#حریرمحبت
پیرمردی هر روز توی محله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد.
روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش.
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟
پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان.
پسرک گفت: پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.
"دوست خدا بودن سخت نيست..."
✍ @TextRoom
#شاعرانه
روزی دلت ،با یادِ من، دیوانه خواهد شد
زین پس دلت از آنِ یک بیگانه خواهد شد
عشق مرا از قلب خود بيرون کنى ، آنگاه
در قلبت او رندانه صاحب خانه خواهد شد
دستِ تو را در دستِ او ، روزی که من بینم
آن روز، دنیا بر سرم ویرانه خواهد شد
شور و شری بین من و تو روزگاری بود
آن روزهای خوش دگر افسانه خواهد شد
من سعی کردم بهترین باشم برای تو
امروز از من بهتر، آن بیگانه خواهد شد
اما زمین گرد است ، این را خوب میدانم
روزی دلت ،با یادِ من، دیوانه خواهد شد ...!!!
✍ @TextRoom
#پندانه
آخرای ساله
خیلیا تاختن
خیلیا باختن
خیلیا سوختن
خیلیا ساختن
خیلیا نفس کشیدن
خیلیا نفس بریدن
خیلیا مریض بودن حالا خوب شدن
.
خیلیا الان بیمارن
خیلیا میخندیدن الان گریه میکنن
خیلیا گریه می کردن الان میخندن
خیلیا نبودن حالا هستن
خیلیا بودن حالا نیستن
خیلیا اومدن
خیلیا رفتن
اونایی که اومدن شاید همیشه نمونن
اما اونایی که رفتن برا همیشه رفتن
زندگی خیلی سخته
اما گاهی به سختیش می ارزه
مهم نیس که دنیا خیلی نامرده
مهم اینه که ما مرد باشیم
بیاین قدر همو بدونیم
نذاریم از هم دور بمونیم....
✍ @TextRoom
#شاعرانه
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بخردی
چو نیکی کنی، نیکی آید برت
بدی را بدی باشد اندرخورت
چو نیکی نمایدت کیهانخدای
تو با هر کسی نیز، نیکی نمای
مکن بد، که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان، نام بد
(حكيم_ابوالقاسم_فردوسي)
✍ @TextRoom
#شاعرانه
غنچه ی بنشسته در اشعار من؛ صبحت بخیر!
چشمهایت هسته ی افکار من؛ صبحت بخیر
خنده ی لبهای تو شیرینی دنیای من
قبلگاه و محرم اسرار من؛ صبحت بخیر!
باز دم های تو شد دم های شورانگیر من
با توام شیرین ترین دلدار من؛ صبحت بخیر!
حس خوب بودنی در عصر سیمانی و سنگ
پیچک پیچیده بر گفتار من؛ صبحت بخیر!
ماه شبهای من و خورشید روز روشنم
بی حضورت هم خدا انکار من؛ صبحت بخیر!
تا که باران میشوی خیس از حضورت میشوم
ای دلیل رویش آثار من؛ صبحت بخیر!
چشمه ی جوشان ایمان منی بی شک ببین!
بنده ی کویت شدن اقرار من؛ صبحت بخیر...
✍ @TextRoom
#دلتنگی
زمستـان ،
همان پائیـز ِ دلگیـر
همان سرماے آذر بے تـو و دستـان ِ گـرمت
همان اشکــ هاے یخ زده ے آبـان ِ بے تـو
همان بـاران ِ مہر بے تـو خیـس شدن
همان جشن ِ تـولد ِ غمگـین ِ بے تـو
همان شہریـور و دلہره هاے نبود ِتـو
همان تابستـان ِ در تـب ِ بے تـو سوختـن
همان خـرداد ِ بے تـو چاے عصـرانه خوردن
همان اُردیبہشت ِ بے تـو قـدم زدن
همان سال ِ بے تـو تحویـل کردن است
مے بیـنے جان ِدل ،
روزها ، همان روزهاے بے تـو است
فـقط اسمش عوض مے شود!
✍ @TextRoom
#حکایت
پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد مى رفت .
دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد ،چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس وگلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت ، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟
جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم
براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم
ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم
براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!!!
گر تو ان پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تادرمحضر دوست همیشه حاضرباشی.
✍ @TextRoom
#تلخ
گرگ عاشق آهویی شد ، تمام دندان هایش را کشید ؛
که او را نخورد ...
آهوی او رفت
حالا او مانده و بره هایی که
به او میخندند !
این است رسم زندگانی ...
آدم ها شبیه حرف هایشان نیستند
ساده لوح نباش !
هیچکس دیگری را برای چیزی که هست دوست ندارد ...
علاقه ی آدم ها به هم از نیازشان شروع میشود ؛
نیازهایی که شاید روزی آدم دیگری پاسخ بهتری
برایشان داشته باشد ...
#حسین_پناهی
✍ @TextRoom
#پندانه
اسفند هر چه سرد،
هرچه سخت اما در پی اش بهاری هست
درست مثل زندگی که روزهای سختش
هرچه طاقت فرسا اما در گذر است...
آدم ها می آیند با خودشان شوق می آورند،
امید و رشته های نازک دلبستگی
رشته ها که طنابی ضخیم شد از ترس به دام افتادن میروند
از آنها کوله باری می ماند پر خاطره
و دلبستگانی که در خاطره ها جا می مانند...
فراموشی گره کوری ست که به دست زمان باز میشود
اسفندِ رابطه ات در گذر است
خاطره ها را دَرس کن
و بهار را با حال دیگری آغاز کن!
✍ @TextRoom
#سخنان_ناب
هیچ کس آنقدر فقیر نیست
که نتواند لبخندی به کسی ببخشد
وآنقدر ثروتمند نیست
که نیازی به لبخند نداشته باشد
#چارلی_چاپلین
✍ @TextRoom
#حریرمحبت
مرد فقیری از خدا سوال کرد :
چرا من اینقدر فقیر هستم ...؟
خدا پاسخ داد :
چون یاد نگرفته ای که بخشش کنی ...
مرد گفت :
من چیزی ندارم که ببخشم ؟
خدا پاسخ داد : دارایی هایت کم نیست...!
یک صورت ، که میتوانی لبخند برآن داشته باشی !
یک دهان ، که میتوانی از دیگران تمجید کنی و حرف خوب بزنی!
یک قلب ، که میتوانی به روی دیگران بگشایی!
چشمانی ، که میتوانی با آنها به دیگران با نیت خوب نگاه کنی!
" فقر واقعی فقر روحی است ..."
✍ @TextRoom