eitaa logo
ترور رسانه
1.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
660 ویدیو
44 فایل
راهبردها و اقدامات #آمریکا در مواجهه با ایران💠 همراه با ✅ تاریخ معاصر مدیر @Konjnevis 📘جهت خرید #کتاب : @Adminketabb 💥لینک کانال کتاب های سیاسی تاریخی: https://eitaa.com/joinchat/562167825C0712bdfc96
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 یا حاضِـــر و یا ناظِـــر 🍃 ♨️ ســـــراب ♨️ تڪ خنده ای ڪرد و انگشتش را به طرف زمین گرفت و با لحنـے پر از استهزا گفت: - حرمت؟ اینجا؟ خبر نداری مرد مومن...سرتون ڪلاه گذاشته. با همون عمامـــــه مشڪیش و اون الله الله گفتناش سر هممون ڪلاه گذاشته... اولا حرمت اینجایی ڪه داری میگی خیلـے وقته از بین رفته. دوما بهتره حرمت اینجا رو باید به اون حاج رضاتون یادآوری ڪنے که آبروی هر چے مسلمونه برده، نه به من... یڪی از افرادِ حاضر به حمایت از حاج رضا قدمی جلو آمد و صدایش را بالا برد: -حواست باشه ڪه چه حرفـے از دهنت میاد بیرون... این بار آقای حامدی، همان همسایه ای ڪه دیشب همراه مسعود شاهد ملاقات حاج رضا و آن دختر بود، با ڪنجڪاوی پرسید: حامدی-با حاج رضا چـے ڪار داری؟ -خدا رو شڪر یڪـے پیدا شد ڪه بشه باهاش دو ڪلوم حرف حساب زد...هیچـے..پولمو مےخوام. بهم بده، رفتم. آقای محمدی باز هم دخالت ڪرد: محمدی-پولتو مےخوای، برو در خونش... اومدی اینجا داد و هوار مےکنی که چے؟ حاج رضا هنوز نیومده. مرد قهقهه ی بلندی زد: -میگم این حاجے تون علم غیب هم سرش مےشه؟ تا فهمید اومدم سراغش، فلنگو بست؟ یڪے از جوان ها با عصبانیت فریاد ڪشید: -دیگه داری حرف مفت مے زنے... مردِ طلبڪار جوش آورد و دهانش را باز ڪرد. و با تبرِ حرفش هایش، بُتِ خوبـے های این مردم را درهم شڪست: -حرف مفت رو تو داری مےزنے ڪہ چشمات رو بستے و نمے فهمے واسه ڪدوم هفت خطے داری یقه پاره مے ڪنے... مے دونے من چرا اومدم اینجا؟ حاجے تون شیش هفت ماه پیش از من پول گرفته و مثل این ڪه یادش رفته ڪه باید پس بده... مے فهمے چی میگم؟ شما بهش چے میگین؟ نزول؟ ربا؟ پولِ حروم؟ ‌ها‌؟ سڪوتے خوف ناڪ و هول انگیز تمام مسجد را فرا گرفتـہ بود. حتی صدای نفس ڪشیدن هم نمے آمد... حاج رضا هنوز نیامده بود و هیچ ڪس نمے دانست دلیل این تاخیرش چیست؟ راستے این مرد راست مے گفت؟ حاج رضا پول نزول ڪرده بود؟ مگر مے شد؟ موزیڪ خارجے با صدای خواننده ی زن... ملاقات با یڪ دختر آن هم در کوچه ای خلوت و نیمه تاریڪ... و حالا هم مردی ڪه معلوم نیست از ڪجا پیدایش شده و ادعا دارد حاج رضا پول نزول ڪرده و حالا او به دنبال طلبش آمده! این ها چه معنایے داشت...؟ یعنے بالاخره پوسته ی ظاهری این روحانے مهربان و محتاط ڪه در تمام این سال ها هیچ ڪس ڪوچڪ ترین خطایے از او ندیده بود شڪسته و داشت خودِ واقعے اش را نشان مے داد؟ اولین ڪسے ڪه به خودش آمد همانے بود ڪه حرمت مسجد را به مرد طلبڪار یادآور شده بود. ڪہ حالا رو به آقای محمدی با ناباوری و ناشیانه سعی در انڪار حرف های مرد طلبڪار داشت. -دروغ میگـہ آقای محمدی...حاجی اهل این حرفا نیست... اصلا با ڪدوم سند این حرفا رو مے زنی؟ چرا باید حرفاتو باور ڪنیم؟ من مطمعنم این آقا داره دروغ میگه... اما هیچ اثری از اطمینـــان در آخرین جمله اش نبود. حالتش بیشتر شبیه به ڪسے بود ڪه با آخرین توان سعے در حفظ بُتِ بے جانش دارد. مردِ طلبڪار پوزخندی به چهره های فرو رفتـہ در بهت زد و گفت: -مدارڪش هست...می تونم نشون تون بدم. حامدی-راست میگه. ادامه دارد... @chaharrah_majazi
