eitaa logo
[ تینـو ]
560 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
1 فایل
• ما همه تینو به آمدنت. همه‌جا سراب است جانِ جهان... سیرابمان کن! تینو، تشنه را گویند... ما همه تشنه به قدوم سبز یک مهربانیم :)
مشاهده در ایتا
دانلود
گوشه گیر ای یار! یا جان در میان آور ، که عشق ؛ تیرباران ست یا تسلیم باید یا حذر ... [ سعدی ]
غربیا یه جوری دارن با خدا و دین آشتی می‌کنن که فک کنم اگه یکم دیگه کرونا ادامه پیدا کنه، اربعین سال دیگه تو‌ کربلا موکب اباالفضلی‌های مقیم منهتن و متوسلین به سید ‌ریچارد رو مشاهده میکنیم :/
از دیشب که لایو اقامیری با احلام رو دیدم ذهنم درگیر این شده که کی لایوش رو با جنیفرلوپز می‌گیره :|
حسین جان ... به شوقِ گوشه ی چشمِ تو غوغایی ست در عالم طبیبی چون تو را هر گوشه می خوانند بیماران... [ سجاد سامانی ]
توی قدس نمازمون شکسته ست یا وطن حساب میشه رفقا؟! :))
شیطون تو خلوت تو و خدا هم موش می دوونه! همین نمازاتو نیگا...!
سید حسن نصرالله میگفت : اینجا (لبنان) هیچ کس نمیگه خدایا از عمر ما کم کن و به عمرِ رهبر (آقا) اضافه کن ! اینجا همه میگن خدایا باقیِ عمرِ ما رو بگیر و به عمرِ رهبر اضافه کن ... + از عمرِ من آنچه هست بر جای بستان و به عمرِ لیلی افزای ... + تولدتون مبارک آقا💙
آقا... بین خودمون بمونه حتی گاهی اوقات میترسم بیایید حتی گاهی اوقات به خدا میگم که هنوز شما رو نفرسته حتی همین الان که دیدم اسمون به صدا دراومده و واقعا ترسناکه همه چیز ترسیدم که نکنه بیایید ! ترس از بد بودن خودم ... ترس از اومدن شما و کنار زده شدن من ... ترس از دشمن شما شدن ... این اوج نامردیه ، میدونم که همینطور بد بمونم و بگم هنوز نیا ولی کاش خودت دورادور کمکم کنم همینطوری با فاصله اگه بیای و طردم کنی ترسناکه ... ترسناک ...
به گمانم زمانش رسیده برگردی این جمله غلطه ... غلط غلط ! به گمانم زمانش رسیده برگردم این درسته ... تو نرفتی - ماییم که رفتیم و نمیاییم -
علما میگن میگن شما تو همسایگی ما زندگی میکنید گاهی اوقات میایید دیدارمون حتی میترسم ... که بد کنم تو همسایگی میترسم که تو دیدارمون بد کنم میترسم یه چیزی بذارید تو کاسه م و رد کنم !
[ تینـو ]
باران كه شروع مى‌شد ؛ اميرالمومنين علی علیه‌السلام زيرِ باران مى‌ايستادند تا جايى كه سر و ريش و لباس
بیایید زیر همین بارون برای هم دعا کنیم که رد خور نداره استجابت تو این موقع ؛)
انسانِ خندان معترف به گناه، برتر از انسان گریانی است که به سبب کثرت عبادت و اطاعت بر پروردگار خود منّت می‌گذارد. [ امیر‌المومنین علی (ع) ] [ الارشاد جلد ۱ صفحه ۳۰۴ ]
جنگ ما جنگ عقیده است وجغرافیا و مرز نمیشناسد. ما باید در جنگ اعتقادی مان، بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم. [ابو وصال ص ۵]
شهیدی که در سوریه ، عراق و در هر مکان و زمانی شهید شده باشد . همانند این است که جلوی در حرم امام حسین(ع) شهید شده است؛ چرا که اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهل بیت(ع) نبود. [ابو وصال ص ۶]
باز دوری و تنهایی، باز چشم به در دوختن و منتظر بودن و باز قصه ی تکراری کاش بیایی. بعد از مدتی بی خبری تماس گرفتی: (عزیز مژده بده ، هم گچ پام رو باز کردم هم راه میرم!) _بدون عصا؟ +عصا رو دادم به کسی که بهش نیاز داره! _پس برای آزمایش غربالگری میای؟ +تا خدا چی بخواد! با مامانم رفتم غربالگری هفته ی بعد جوابش اومد: (ممکنه این بچه مشکل ذهنی داشته باشه.) اشک هایم در آمدند ! احساس غربت میکردم... زنگ که زدم ماجرا را گفتم: (چه کنم آقا مصطفی؟) _فکر از بین بردن بچه رو نکن عزیز! +یعنی راضی هستی یه بچه ی معلول به دنیا بیارم؟ _اگه قراره با این بچه پیش درگاه خدا امتحان بشیم ، باید تسلیم بشیم! [اسم تو مصطفاست ص ۱۶۱]
4_5994336484654581381.mp3
5.54M
بعضی وقتا برا اینکه یه صوت رو گوش کنی هیچ توضیح و کپشنی لازم نیست...! روزیت باشه میشنوی روزیت نباشه ؛ بشنوی هم نمیشنوی...! @tarighat_ol_obodiat
خداروشکر می‌کنم که توفیق داشتم شاگردی استاد شهاب مرادی رو بکنم ... میخوام از این به بعد یکم از خاطرات کلاسمون براتون بگم ؛)
یکی از چیزایی که استاد خیلی روش تاکید داشتن و دارن ... ذکر شریف «به درک» هست :)) میگفتن بچه ها ! روزانه زیاد تکرار کنیم ...
