از یاران امام کاظم روایت کرد که
من از فقر و نداری به حضرت شکایت کردم و
عرض کردم: تا آن اندازه از بی لباسی رنج میبرم که
فلانی دو لباسی که بر خود داشت را در آورد
و بر من پوشاند.
امام فرمود: روزه بگیر و صدقه بده.
گفتم از آن چه برادران دینی به من می رسد،
تصدق کنم، هر چند اندک باشد ؟
فرمودند: از آنچه خداوند به تو روزی داده،
تصدق کن، هر چند بر خود ایثار کنی.
[ بحارالانوار ۶۵ صفحه ۱۴۰ ]
هیچی .
فقط خواستم بگم ما هم سهل ابنِ حسنیم !
که اومد نشست پیشِ امام صادق ؛
شروع کرد به هارت و پورت !
که آقا وقتی ما رو داری چرا قیام نمیکنی ؟!
چرا یه کاری واسه این ظلم و ستم نمیکنی ؟
که با این همه یارِ وفاداری که حاضرن در رکابت شمشیر بزنن و جون بدن ، چی کم داری ؟!
که پای عمل که رسید جا زد :)
که توخالی بودنش به خودشم ثابت شد ..
میخوام بگم سهل اگه الان بود ؛
میشد از همونا که عجل لولیک الفرجاش گوشِ فلکُ کر کرده !
که آقا بیا گفتنای پروفایل تلگرام و پست و استوریِ اینستاش چشمِ دنیا رو کور کرده !
از همونا که میگه لب تر کند جان را فدایش میکنم !
که اگه تو کربلا بودم چنین میکردم و چنان میکردم و کاش ..
سهل میشُد خودِ خودِ ما !
و ما خودِ خودِ سهلیم ..
حالا ملموس تر نشد واستون ؟! که بعدِ هزار و چهارصد و انقدر سال هنوز ۳۱۳ نفر مثلِ هارون جور نشده ؟!
که حرفامون کجا و اعمالمون کجا ؟!
که چرا آقا بیابون گرده ؟ خیمه نشینه ؟
که چقدر غریبه ؟ که حتی اگه پنج تا یارِ یار داشت تا الان اومده بود ؟
که با وجودِ یارایی که ما باشیم! حالا حالاها نمیاد ؟
شما که نه :)
شما که ان شاءالله از سربازاشین .
روی صحبتم با خودمه
با خودِ پر از هیچ و پوچم
با خودم که از ادعا پرم و تو خالی
با خودم که خاک بر سرِ من و انتظارِ من ...