خواهم با آنوشا در میدان سرخ مسکو عکس بیندازم. آنوشا به سرگئی نگاه کرد و گفت: ما تابستان به مسکو می رویم پدر؟ سرگئی گفت: بله دخترم، چرا نرویم؟! اما حالا باید بابابزرگ و مامان بزرگ را برسانیم به فرودگاه تا تابستان که نوبت ما هم برسد. *** فرودگاه مسکو، در آن وقت شب، آنقدر شلوغ بود که هر کسی سعی می کرد ساک و چمدان هایش را بردارد و با عجله از سالن فرودگاه بزند بیرون کشیش و ایرینا، هر دو خسته و خواب آلود ساک و چمدان هایشان را برداشتند و راه افتادند به طرف در خروجی که پرفسور در آنجا انتظارشان را می کشید. او به محض دیدن کشیش جلو آمد، همدیگر را در آغوش گرفتند و کشیش، شرم زده از او عذرخواهی کرد که مجبور شده است این وقت شب به فرودگاه بیاید. بین راه توی ماشین لادای سفیدرنگ پرفسور، ایرینا میخواست که ماجرای سارقان به منزلش را از زبان پرفسور بشنود و او همه ی ماجرا را شرح داد و در نهایت گفت: اول باید به اداره ی پلیس برویم. لازم است مأموری با ما بیاید تا مهر و موم در خانه را باز کند. وقتی در را مهر و موم کردند، من آنجا بودم. خوشبختانه چیزی از لوازم منزل به هم نریخته بود، جز اتاق کار کشیش. ایرینا به محض ورود به خانه، همه جا سرک کشید. خدا را شکر کرد که چیزی از وسایل منزل به سرقت نرفته است. لینک قسمت اول رمان قدیـــــس https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2955 لینک قسمت اول داستان ســــــــــــراب https://eitaa.com/chaharrah_majazi/2127 💠@chaharrah_majazi ⛔️ فقط و فقط با ذڪر منبــع بلامانع است.