eitaa logo
تیزبین 🇵🇸🇮🇷
122 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
163 فایل
بصیرت، علم یقینی است؛ علمی که باور انسان را به‌گونه‌اے شکل دهد که گویی‌ انسان، بدون واسطه، حقیقت را درک کرده و مےبیند.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ژل‌های غیراستاندارد و کیلویی زیر پوست دختران ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️🌹☘️ لطفا پیج روبینو ما رو هم فالو کنید متشکرم ⏬️ 🇮🇷https://rubika.ir/mahdi_es2020 ╔═••⚬🇮🇷⚬••══╗ @efshagari57 ╚══••⚬⚖⚬••═╝ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌
زن، زندگی، آزادی سحر با سه دختر بچهٔ کوچک سوار بر ماشین سیاهرنگ شدند و آن خانم هم که گوییا به نوعی سرپرست و مراقب آنها بود حرکت کردند. ان خانم کوچکترین حرفی نمیزد که سحر بداند به کدام زبان مسلط هست . سحر با خود فکر می کرد ، به راستی جولیا کجای این ماجرا قرار دارد؟! و آنهمه حرفهای رؤیایی که میزد چطور بر باد رفته؟! و اصلا سحر الان توی این ماشین چه می کند؟! وعاقبتش چه خواهد شد؟ با این فکر پشتش یخ کرد انگار سطل آبی بر سرش فرو ریخته باشند، سحر قلب کوچک طلایی را که در مشتش بود فشار داد و با خود گفت: براستی مگر تو چه قدرتی داری؟ و بعد سرش را به شیشهٔ دودی ماشین چسپانید و آسمان را نگاه کرد و زیر لب گفت: خدایا اشتباه کردم...غلط کردم...تو را به جان خوبان درگاهت اینبار دستم را بگیر، قول میدهم بندهٔ خوبی شوم و دور و بر گناه را خط بکشم...اصلا...اصلا از امروز نمازم را شروع میکنم تا ثابت کنم که روی حرفم هستم. همانطور که نذرش را زیر لب تکرار می کرد متوجهٔ زهرا شد که به او‌خیره شده، اشک گوشهٔ چشمش را گرفت تا این دخترک با دیدن آن ناراحت نشود..‌ زهرا همانطور که خیره به صورت سحر بود زیر لب تکرار کرد:اُمی... و سحر اینقدر عربی می دانست که این دخترک او را شبیه مادرش یافته و گویا به او امیدها دارد...سحر دستی به گونهٔ سرخ و سفید زهرا کشید و زیر لب گفت: خدایا، نجاتمان بده که امید همه تو هستی و در همین حین نگاهی به دو دخترک کنار زهرا انداخت که آنها هم در سن و سال زهرا بودند. دخترهای کو‌چولو مثل جوجه های رنگی گردنشان شل شده بود و انگار اینقدر خسته بودند که سکوت ماشین آنها را به سمت خواب کشیده بود. وارد شهری پر از هیاهو شدند.. شهری که به احتمال زیاد لندن بود..‌مرکز کشوری که به روباه پیر معروف است«انگلیس»..‌ سحر آنقدر گرفتار افکار آزار دهنده بود که اصلا به اطراف توجه نداشت، دیگر دیدن یک کشور خارجی و به اصطلاح متمدن او را به هیجان نمی آورد.. از پشت شیشه های دودی مردمی را می دید که انگار آنها هم دودی بودند.. بعد از گذشت نیم ساعت و گذشتن از کوچه و خیابان های زیادی ،بالاخره ماشین جلوی خانه ای نه چندان بزرگ ایستاد. ظاهر خانه نشان میداد که نوساز نیست، خانه ای با دیوارهای قرمز رنگ رفته و سقفی شیروانی، درب میله مانندی مانند میله های زندان، ورودی آنجا بود و پس از گذشتن از حیاطی کوچک و بالا رفتن از سه پله کم عرض، به درب اصلی ساختمان که دری چوبی و سیاهرنگ بود رسیدند. سحر چمدانش را در یک دست و دست زهرا در دست دیگرش بود و آن دو دخترک دیگر هم که انگار به زور خود را به دنبال آنها میکشیدند در پی شان بودند. ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 زن، زندگی، آزادی به دنبال اون خانم وارد خونه شدیم،یه خونه نقلی و کوچک ،با هالی که به نظر می رسید بیشتر از ده متر نیست. آشپز خانه اوپن و کوچکی روبه روی درب ورودی بود و یک طرف اوپن آشپزخانه به راهرویی کم عرض می خورد که سه تا درب در آنجا به چشم می خورد. داخل هال دو کاناپه که یکی سه نفره و یکی دونفره بود به چشم می خورد . کنار اوپن هم دو تا صندلی چوبی که پایه های بلندی داشتند ، وجود داشت. وارد ساختمان که شدیم ، ما چهار دختر مانند آدم های سرگردان کنار ورودی ایستادیم. خانوم همراه مان ،یکی از صندلی های چوبی را رو به ما تنظیم کرد و بعد همانطور که سرتا پای ما را با نگاهش آنالیز میکرد سری تکان داد و بعد نگاهش روی من خیره شد و بعد با زبان انگلیسی گفت: سحر درسته؟ من سری تکان دادم اون خانم گفت: اسم من کریستا هست، قراره یه مدت اینجا با هم زندگی کنیم و تحت فرمان من باشین...منم زن مهربونی هستم به شرطی هر چی بگم ،بگین چشم ،اما اگر قرار باشه مشکل بوجود بیارین ،من خیلی ترسناک میشم خییلی... بچه ها خیره به دهان کریستا ،چون حتما چیزی از حرفهای اون نمی فهمیدن. کریستا به راهرو اشاره کرد و گفت: در اول سمت راست حمام و توالت هست و درب بعدیش هم اتاق شما دخترا و در روبرو سمت چپ هم اتاق من هست. کریستا از جاش بلند شد و همانطور که به سمت من میومد ادامه داد: تو باید مواظب بقیه دخترا باشی و اگر مشکلی داشتن به من بگو و بعد در اتاق را نشان داد و گفت: حالا هم برید داخل اتاق.. همانطور که نفسم را آروم بیرون میدادم به سه دختر بچه های کنارم اشاره کردم تا به سمت اتاق بریم.. در دلم خوشحال بودم که اینجا مثل استانبول ما را تفتیش نکردند، آخه قلب کوچک طلایی داخل مشتم بود و کلی عرق کرده بود. به ترتیب وارد اتاق شدیم و درب را پشت سرمون بستم، چون زبان بچه ها را که عربی بود بلد نبودم با اشاره بهشون فهموندم که از چهار تختی که کنار هم ردیف شده بود یکی را انتخاب کنند.
🟢 امام خمینی و بشارت فتح فلسطین 1⃣ جدی ترین تهدید برای اسرائیل در بیش از هفت دهه گذشته؛ گرایش مبارزان فلسطینی به "گفتمان جهادی امام خمینی" بوده است؛ بی دلیل نبود که موشه دایان سه روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هشدار داد: "زلزله ای ایجاد شده که پیامدهای آن اسرائیل را در بر خواهد گرفت" [ ۱ ] ؛ 2⃣ امام خمینی از آغاز نهضت اسلامی پیکان اصلی حملات خود را متوجه اسرائیل کردند و بعد از پیروزی انقلاب با تاکید بر لزوم محو این غده سرطانی؛ با اعلام روز جهانی قدس و بیان راهبرد (راه قدس از کربلا میگذرد) نقشه راه انقلاب اسلامی ترسیم نمودند و به صراحت بشارت دادند: "جنگ ما فتح فلسطین را در پی خواهد داشت"[ ۲ ] 3⃣ اندیشه ناب امام به تدریج نخبگان فلسطینی را به خود جذب نمود؛ دکتر فتحی شقاقی دانشجوی فلسطینی رشته پزشکی در مصر بود که با مطالعه شخصیت و آراء امام خمینی شیفته او گردید و در قاهره کتابی نوشت بنام «الخمینی الحل الاسلامی والبدیل» (امام خمینی، راه حل جدید جهان اسلام) و بر این مبنا جنبش جهاد اسلامی را تاسیس نمود؛ و به همین جرم در جزیره مالت به وسیله جوخه های ترور موساد به شهادت رسید؛ 4⃣ علی رغم خواست شیاطین؛ گفتمان عاشورایی امام در میان فلسطینی ها نفوذ نمود تا آنجا که خبرنگار "جرزالم پست" [ ۳ ] در دهه شصت شمسی در زمان اشغال غزه بدست صهیونیست ها طی گزارشی هشدار آمیز اعلام نمود : روی دیوارهای نوار غزه نوشته شده "عزالدین قسام آری؛ خمینی آری؛ اسرائیل هرگز" و این حاکی از رویکرد جدید مبارزان فلسطینی بود؛ 5⃣ و اکنون این روند جهانی شده؛ و تقدیر الهی آن بود که هفته گذشته از حنجره مبارک سید مقاومت سید حسن نصرالله؛ "صدای حضرت روح الله"و درسهای مکتب او؛ در میان بهت و تحیر جبهه الحاد؛ از فراز منبری با چهار میلیارد مخاطب!! مسموع جهانیان گردد؛ 6⃣ کار جهان از دست شبکه جهانی تدلیس و فریب غربی ها در رفته است؛ و بیت المقدس مجددا قبله گردیده؛ قبله افکار و قلوب میلیاردها انسان ظلم ستیز؛ وقوع تظاهرات بی سابقه در تاریخ آمریکا و در جهان به ویژه در غرب (قریب به ۳۰۰۰ مورد) و مخالفت علنی با نظام سلطه و گرایش قطعی صدها هزار نفر به گفتمان استکبار ستیزانه امام خمینی قدس سره در حمایت از فلسطین؛ اردوگاه صهیونیست ها و سران غرب را بشدت پریشان نموده؛ 7⃣ عصر امام خمینی عصر تحقق وعده های الهی است؛ سال ۱۳۶۶ یا ۶۷ ماموستا سید صلاحدین حسامی ( امام جمعه وقت سنندج ) در خطبه های نمازجمعه که از رادیو سراسری پخش میشد اظهار داشت: روزی به رئیس شورای روحانیون اهل سنت کردستان گفتم: شما عالم برجسته اهل سنت هستید "دلیل اظهار علاقه شدید شما به امام خمینی" چیست؟ گفت سالها پیش از پیروز انقلاب اسلامی و در زمان اشغال بیت المقدس بدست ارتش اسرائیل؛ در رویای صادقه ای دیدم: در صحن مسجد الاقصی هستم در حالی که در محوطه مسجد تعداد زیادی لاکپشت های بد شکلی پراکنده شده اند، و من نگران و متحیر بودم چه کسی مسجد الاقصی و قبله اول مسلمین را از این وضعیت نجات میدهد؟ یکباره " ندای غیبی" را شنیدم که این مرد می آید و نجات میدهد !! و در آینه بزرگی بر دیوار مسجد نصب شده بود چهره با ابهت سیدی با عظمت را دیدم که بعدها او را تطبیق نمودم و متوجه شدم کسی نبود مگر امام خمینی قدس سره... 8⃣ تحلیل های دشمن پسند و نابخردانه اخیر امثال آقای ظریف نباید امر را بر جبهه انقلاب مشتبه نماید؛ دنیا در حال ورود به مرحله جدیدی از تحقق وعده های الهی است خسته نگردیم و نامید نشویم... رهنمودها و بشارت های نائب المهدی امام خامنه ای را نصب العین قرار دهیم که تصریح نمودند : "فلسطین کلید رمزآلود گشوده شدن درهای فرج به روی امت اسلامی است" !! [ ۴ ] ان شاالله 🖌میراحمدرضا حاجتی [ ۱ ] وزیر وقت امور خارجه اسرائیل/ سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی [ ۲ ] صحیفه امام/ ج ۲۱ /ص ۲۸۳ [ ۳ ] جروزالم پست ( The Jerusalem Post) نام روزنامه انگلیسی زبان در اسرائیل [ ۴ ] از بیانات امام خامنه ای ( ۲۵ / ۱ / ۱۳۸۵ ) @Hajati
۹۲ 🔸خود را برای خدا عزیز کن ✍️در بغداد نابینایی عاشق شبلی (صوفی قرن سوم هجری) بود، ولی او را هرگز ندیده بود. روزی شبلی به مغازه او رفت و نانی برداشت. (شبلی درویش بود و دراویش چیزی ندارند.) به نابینا گفت: نانی برداشتم، گرسنه هستم. نابینا که صاحب نانوایی بود، نزدیک شد و نان را از او گرفت و دشنام داد. مردم چون این صحنه را دیدند، به نابینا خرده گرفتند و گفتند: او را می‌شناسی!؟ او شبلی بود! نابینا پشیمان به دنبال شبلی راه افتاد. هنگامی که به شبلی رسید، از او عذر خواست و به دست و پای او افتاد و طلب بخشش کرد. نانوا گفت: من برای جبران خطایم می‌خواهم یک میهمانی بدهم. تشریف بیاورید تا مسرور شوم نابینا یک میهمانی داد و بزرگان شهر را دعوت نمود. شبلی را در صدر مجلس نشاند، تا خطای خود جبران کند و دل شبلی را به دست آورد. مجلس تمام شد و نابینا از شبلی موعظه‌ای خواست. شبلی گریست و گفت: برای خدا لقمه‌ای نان به درویش ندادی، ولی برای حفظ نام خود صد سکه خرج کردی! (که مبادا نام تو در شهر به خاطر توهین به شبلی آسیب ببیند.) بدان که تا خود را برای خدا عزیز نکنی و تحت امر او نباشی با این میهمانی‌های مجلل هرگز عزیزِ شبلی و دیگران نمی‌توانی بشوی.
