به مشکلات هجوم بیاور . زندگی یعنی مشکل و انسان یعنی کسی که این مشکلات را از میان بردارد ، نه خودش را ببازد و خودکشی کند . اگر مشکلات را محاصره نکنی ، مشکلات تو را محاصره میکنند و ناامید و ذلیل میسازند .
[ رد پای نور ج۱ ص۷۸ ]
هر کس ، از نقطه ضعف هایش ضربه میخورد و با تعلق هایش به اسارت میرود .
این نقطه ضعف ها ، در عمل شکل میگیرد ؛ به خاطر تحقیر ها و فرصت ندادن ها و یا توبیخ های سنگین ، انسان از عمل میگریزد و مسئولیت نمیپذیرد .
به خاطر جهل به مراد و ارزش های ان ، گرفتار ضعف اراده و تردد و تحیر میشود .
انسان به خاطر ضعف ها در معرفت و در محبت و انگیزه ، به ناتوانی میرسد ...
[ نامه های بلوغ ص ۱۵۵ ]
ما اگر میخواهیم که حسرت نصرت معصوم و حسرت غنیمت همراهی او را نداشته باشیم و همچون طرماح به جای خالی نرسیم باید تمرین کنیم و هیچ تکلیفی را به خاطر هیچ بهانه ای عقب نیاندازیم و الان میروم و رفتم را با عمل ، جایگزین کنیم که تا خود بجنبیم دیگران رفته اند و کارها را برده اند و ما را به لهو و لعب گذاشته اند .
[ وارثان عاشورا ص ۲۷۸ ]
مرادم از تربیت ، از اهن ماشین ساختن است و از بشر ادم افریدن .
مرادم از انسان ، موجود اجتماعی ابزار ساز و یا حیوان ناطق و انتخاب کننده و ازاد نیست که این همه تعریف بشر است . این استعداد ها و غرایز فردی و اجتماعی و عالی ، توضیح ادم نیست .
ادم کسی است که بر تمام استعداد هایش حکومت دارد و رهبری و به انها جهت میدهد .
[ مسئولیت سازندگی ص ۳۵ ]
گاهی همان راه رفتن تو ، تو را از رفتن باز میدارد . تو اگر هیچ نمیرفتی ، میفهمیدی که چقدر باید بدوی ... و چند صد کیلومتر باید شتاب برداری ... ولی حال که با ده کیلومتر میلنگی ، دلخوشی که از دیگران جلوتر هستم و همین جاست که رفتن تو ، سنگ راه توست .
[ روش نقد ج۳ ص۱۳ ]
توکل به این معنا نیست که وسیله ها را رها کنی . توکل ؛ یعنی اینکه تو با وسیله ها مغرور و بدون انها مایوس نباشی . ان هنگام که وسیله ها همراه توست ، نمیگویی هان ! رسیدم و ان زمان که هیچ نداری ، نمیگویی ماندم .
هنگامی که همه وسیله ها در دست توست و از کار می افتند و کسانی که تو بر روی انها سقف های بلندی را ساخته ای ، از تو جدا میشوند و رهایت میکنند .
درست در ان لحظه ای که احساس بزرگی میکنی دیگر هیچ کاری از تو ساخته نیست ، دریچه های بزرگی به رویت باز میشود . اینجاست که به او رو میاوری و او را با تمام وجودت حس میکنی .
توکل ؛ یعنی همین .
[ حرکت ص ۱۹۱ ]
مسئله این نیست که من پاکم ، مسئله این است که اگر کسی با عمل من گندید ، ناچار گند او به من هم سرایت میکند ، که من در جامعه ی مرتبط زندگی میکنم . و مسئله این است که من از محدوده ی حصار ها و دیوار های من و خودم گذشته ام و در من تمام خلق گنجانده شده و عشق انها در دل من هم نشسته است .
[ روابط متکامل زن و مرد ص ۴۲ ]
مزاحمت مرگ با زندگی ما ، باعث ترس و فرار از مرگ است . اگر ارزو های ما با مرگ تامین شود و اگر کارهای ما با مرگ نقد شود و اگر عشق های ما با مرگ به تمامیت خود برسد ، ایا جز عشق به مرگ ، تفسیر دیگری برای عشق به زندگی خواهد بود؟ راستی که انس به مرگ ، تحولی را در زندگی و اساس ان خواستار است .
