فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
🎥 گفتگوی رونالدو با مردم فلسطین
🍃🌹🍃
🔻ما میدانیم که شما چه دردهایی کشیدهاید. من یک بازیکن بسیار مشهور هستم؛ ولی قهرمان واقعی شما هستید. خانه خود را از دست ندهید. دنیا با شماست. ما نگران شما هستیم و من با شما هستم.
🔺رونالدو اینچنین مردم فلسطین را حمایت کرده و میکند با اینکه اسرائیلِ کودککش هیچگاه دشمنِ سرزمین او نبوده است. حالا عدهای ایرانینما دغدغه کودکان و عاشقان صهیونیسم را پیدا کردهاند!
#فلسطین | #طوفان_الاقصی
🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی
@asatid_enghelabi ایتا و سروش
✍️از کجا شروع شد...
🔹 در جستوجوی بلندترین، پرسابقهترین و ریشهدارترین اختلاف حادث شده میان دو قوم که دامنهٔ تأثیرات آن هزارهها را درنوردیده و به عصر ما رسیده است، به دو قوم مشهور «بنیاسماعیل» و «بنیاسرائیل»، از فرزندان حضرت ابراهیم خلیل الرّحمان علیهالسلام میرسیم؛ واقعهای که در شکلگیری وجوه بسیاری از مناسبات فرهنگی و تمدّنی انسان معاصر در عصر حاضر مؤثّر افتاده و در بنای تاریخ آینده نیز نقشآفرین خواهد بود.
#غزه
#بنی_اسرائیل #فلسطین
✅
✍️ از کجا شروع شد... ؟
✅ پا گرفتن بنیاد سه دین توحیدی موسوی، عیسوی و محمّدی در دامن حضرتابراهیمخلیل علیهالسلام ، تقدیر خداوند متعال و مقبول رضای ایشان بود؛ امّا ادبار و رویگردانی جماعتی از «بنیاسرائیل» و چشمدوختن به مجموعهای از تدابیر انسانی برای رقمزدن به سرنوشتی متفاوت با مشیّتالهی، نتیجهای جز ابتلای دراز مدّت فرزندان آدمی به مجموعهای از فتنهها و به گمراهی غلتیدن نسلهای زیادی را در طول تاریخ، درپینداشت.
⭕️ همزمان با تمرد و سرکشی این قوم، سیر تحول و اندیشه و عمل #شیطان، به ماجرای «بنیاسرائیل» و پیامبران مبعوثشده از این خاندان رسید و
مقطع مهمی از حیات بشر در عرصههای مختلف آغاز گردید.
📡 #لشکر_سایبری شیطان تأسیس شد و آموزههای اغواگریانه ابلیس درکنار خوی شیطانصفتی این قوم سبب به وجود آمدن سپاهی از شیاطین انسانی گشت. جنایتهایی که این قوم در طول تاریخ حیات بشر مرتکب شده هرگز از یادها نخواهد رفت.
#بنی_اسرائیل
✅
🔦تحلیل و تبیین
مهاجرت معکوس صهیونیست ها
حجه الاسلام دکتر محسن علیزاده مسئول دفتر نمایندگی ولی فقیه ناحیه شهرستان جاجرم
#جهاد_تبیین
#فلسطین
هدایت شده از جانم فدای رهبر
زن ،زندگی آزادی
دخترها هر کدامشان روتخت های خود دراز کشیده بودند و در عالم خود غرق بودند و سکوت بین آنها حکمفرما بود، گویی سکوت سخنی گیراتر از هر حرفی بود
گهگاهی با تکان های کشتی اندکی تکان می خوردند و در این لحظه صدای الی بلند میشد و چیزی میپراند.
سحر غوطه ور در افکارش بود متوجه نبود که تاریکی شب سیاه به روشنایی روز گره خورده، داشت فکر میکرد به راستی که جولیا درست و صادقانه گفته و با اینکه خارج شدن این دخترا غیر قانونی بود ، اما شرایطی فراهم شده بود که کوچکترین ناراحتی برایشون پیش نیاد.
دیشب که با سه دختر همسفرش صحبت می کرد متوجه شد که هر کدام از اینها داستانی برای خودشون دارند ، قصه ی زندگی هر کدام متفاوت بود و هیچ شباهتی با هم نداشت، اما انگار از این زمان همراهی شان ، داستان زندگیشان شبیه به هم خواهد شد.
