#خاکریز_خاطرات ۹۱
✍ اسارتِ خندهدارِ یک سربازِ بعثی
متن خاطره
دو تا از رزمندهها ، اسیری رو همراه خودشون آورده بودند و داشتند هایهای میخندیدند... ازشون پرسیدم: این کیه؟!!! گفتند: عراقیه... گفتم: چطوری اسیرش کردید؟ همونطور که میخندیدند، گفتند: از شبِ عملیات پنهان شده بوده؛ تا اینکه تشنگی بهش فشار آورده و با لباسِ بسیجیهای ما اومده ایستگاه صلواتی؛ وقتی هم میخواسته شربت بگیره ، پول داده و اینجوری لو رفته ...
📚منبع: نشریه حیات
#طنزجبهه #لبخند #شادی
#شهدا
@thaghlain 🌹
#خاکریز_خاطرات ۱۷۹
🌸 نامهی خنده دارِ یک رزمندهی اسیر به پدرش
متن خاطره
اسیر شده بودیم. قرار شد برای خانواده هامون نامه بنویسیم. بین اسرا چندتا بیسواد و کمسواد هم بودندکه نمیتوانستند نامه بنویسند.اون روزها چندتا کتاب برامون آورده بودند که لابهلای آنها نهجالبلاغه هم بود. یه روز یکی از بچه های کمسواد اومد و بهم گفت: من نمیتوانم نامه بنویسم، اما از نهجالبلاغه یکی از نامه هایکوتاه امیرالمومنین(ع) رو نوشتم روی این کاغذ، میخواهم بفرستمش برای بابام. تا نامه رو گرفتم و خوندم؛ از خنده رودهبُر شدم. بنده خدا یک نامهی امیرالمومنین(ع) به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود ...
#طنزجبهه #اسارت #نهجالبلاغه #امام_علی #علم
#شهدا
@thaghlain 🌹