حسین جان ...
به شوقِ گوشه ی چشمِ تو غوغایی ست در عالم
طبیبی چون تو را هر گوشه می خوانند بیماران...
[ سجاد سامانی ]
سید حسن نصرالله میگفت :
اینجا (لبنان) هیچ کس نمیگه
خدایا از عمر ما کم کن و
به عمرِ رهبر (آقا) اضافه کن !
اینجا همه میگن خدایا
باقیِ عمرِ ما رو بگیر و به عمرِ رهبر اضافه کن ...
+ از عمرِ من آنچه هست بر جای
بستان و به عمرِ لیلی افزای ...
+ تولدتون مبارک آقا💙
آقا...
بین خودمون بمونه
حتی گاهی اوقات میترسم بیایید
حتی گاهی اوقات به خدا میگم
که هنوز شما رو نفرسته
حتی همین الان
که دیدم اسمون به صدا دراومده و
واقعا ترسناکه همه چیز
ترسیدم که نکنه بیایید !
ترس از بد بودن خودم ...
ترس از اومدن شما و
کنار زده شدن من ...
ترس از دشمن شما شدن ...
این اوج نامردیه ، میدونم
که همینطور بد بمونم و
بگم هنوز نیا
ولی کاش خودت دورادور
کمکم کنم
همینطوری با فاصله
اگه بیای و طردم کنی
ترسناکه ... ترسناک ...
به گمانم زمانش رسیده برگردی
این جمله غلطه ... غلط غلط !
به گمانم زمانش رسیده برگردم
این درسته ...
تو نرفتی
- ماییم که رفتیم و نمیاییم -
علما میگن
میگن شما تو همسایگی ما زندگی میکنید
گاهی اوقات میایید دیدارمون حتی
میترسم ...
که بد کنم تو همسایگی
میترسم که تو دیدارمون بد کنم
میترسم یه چیزی بذارید تو کاسه م و
رد کنم !
[ تینـو ]
باران كه شروع مىشد ؛ اميرالمومنين علی علیهالسلام زيرِ باران مىايستادند تا جايى كه سر و ريش و لباس
بیایید زیر همین بارون
برای هم دعا کنیم
که رد خور نداره
استجابت تو این موقع ؛)
انسانِ خندان معترف به گناه،
برتر از انسان گریانی است که
به سبب کثرت عبادت و اطاعت
بر پروردگار خود منّت میگذارد.
[ امیرالمومنین علی (ع) ]
[ الارشاد جلد ۱ صفحه ۳۰۴ ]
جنگ ما
جنگ عقیده است
وجغرافیا و مرز نمیشناسد.
ما باید در جنگ اعتقادی مان،
بسیج بزرگ سربازان اسلام را در
جهان به راه اندازیم.
[ابو وصال ص ۵]
شهیدی که در سوریه ، عراق و
در هر مکان و زمانی شهید شده باشد .
همانند این است که
جلوی در حرم امام حسین(ع) شهید شده است؛
چرا که اگر این شهیدان نبودند،
اثری از حرم اهل بیت(ع) نبود.
[ابو وصال ص ۶]
باز دوری و تنهایی،
باز چشم به در دوختن و منتظر بودن
و باز قصه ی تکراری کاش بیایی.
بعد از مدتی بی خبری تماس گرفتی:
(عزیز مژده بده ،
هم گچ پام رو باز کردم هم راه میرم!)
_بدون عصا؟
+عصا رو دادم به کسی که بهش نیاز داره!
_پس برای آزمایش غربالگری میای؟
+تا خدا چی بخواد!
با مامانم رفتم غربالگری
هفته ی بعد جوابش اومد:
(ممکنه این بچه مشکل ذهنی داشته باشه.)
اشک هایم در آمدند !
احساس غربت میکردم...
زنگ که زدم ماجرا را گفتم:
(چه کنم آقا مصطفی؟)
_فکر از بین بردن بچه رو نکن عزیز!
+یعنی راضی هستی
یه بچه ی معلول به دنیا بیارم؟
_اگه قراره با این بچه
پیش درگاه خدا امتحان بشیم ، باید تسلیم بشیم!
[اسم تو مصطفاست ص ۱۶۱]