eitaa logo
ترور رسانه
1.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
657 ویدیو
43 فایل
راهبردها و اقدامات #آمریکا در مواجهه با ایران💠 همراه با ✅ تاریخ معاصر مدیر @Konjnevis 📘جهت خرید #کتاب : @Adminketabb 💥لینک کانال کتاب های سیاسی تاریخی: https://eitaa.com/joinchat/562167825C0712bdfc96
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 یا حاضِــــر و یا ناظِـــــر 🍃 ♨️ ســـــراب ♨️ مصطفے-هیچ معلوم هست چـے میگـے معصومه؟ این قضیه چه ربطـے به تو داره؟ معصومه لب گزید. حالا چطور باید قضیه را مے گفت ڪه خون به پا نشود؟ ڪمے این پا و آن پا ڪرد و مشغول ور رفتن با گوشه ی روسری اش شد. حاج رضا ڪه طاقت دیدن آشفتگے تڪ دخترش را نداشت، لبخندی به نگاه به زیر افتاده ی معصومه اش زد و با مهربانے گفت: حاج رضا-برو داخل بابا...خودمون حلش مے ڪنیم. اما این بار مصطفـے مانع شد. مصطفے- نه حاج آقا..بذار ببینم حرف حسابش چیـہ؟ بعد خواهرش را مخاطب قرار داد ڪه مثل ابربهار اشڪ مے ریخت: مصطفے-خب بگو ببینم...چے دقیقا تقصیر توعه؟ تو اصلا خبر داری امروز حاج بابات ڪجا بوده؟ معصومه با گریه فریاد زد: معصومه-آره مے دونم...چرا دو دقیقه اَمون نمیدی تا خبر مرگم حرف بزنم؟ بدنش مے لرزید و قند خونش افتاده بود. ضعف داشت و دیگر نمے توانست سرپا بایستد. داشت آب مے شد به پای اشتباهش... لخ لخ ڪنان خودش را به پلڪان جلوی در رساند. اگر ڪمے دیرتر رسیده بود، از سرگیجه روی زمین مے افتاد. همان جا نشست و سرش را میان دستانش گرفت و با بغضی ڪه داشت خفه اش مـے ڪرد، نالید: معصومه-سه روز پیش حمید اومد خونه. با عجله یه ساڪ برداشت و دو سه دست لباس توش ریخت و سراسیمه رفت. هر چے ازش پرسیدم ڪجا میری فقط مـے گفت ڪار دارم، باید برم. مصطفے قدمے به خواهرش نزدیڪ شد. از سفر دامادشان حمید ڪه خبر داشت. چیز تازه ای نبود. این حرف ها ڪه برای سوالش، جواب نمے شد. ملاحظه ی حال نزار خواهرش را مرد و صدایش را پایین آورد: مصطفے-حالا اینا چه ربطی داره به سوالای من؟ معصومه دستمال اشڪے را به صورتش ڪشید و با هق هق ادامه داد: معصومه-امروز صبح رفته بودم یه سر خونه. نمے دونم ڪدوم از خدا بے خبری بود ڪه همون موقع سر رسید و سراغ حمید رو گرفت. گفتم نیست ولے باور نمے ڪرد. می خواست به زور بیاد داخل خونه... شانس آوردم همسایه ها اومدن ڪمڪم وگرنه... حالا علاوه بر اخم های درهمش، رگ غیرتش هم باد ڪرده بود. نمے توانست تصور ڪند ڪه غریبه ای به زور وارد خانه ی خواهرش شود؛ آن هم وقتے ڪه شوهرش نیست. حتـے تصورش هم دیوانـہ اش مے ڪرد. دوباره خشمش برگشته بود. حاج رضا و مشڪلش را با او، فراموش ڪرد. حالا پای خواهر ڪوچڪ ترش وسط بود... خواهری ڪه هر چند جلویش ایستاد و سرش فریاد زد؛ اما باز هم اگر وقتش مي رسید حاضر بود برایش جان ڪه هیچ حتے سر هم بدهد. ڪنار پای معصومه ی لرزان نشست و با لحنی ڪه از جوشش غیرت خش برداشتـہ بود، پرسید: مصطفے-مردڪ چے مے خواست؟ با حمید چے ڪار داشت؟ معصومه لبان خشڪ شده اش را با زبان تر ڪرد: معصومه-اولش گفت رفیقشم... گفت یه خورده حساب باهاش دارم ڪه باید صاف بشه ولـے... سرش بالا آمد و با گریـہ خیره شد به چشمان سرخ شده ی برادر: معصومه-ولـے نه تیپ و قیافه اش به حمید مے خورد و نه سن و سالش... فڪر ڪردم داره دروغ میگه. خواستم زنگ بزنم به پلیس ڪه...ڪه... و گریه امانی نداد برای دنبال ڪردن جملـہ اش... ای ڪاش همین جا زمین دهان باز مے ڪرد و در آن فرو مے رفت. حمید چـہ ڪرده بود با او و آبرو و زندگی شان‌؟ مصطفے از جا بلند شد تا برای معصومه ڪمے آب بیاورد. هنوز نتوانسته بود بفهمد که داستان از چـہ قرار است! اما لابد آن قدر بد بود ڪه خواهر بیچاره با مرور آن داشت از دست مے رفت. طاهره خانم هم در درگاه ایستاده بود و پا به پای یکی یکدانه اش اشک مے ریخت. صورتش رنگ پریده به نظر مے رسید و غَمِ چشمانش دل مصطفـے را آتش مے زد. دلش مے خواست نابود ڪند آن همانے را ڪه نگاه خواهرش را بارانے ڪرده و دل مادرش را غصه دار... از آشپزخانه لیوانـے آب و شکلاتے شیرین برای معصومه آورد. مے دانست خواهرش از قندِ توی آب بیزار است و عوضش تا عاشق و شیفته ی شڪلات های شیری است... آب را به دستش داد و همان جا نشست. حاج رضا هم همان جا ڪنار گلدان های شمعدانے و روی ڪرسے ڪوچڪ چوبے نشسته بود و به مصطفے نگاه مے ڪرد ڪه محو موزاییڪ های ڪف حیاط شده بود و منتظر جواب سوال هایش بود. مے دانست دلیل این همه عصبانیت پسرش چیست. کم و بیش بے خبر نبود از پچ پچ هایے که پشت سرش راه انداخته بودند. مے دانست بعضی ها چه قصه ها ڪہ پشت سرش نبافته و چه آبرویے ڪه از او نریخته اند. ظهر بعد از آن ڪه از آن ساختمان و اتاقڪش رها شده بود، تصمیم داشت سری به مسجد بزند. تا جلوی در هم رفته بود اما راهش ندادند. ادامه دارد... @chaharrah_majazi
✨ ✨✨ ✨🌹✨ ✨🌹🌹✨ ✨🌹🌹🌹✨ ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: شب سیاه است و قیر گون و مذاب، و من انگار در حفره اے سیاه نشستہ ام. ڪتف ها فرو افتاده و تن خسته و دل، دو دل بود ڪہ چہ ڪنم با نامہ ے دوست دیرینہ ام معاویہ و آن همہ حوادث ڪوچڪ و بزرگ ڪہ در اندڪ مدتے چون صاعقہ فرود می آمد و مرا ڪہ پیــر و فرتوت شده بودم و گمان مے ڪردم از هیچ بادے نلرزم و با برق صاعقه اے و ڪوبش رعدے بہ امید بارانے براے خود نباشم، اینڪ با نامہ معاویہ بہ «چہ ڪنم چہ ڪنم» افتاده بودم. معاویہ نوشتہ بود: پیڪ علے پیش من آمده و می خواهد برای علے بگیرد. نفسم را حبس ڪرده ام تا تــو بیایے.» آیا شب حیاتم آبستن حوادثے بود؟ آیا هشتاد و اندے زیستن کافے نبود تا خواندن چنین نامه اے و چنان تقاضایے دل نکند؟! وسوسہ ها نباشد و عطاے معاویہ به لقایش بخشیده شود؟! فڪر مے ڪنم وقت آن است باقے عمرم را در این عزلتڪده سر ڪنم و پیڪ را بہ و انتظار بنشینم و پیڪ معاویہ را باز گردانم با نامہ اے ڪہ در آن نوشتہ باشم: برادرم معاویــہ! تو امــیر شامے و بہ دنبال تخت و تاج شاهان و . مرا دیگر آن سوداها از سر گذشتہ، حتے رمقے چندان براے ڪشیدن دست بہ سر و گوش ماهروی و ڪنیزڪان خورشیدوش نمانده، چه رسد بہ مشاورت تو ڪہ بهتر مے دانے در راه است و بنیان هاے حڪومت تو لرزان گردیده و از من چاره سازے براے حفظ تاج و تخت خود نتوانے ساخت. اما نہ! معاویہ است؛ توان این را دارد ڪہ بر حڪومت نوپاے علــے غلبہ ڪند. هر چند او اینڪ خلیفہ است و حڪومت حجاز و ایران و مصر در دست هاے اوست؛ اما شام با وجود و خاندانش بنے امیه لقمہ اے نخواهد بود ڪہ علـــے بتواند آن را به راحــتے هضـــم ڪند. من اگر در ڪنار معاویہ باشم، ڪار براے علـــے خواهد شد و چہ بسا شام بر ڪــوفہ غلبہ ڪند. بعید نیست ڪہ روزے معاویہ را در ڪسوت خلافت ببینم و خود در ڪنار او باشم و حڪومت ایران یا مصر را بر تن ڪنم. بـہـتر است همین امشب پیڪ معاویــہ را با نامہ اے راهے ڪنم ڪہ در آن نوشته باشم: «آغوش بگشا برادر، روباه مے آید.» اما آتش تردید، در برزخم انداختہ است. باید با پسرانم مشورت ڪنم. گفتم محمد و عبدالله بیایند. آمده بودند. نامہ ے معاویہ را خواندند. پرسیدم: رأی شما چیست؟ عبدالله ڪہ بزرگتر بود، گفت: «نروید پدرا معاویہ در افتاده و براے نجات خود دست و پا مے زند. او تو را نیز بہ این مرداب فرو خواهد ڪشید. با بہ قتل رسیدن عثمان، اینڪ علــے خلیـــفہ ے مسلمین است. اگر معاویہ با او بیعت ڪند یا نڪند، علــے او را از امارت شــام خلع خواهد ڪرد و معاویہ از حڪم علے، سر باز خواهد زد. تردید نڪن ڪہ علــے براے سرڪوب معاویہ، با همہ ے توان بہ شام حملہ خواهد ڪرد.» محمد گفت: «حملہ ے علے سودے نخواهد داشت؛ مردم شام بہ تحریڪ معاویہ تشنہ ے انتقام از قاتلین عثمان هستند، پس شام لقمہ ے راحتے براے حلقوم علــے نخواهد بود. بہتر است بہ نزد معاویہ بروے و او را همراهے ڪنے.» 💞 @chaharrah_majazi