میگفتن ببینید خدا که خداست یه عده مخالفشن یه عده دوستش ندارن همینطور پیامبر همینطور ائمه
ما دیگه کی باشیم ! چرا ما منتظر تایید شدن توسط دیگرانیم؟ وقتی میدونیم راهمون ، کارمون حقه ... خب «به درک» که خوششون نمیاد !
سال اول جنگ بود. به همراه بچه‌های گروه اندرزگو به یکی از ارتفاعات در شمال منطقه گیلان‌غرب رفتیم. صبح زود بود. ما بر فراز یکی از تپه‌های مشرف به مرز قرار گرفتیم. پاسگاه مرزی در دست عراقی‌ها بود. خودروهای عراقی به راحتی در جاده‌های اطراف آن تردد می‌کردند. ابراهیم کتابچه دعا را باز کرد. به همراه بچه‌ها زیارت عاشورا خواندیم. بعد از آن در حالی که با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می‌کردم گفتم: ابرام جون این جاده مرزی رو ببین. عراقی‌ها راحت تردد می‌کنند. بعد با حسرت گفتم: یعنی میشه یه روز مردم ما راحت از این جاده‌ها عبور کنند و به شهرهای خودشون برن! ابراهیم انگار حواسش به حرف‌های من نبود. با نگاهش دوردست‌ها را می‌دید! لبخندی زد و گفت: چی میگی! روزی میاد که از همین جاده، مردم ما دسته‌دسته به کربلا سفر می‌کنند! در مسیر برگشت از بچه‌ها پرسیدم: اسم این پاسگاه مرزی رو می‌دونید؟ یکی از بچه‌ها گفت:"مرز خسروی" [ سلام بر ابراهیم ]
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان ۱۷ شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می‌خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهیـم از راه رسید، پاچه‌ی شلوار را بالا زد با کول کردن پیرمردها، آن‌ها را به طرف دیگر خیابان برد. ابراهیم از این کارها زیاد انجام می‌داد. هدفی هم جز شکستن نفس خودش نداشت! مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود! [ سلام بر ابراهیم ]
مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده. وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن، شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری. ابراهیم با شنیدن این حرفها یک لحظه جا خورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت. ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد می پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی آورد و لباس هایش رو داخل کیسه پلاستیکی می ریخت. هر چند خیلی از بچه ها می گفتند: بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟! ما باشگاه میاییم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و... تو با این هیکل روی فرم این چه لباس هایی است که می پوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمی داد و به دوستانش توصیه می کرد: «اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر خواهید کرد.» [ سلام بر ابراهیم ]
نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم.صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع ازپنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر ابراهیم را برداشته درحال فرار بود. بگیرش...دزد...دزد!بعد هم سریع دوید دم در. یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و دزد نقش بر زمین شد! تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره اش پر از ترس بود و اضطراب. درد می کشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت روشن کرد و گفت: سریع سوار شو! رفتند درمانگاه با همان موتور. دستش را پانسمان کردند بعد هم با هم رفتند مسجد بعد از نماز کنارش نشست و گفت : چرا دزدی میکنی؟آخه پول حروم که... دزد گریه می کرد.بعد به حرف آمد: میدونم!بیکارم!‌زن وبچه دارم و از شهرستان اومدم مجبورم! ابراهیم فکری کرد رفت پیش یکی از نماز گزارها و صحبت کرد. برگشت: خدارو شکر.برات شغل پیدا کردم. از فردا برو سر کار.این پول رو هم بگیر و از خدا کمک بخواه. همیشه دنبال حلال باش که حروم زندگیتو به آتیش می کشه. پول حلال کم هم باشه برکت داره. [ سلام بر ابراهیم ]
داشتم با خودم میگفتم آ خدا .. ما یه سال خراب کردیم حالا قراره مارو ببری مهمونی خودت ؟ با چه رویی حاضر بشیم ؟
چقدر به اون قول و قرار های شب قدر پارسالمون عمل کردیم ؟
هیچوقت نگفتیم خدایا شکرت که تونستم امشب عزادار امام علی باشم گفتیم ؟ شاید همینه که امسال میخوان بهمون سختی بدن که قدر بدونیم ...
ما نجف رفتن واسمون نیاز و حاجت بود حالا هیئت رفتن حالا روضه ی امام علی رفتن ...
ولی بیاییم این روزا خیلی شکر کنیم خیلیها از ماه رمضون پارسال تا امسال ، از دنیا رفتن بیاییم بگیم خدایا شکرت که هستیم و قراره تو ماهِ ماهی نفس بکشیم که نفس کشیدن هم عبادته :)
هستید یکم حرف بزنیم؟