از مدرسه خسته با اتوبوس برگشتم بعدش ناهار خوردم که یهو دختر خالم زنگ زد گفت حسینیه برنامه است میای بریم؟ منم به معنای واقعی له بود شب قبلش کم خوابیده بودم و زود بیدار شدم ولی قبول کردم و رفتم مولودی بود و یهویی به نوجوونا کادو دادن ㅠ خیلی خوشحال شدم :)
بعدش هم گفتم بریم کتاب فروشی و رفتیم پیش پیرمرد دوست داشتنی و حدودا ۱ ساعت میچرخیدیم و هیچی پیدا نمیکردم بخرم ولی آخرش چشمم خورد به
"انجمن شاعران مرده " و خریدمش .
بعد هم رفتیم مسجد نماز خوندیم ، آخرش هم رفتیم دونات شکلاتی خوردیم خیلی خوش گذشت بهم .
زندگی به عنوان قارچ خپل ๋࣭𓏲 ๋࣭ ࣪
عیدتون مبارکککک
چقدر خوبه امام زمان و داریم >🌟
عیدتون قشنگ
واقعا منظورتون چیه که این چند وقت نه خواب درست و حسابی داشتم نه سریال دیدم نه زیاد تو گوشی چرخیدم عالیه (!)
اثرات سنگین امتحان و پرسش های پشت سر هم هست . بعد مدیر مدرسه ام یه جوری رفتار میکنه انگار من مسئول تعطیلی های این اخیر بودم ㅋㅋㅋ
آخه زن اگه منِ دلقک مسئول بودم که تا آخر سال تحصیلی ۱۴۰۴ که تعطیل میکردم مدارس و
از اون طرف کادر مدرسه(تقی به توقی)میخوره شروع به سخنرانی میکنن که شما ها نهمید ارشد مدرسه اید دیگه بزرگ بشید آدم بشید ، دیگه تنبلی بسته خیلی باهاتون تا الآن هم مدارا کردیم
زندگی به عنوان قارچ خپل ๋࣭𓏲 ๋࣭ ࣪
*چیزی که سفارش داده بودم این بود و براش خیلی صبر و ذوق کردم ، و سر این هیجانات بچه گانه ای که هنوز توی وجود هست باعث شد پولام کم بشه ولی جدی ارزشش رو داشت ♡:)