چون هر سه دختر توسط جولیا و گروهش به خارج از کشور برده میشدند.
سارینا و نازگل و سحر آینده ای روشن را میدیدند و اصلا به این فکر نمی کردند که دلیل اصلی جولیا به کمک کردن به آنها و تامین نیازهایشان چی هست؟ ولی الی نظرش فرق میکرد و مابین حرفهایش مدام عنوان میکرد: ببینید دخترا، من میدونم زیر کاسه جولیا یه نیمکاسه هست یا به قول قدیمیا گربه در راه خدا موش نمیگیره، جولیا از خروج خودمون به خارج کشور حتما یه نیتی داره که به نفع خودش و یا گروهش هست...
سحر سرش را بالا آورد و تخت روبه رویش را کهکسی جز الی نبود ،نگاهی انداخت و متوجه شد ،الی هم که مثل او تخت بالایی را انتخاب کرده بود، خیره به سقف کابین پلک نمیزد.
سحر نفسش را آرام بیرون داد و آهسته گفت: الی....هی الی...
الی به پهلو خوابید و همانطور که چشمایش را می مالید گفت: هعی روزگار!! چته دختر چی میگی؟؟
سحر خیره به صورت کشیده و سبزه ی الی و چشمهای بادامی میشی رنگش گفت: دیشب میگفتی جولیا یه هدفی داره از بردن ما به لندن، به نظرت هدفش چیه؟ من یه ذره نگران شدم.
الی خنده ریزی کرد و گفت: چیه باحرفم دلشوره به دلت انداختم؟! بعدم الان دیگه آب از سرت گذشته، نگرانی را بزن کنار دل بده به دریا...مثل این کشتی
سحر با صدای لرزان گفت: تو رو خدا اگر چیزی میدونی بگو، ما تازه اول راهیم، الان که میرسیم ترکیه، اگر بفهمم واقعا خطری تهدیدم میکنه دوباره این راه رفته را برمیگردم
الی دستش را زیر سرش زد و گفت: چی میگی دختر؟ دلت خوشه...ببینم مدارک داری؟ پول داری که برگردی؟؟ مگه همیطو الکی هست...
سحر آهی کشید و...
ادامه دارد
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
زن ،زندگی ، آزادی
سحر دوباره نگاه خیره اش را به الی دوخت و گفت: تو رو خدا بگو...
چی حدس میزنی، دلشوره به دلم افتاده، میدونی خدا میدونه فردا چه به روز پدر و مادرم بیاد.
الی سری با تاسف تکان داد و گفت: دختر اگر من میخوام آواره کشور غریب بشم، دلیل دارم، من کسی را توکشور خودم ندارم که منتظرم باشه، آخه تو چه مرگت بود که تلپ تلپ راه افتادی بری خارج؟ زندگیت هم تعریف کردی خیلی خوب بوده و من حاضرم کل عمرم را بدم و یه خانواده ای مثل خانواده تو داشتم...
سحر در دلش صدق کلام الی را تایید می کرد و الی بعد مکث کوتاهی ادامه داد: ببین جولیا و گروهش هر کی و هرچی هستند ،یه هدف خاص دارن، اگر نازگل و سارینا را جذب کردن ،چون نخبه ان می خوان حتما یه استفاده ای ازشون کنن ، اما من و تو که چیز قابل عرضی توی پروندمون نداریم حتما میخوان جایی ازمون استفاده ابزاری کنن...نگاه نکن به عزیزم عزیزم گفتن جولیا...پشت این همه عشق فدا کردن حتما یه گرگ خوابیده دختر...
سحر با شنیدن حرفهای الی ،تازه میفهمید که چه اشتباه مهلکی کرده با لکنت گفت: پ..پ...پس منه احمق الان چکار کنم؟!
الی چشمکی بهش زد و با دستش یه قلب براش فرستاد و با اشاره به طوری که سارینا و نازگل نفهمند گفت: من از تو خوشم اومده، یه نقشه دارم...
از کشتی پیاده شدیم ، برات میگم
سحر آب دهنش را قورت داد و سرش را به نشانه تایید تکان داد و آرام چشمهایش را بست
ادامه دارد...
📝به قلم : ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
تناقض گویی مولوی عبدالحمید...
🎥 آقای #عبدالحمید، لطفا یه لحظه رنگ عوض نکن تا نظرت در مورد اسرائیل را بفهمیم...