🍃 🍃🍃 🍃🌻🍃 🍃🌻🌻🍃 🍃🌻🌻🌻🍃 ❣بِــــسْمِ اللہِ الرَّحـــمانِ الرَّحــــیم❣ ✨ نویســـنده: ڪشیش گفت: "اما من پیر و سالخورده ام، چگونہ از او مراقبت ڪنم؟" سپس بہ ڪودڪ نگاه ڪرد ڪہ هنوز لبخند مےزد. وقتے سرش را بلند ڪرد، صداے ایرینا را شنید: چہ شده میخائیل؟ با چہ ڪسے حرف مے زدے؟ ڪشیش بہ ایرینا نگاه ڪرد ڪہ حالا جاے مرد جوان ایستاده بود و خیره بہ او چشم دوختہ بود. "چرا دست هایت را این شڪلے جلویت گرفتہ اے؟" ڪشیش بہ دست هایش نگاه ڪرد؛ نہ از نوزاد خبرے بـود و نـہ از مــرد جوان. ایرینا با نگرانـے بہ او نگاه ڪرد. - چرا ماتت برده؟ چرا رنگــت پریــده؟ حرف بزن بگو چہ شده میخائیل؟ ڪشیش قادر بہ تڪلم نبود. زانـوهایش ڪمے بـہ جلو خــم شده بـــود. دست هایش هنوز مقابل سینہ اش بود و ڪمے مےلرزید. ایرینا دست هاے او را گرفت و گفت: خداے من! چرا این شــڪلے شده اے؟ مگر جن زده شده اے؟ بروم برایت یڪ لیوان آب خنڪ بیاورم. ایرینا از اتاق بیرون رفت. از داخل یخچال شیشہ ے آب را برداشــت و بدون این ڪہ بہ فڪر برداشــتن لیــوان باشد سراســیمہ بــہ اتــاق برگشت. ڪشیش تڪیہ بہ میز روے زمین نشستہ بود. پاهایش ڪــاملاً از هم باز و گردنش رو بہ ڪتف سمت راستش خـم شده بود. ایرینا شیشہ ے آب را روے میز گذاشت و ڪنارش زانو زد. لب هــاے ڪشــیش مے لرزید. انگــار مےخواست چیزے بگوید. ایرینا گفت: "نـگران نبــاش عزیــزم! بایــد فشــار خونت بالا رفتہ باشد. الان قرصـت را مےآورم." خواست بلند شود ڪہ ڪشیش بازویش را گرفت و با صــدایے ڪــہ بـــہ سختے به گوشش مے رسید، گفت: نہ! بنشین. ایرینا خودش را بہ ڪشیش نزدیڪ تر ڪرد. ڪشیش با چشمان از حدقہ بیرون زده بہ او خیره شده بود.ایرینا پرسید: چہ شده؟ چہ اتفاقے افتاده؟ چرا حرف نمےزنے؟ ڪشیش پرسید: این غریبہ ڪہ بود؟ ایرینا گفت: ڪدام غریبہ؟ غیر از من و تو ڪسے در منزل نیست. ڪشیش به دست هایش نگاه ڪرد، پنجہ هایش را آرام تڪان داد، ســپس رو بہ ایرینا گفت: الان یڪ مرد غریٻہ این جا بود. گفت ڪہ من هستم! ایرینا گفت: خداے من! تو دچار ڪابوس شده اے! ڪشیش گفت: او یڪ پسر بہ من داد و گفت ڪہ من ڪــودڪم را بہ تو مے سپارم، از او بہ خوبے مراقبت ڪن. ایرینا شانہ ے ڪشیش را نوازش ڪرد گفت و گفت: تــو خســتہ اے عزیــزم، دچار توهم شده اے. هیچ ڪس وارد اتاقت نشده. تو باید بیشتر اســتراحت ڪنے. ڪشیش گفت: اما من او را دیـــدم! شبیہ مســـیح بود! درست شبیہ تابلویے ڪہ توے سالن به دیوار زده ایم. ایرینا عرق پیشانے او را پاڪ ڪرد و گفت: فردا در این مورد صحبت مے ڪنیم. الان تو باید استراحت ڪنے. بلند شو بہ اتاق خـــواب برویم. تــو خستہ اے عزیزم. زیر بازوے ڪشیش را گرفت و اورا از جا بلند ڪرد. ڪشیش درحالی ڪہ تڪیہ اش را بہ ایرینا داده بود، نگاهے بہ اتاق انداخت. سپس بہ همــان جایے خیره شد ڪہ چند دقیقہ پیش مرد جوان با نوزادے در دست ایستاده بود. نمے توانست باور ڪند آنچہ اتفاق افتاده توهمے بیش نبوده اســت. او عیسے بن مریم را دیده بود! اما خود را تسلیم همسرش ڪــرد تــا او را بــہ اتــاق خـــواب ببـــرد و قبــل از ایــن ڪہ روے تخـــت دراز بڪشــد، قرص خواب آورے بہ او بدهد. ✨ ... 🔷@chaharrah_majazi