بی جهت نیست که علی میگوید :
علی به مرگ از کودک به پستان مادر مانوس تر است ؛ که غذای او ، بازیچه او ، انس او در ان خلاصه شده است .
[ یادنامه ص ۱۳ ]
میگفت انسان در منطق ( حیوانِ متفکر ) است .
به مزاجمان خوش نیامده بود !
ادامه داد : اقای جوادی املی تعریف دیگه ای دارند ؛ انسان موجودی ( حیّ و متأله ) است . و در غیر این صورت حیوان !
کسی که خدا را ، اسلام را ، قران را نداشت ، میشود حیوان !
مگر نه این است که در سوره الرحمن ، ابتدا میگوید علم القران ، خلق الانسان ؟
چرا نمیگوید خلق الانسان ، علم القران ؟
یعنی اینکه هر زمان قران را از بر شدی میشوی انسان .
و در غیر این صورت ، الله اعلم که حیوانی یا چه !
#احوالاتیکمعارفی
#روزمرگی
از شرایط مکلف شدن خواندیم : بلوغ ، عقل ، قدرت ...
گفت : به بلوغ که رسیده اند ، قدرت هم که دارند . نماز نمیخوانند ، حجاب را رعایت نمیکنند و ... لابد عقل ندارند دیگر !
ساقط است حکم بر کم فهمان و البته نفهمان .
حرصش را شما از یک جایی به بعد ، نخورید .
#احوالاتیکمعارفی
#روزمرگی
تعریف کرد : ان هنگام که جبرئیل بر ادم امد و گفت : ببر نام ان پنج تن را تا توبهات پذیرفته شود ، دقیقاً همان موقعیست که ما شیعیان هیچوقت درکش نکردیم .
محمد ، زهرا ، علی ، حسن و حسین دنیا نیامده ، شده بودند واسطه بین ادم و خدا ! انوقت ما ...
شیعیان علی بن ابی طالب ، از این نعمت بزرگ ، استفاده نکرده و نمیکنیم !
#احوالاتیکمعارفی
#روزمرگی
گویی حرف قانع کننده ای پیدا کرده باشد ، بلند و با جدیت گفت : دینِ عربا ارزونیِ خودشون! اونا به ایران حمله کردن و به زور ، ما رو مسلمون کردن .
لبخندی زدم :
پس چرا وقتی مغول حمله کرد ، ما بودایی نشدیم ؟! یا وقتی اسکندر ، ایران رو فتح کرد ، مسیحی نشدیم ؟! تازه اگه حملهٔ یه مهاجم به یه کشورِ دیگه مساوی باشه با پذیرفتن دین مهاجمین از سوی مردم اون کشور ، پس چرا وقتی ایرانیها ، رومیها رو شکست دادن ، مردمِ روم زرتشتی نشدن ؟!
از این گذشته، اندونزی پرجمعیتترین کشور مسلمونه. عربا که دیگه به اونجا حمله نکردن . پس چه جوریه که همه مسلمونن ؟! اونجا که دیگه شمشیری توی کار نبوده !
معلوم بود کم اورده ! بحث را طور دیگری ادامه داد :
مگه دیشب اون آقائه توی ماهواره نمیگفت: ”یه ایرانی ، اعتقاداتشم باید ایرانی باشه ؛ و دین عرب به دردِ خودش میخوره؟“
جوابش را اینطور دادم : اره میگفت . خوبم میگفت .
اما خود آمریکاییها و اروپاییها که ادعا میکنن مسیحی هستن !
پس چرا اونا خودشون پیروِ دین مسیحیتی شدن که منشأش از یه کشور دیگه در آسیا هست ؟! چرا مسیحیت برای اونا بیگانه نیست ؟! و تازه کلّی هم براش تبلیغ میکنن ! اما اسلام برای ما باید بیگانه باشه ؟!
جوابی نداشت که بدهد ...
سکوت کرد و به فکر فرو رفت ...