♨️توصیه های شش گانه، عملی و عبادی آیت الله وحید خراسانی 🔸سعادت دنیا و آخرت در توجه و توکل به خداوند متعال و توسل به ولی او عجل الله تعالی فرجه الشریف است و برای رسیدن به این مهم به نکات ذیل توجه کنید:   1⃣در همه حال خداوند تبارک و تعالی را در نظر داشته باشید که او این همه نعمت های بی پایان را به شما داده است و سعی کنید نماز را اول وقت بجا آورید که اول وقت رضوان الله تبارک و تعالی است.   2⃣هر روز بعد از نماز صبح (اللهم رب النور العظیم...) را بخوانید که وسیله ارتباط با حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است.   3⃣هر روز صبح بعد از نماز و شب قبل از خواب یازده مرتبه سوره توحید را قرائت کنید و در شبانه روز هر مقدار توانستید این سوره را بخوانید.   4⃣سعی کنید هر روز حداقل پنجاه آیه قرآن و اگر میسّر است یک جزء قرآن برای حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف تلاوت کنید.   5⃣بعد از هر نماز تسبیحات حضرت زهرا علیهاالسلام فراموش نشود و بعد از آن سه مرتبه بگویید: «صلی الله علیک یا ابا عبد الله و علی المستشهدین بین یدیک و رحمه الله برکاته» و دعای «اللهم کن لولیک...» را بخوانید.   6⃣هر روز صبح یا شب «سوره یس» برای حضرت زهرا علیهاالسلام قرائت نمایید. 💚 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج 💚
🌷بررسی یک ادعای عجیب ۱_تصویر سمت راست بخشی از بیانیه روحانی بعد از ثبت نام در انتخابات خبرگان رهبری ۲_تصویر سمت چپ جوابیه حمید رسایی نماینده دو دوره مجلس و مدیر مسئول نشریه ۹ دی به اظهارات حسن روحانی اما محتوای ۴ گانه این توییت باعث شد روحانی سال ۹۸ از رسایی شکایت کنه که در نهایت رسایی تبرئه شد! رسایی با استناد به خاطرات هاشمی رفسنجانی دفاعیه ای عجیب ارائه کرد که بخشی از اون به شرح ذیل هست: یکی از فرزندان حسن روحانی در سال 75 در منزل پدرش واقع در محیط پادگان نظامی با اسلحه‌ای که به صورت سازمانی در اختیار روحانی بوده به قتل رسیده است. حسن روحانی هرگز بابت پیگیری پرونده از هیچ کس شاکی نبوده است! با توجه به جایگاه امنیتی وی (دبیر شورای عالی امنیت ملی و نایب رییس وقت مجلس) و نفوذی که داشته است، مطابق پیگیری بنده حتی یک برگه درباره این قتل و ابعاد مختلف آن در قوه قضاییه، وزارت اطلاعات، نیروی انتظامی و اداره جنایی آگاهی و... وجود ندارد! در نهایت مقتول بدون کالبد شکافی و با استفاده از همان نفوذ سیاسی، در صحن حرم مطهر امام خمینی(ره) به خاک سپرده می‌شود! سئوال این است که در چنین حالتی، اولین مظنون به قتل چه کسی است؟ وقتی اسلحه متعلق به روحانی است، قتل هم در منزل شخصی وی رخ داده و او حاضر به شکایت و پیگیری موضوع از مراجع قانونی نمی‌شود، اولین مظنون چه کسی است؟ خصوصا که منزل مسکونی حسن روحانی در محیط حفاظت شده پادگان قرار داشته و احتمال اینکه قاتلین از بیرون وارده شده باشند، تقریبا صفر است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📱چند خبر کوتاه 📱 0️⃣ گوترش: سازمان ملل ۱۰۱ نفر را در جنگ غزه از دست داده است! 1️⃣ دستور وزیر کشور به اجرای طرح‌های آبخیزداری در مناطق سیل‌خیز استان مازندران 2️⃣ برخی منابع خبر دادند: عربستان موشک شلیک‌شده از یمن به سمت فلسطین اشغالی را سرنگون کرد 3️⃣ وزیر گردشگری رژیم صهیونیستی: کاهش ۹۸ درصدی تعداد توریست‌ اسرائیل 4️⃣ نتانیاهو: تنها در صورت آزادی اسرای اسرائیلی به آتش‌بس فکر خواهیم کرد 5️⃣ رسانه‌های عبری اعلام‌کردند که ۲۳ صهیونیست امروز در شمال اراضی اشغالی در نتیجه حملات از لبنان زخمی شدند 6️⃣ شهادت یکی دیگر از رزمندگان حزب الله لبنان 7️⃣ رئیس انجمن صنفی صنعت تایر ایران: در روزهای اخیر قیمت تایر در کشورمان حدود ۱۰ درصد کاهش داشته است 8️⃣ رئیس سازمان پدافند غیرعامل: در هفت هشت ماه گذشته، حدود ۳۵ درصد حملات سایبری مبتنی بر هوش مصنوعی بوده است 9️⃣ شمار شهدای غزه به ۱۱۱۸۰ نفر رسید 🔟 فایز الدویری تحلیلگر نظامی: ۳۵ درصد مبارزان قسام اکنون در حال مبارزه مستقیم با ارتش اسرائیل هستند و ۳۵ درصد دیگر به طور جزئی در رویارویی‌ها شرکت دارند و ۳۰ درصد هم نیروی ذخیره هستند كه كاملا آماده هستند و هنوز وارد جنگ نشدند 🔷@Basijnewsir
جانم فدای رهبر: اما هیچ کدامشان از جاشون تکون نخوردند. به ناچار همانطور که زیر لب تکرار می کردم ، چقد شبیه اتاق بیمارستان است، به سمت تختی رفتم که کنار پنجرهٔ کوچک اتاق بود. چمدان دستم را به زور بین دیوار و تخت جای دا دم ،همانطور که کت تنم را در می آوردم نگاهی به بچه ها که مثل عروسک های گچی ،با چشم های معصومشون به من نگاه میکردند کردم و اشاره کردم که هر کدام تختی انتخاب کنند. زهرا سریع به سمت من آمد و روی تختی که بغل تخت من بود نشیت و با احتیاط و خیلی آهسته گفت: من می خوام اینجا باشم.. با تعجب به سمتش برگشتم کنار تخت زانو زدم و با دست هام صورتش را قاب گرفتم و‌گفتم: تو مگه فلسطینی نیستی؟! سرش را به نشانه بله تکون داد.. پس گفتم: از کجا انگلیسی یاد گرفتی؟ زهرا چشمهاش برقی زدند و گفت:... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی زن، زندگی، آزادی زهرا لب های سرخ و کوچکش را تکان داد و با صدایی نازک و دلنشین گفت: من مادرم فلسطینی بود و از او عربی یاد گرفتم و پدرم انگلیسی بود و از او هم انگلیسی یاد گرفتم. بوسه ای از گونهٔ زهرا گرفتم و گفتم: خدا را شکر که میتونیم با هم حرف بزنیم و بعد نگاهی به دو دختر بچه دیگه که انگار رنگ به رو نداشتند کردم و از جا بلند شدم، به طرفشان رفتم با هر دست یکیشون را توی بغلم گرفتم و رو به زهرا گفتم: پس تو میتونی حرفهای این دخترها هم برای من ترجمه کنی.. زهرا لبخندی زد و گفت : اوهوم...و نجاهی به دختر کوچولویی که قدش کوتاه تر بود انداخت و گفت: این..این دختر اسمش هانیل و اون یکی هانا است ، دو تا شون خواهرن..اینا هم همراه من بودند که اسرائیلیا ما را گرفتند. هانیل و هانا که بغلم بودند ،انگار دو تا بخاری دو طرفم روشن بود. دستون را گرفتم و هر کدام را روی تختی خواباندم و گفتم: انگار این دوتا خوشگله حالشون خوب نیست ، بزار اینا بخوابن بعد تعریف کن برای چی اسرائیلیا گرفتنتون، مگه پدر و مادرتون همراتون نبودن؟ هانیل از شدت تب چشمهاش سرخ بود، نگرانشون شدم. هانا هم که اصلا حال تکون خوردن نداشت. هر دوشون را خوابوندم و به زهرا گفتم: ببین زهرا جان ، همین جا روی تخت بخواب ،من برم یه ظرف آب بیارم این دخترا را ....نمی دونستم معنی پاشویه به انگلیسی چی میشه پس با من و من گفتم: تبشون را پایین بیارم زهرا سرش را تکون داد و زیر لب به عربی گفت: نعم امی... و فهمیدم که این دختر منو به جای مادرش میبینه نرسیده به در اتاق ناگهان یک مطلبی یادم اومد.. سریع برگشتم طرف زهرا ، دو طرف بازوش را گرفتم و گفتم: زهرا ، عزیزم، اینها نمی دونن تو انگلیسی بلد هستی ،فکر می کنن فقط عربی بلدی، پس به جز جلوی من، جلوی هیچ کس انگلیسی صحبت نکنه تا متوجه نشن، باشه؟! زهرا سرش را دوباره تکون داد...چشمم به چشم های این بچه پاک و معصوم می افتاد دلم غنج میرفت، انگار خدا این را خلق کرده بود که در شرایط بحرانی آرامشی باشه روی دل من.. از اتاق بیرون رفتم، کریستا توی آشپزخونه بود، چشمش به من افتاد ،سوالی نگاهم کرد و گفت: چی شده؟! سرم را پایین انداختم و گفتم: دو تا از اون دختر بچه ها تب شدید دارن، باید تبشون پایین بیارم.. کریستا ظرف پلاستیکی را آب کرد و به دست من داد و همانطور که به طرف یخچال کوچک میرفت گفت: صبر کن ببینم اینجا داروی تب بر هست.. ظرف آب را به دست گرفتم و بالاخره بعد از چند لحظه، کریستا دو تا قرص را به طرفم داد و گفت : به هر کدومشون یکی بده...به زودی تبشون میاد پایین و با یه استراحت حالشون خوب میشه احتمالا این تب ازعوارض سفر هست... قرص ها را گرفتم و همونطور که روشون را میخوندم گفتم: اینا برای این بچه های نحیف ،زیادی قوی نیستند؟ کریستا سرش را به دو طرف تکون داد و گفت: بده بخورن ، من برا بچه ها خودم همیشه از اینا میدم، طوریشون هم نمیشه.. و اینجا بود که فهمیدم کریستا هم فرزند داره و چون یک مادر هست، میتونم روی مهر و محبتش حساب کنم. سریع به اتاق برگشتم، ظرف و قوطی آب را روی میز کوچکی که روبروی ردیف تخت ها گذاشته بودند، قرار دادم. قرص ها را از پوششون بیرون آوردم و به سمت هانیل و هانا رفتم و زهرا با نگاهی نگران حرکاتم را دنبال می کرد. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 قرص ها را یکی یکی در دهان دو طفل معصوم گذاشتم ، هُرمی که از دهانشان بیرون میزد هم داغ بود و جانسوز... از داخل چمدان لباس ها ، دو تا شال نخی را برداشتم،شال هایی که توی این سفر بلا استفاده مانده بود، چشمم به شال ها افتاد ،آهی کشیدم و یاد آن روز افتادم که چه جور جوگیر شده بودم، آنها را به سینه چسپاندم و آرام گفتم: براستی که تو یک تکه پارچه بی ارزش نیستی، تو مقدسی و من شاید به خاطر بی حرمتی ام به شما اینچنین گرفتار شدم، به راستی که من در ایران آزاد بودم و قدر نمی دانستم و گول حرفهای پر از رنگ و لعاب جولیا را..‌