💎#برسرسجاده_نماز_صبرکن
#علیرضا_پناهیان
#نماز_مؤدبانه،
در خانۀ با عظمت خدا ایستادن است تا به مرور قلبمان #نرم و #نورانی بشود؛ تا به مرور به خدا نزدیکتر بشویم و بتوانیم به او معرفت پیدا کنیم.
#صبر بر سر سجادۀ نماز ما را به #خشوع میرساند.
#نماز_اول_وقت
اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
🖼 #طرح
🔹حضرت رضا علیه السلام می فرماید: بر نگین انگشتری حضرت ابوطالب علیهالسلام چنین حک شده بود:《رَضِیتُ بِاللَّهِ رَبّا، وَبِاِبْنِ اَخِی مُحَمَّدٍ نَبِیّا، وَبِابْنِی عَلِیٍّ لَهُ وَصِیّا
من خدای را به خداوندی، برادرزاده ام محمد را به پیامبری، و پسرم علی را به جانشینی او پسندیدم.»
🔺عوالم العلوم ؛ ج ۱۱ , ص ۸۶۰
◾️ویژه سالروز رحلت جناب ابوطالب عموی پیامبر اکرم (ص) و پدر بزرگوار حضرت امیرالمومنین(ع)
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #فیلم | توزیع ۵۰.۰۰۰ بسته معیشتی در حاشیه شهر مشهد مقدس توسط آستان قدس رضوی
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
⭕️ شما فک میکنید فقط ما پرستارا و پزشکا قهرمانیم؟
قهرمانِ من اما،اون روحانیِ مظلومه که
داوطلبانه اومده بیمارستان ما هم سطل آشغال خالی میکنه هم مرده هارو تیمّم میده
آخر سر هم به جای خسته نباشید بهش میگن: حجت الاسلام مرده شور.
پ ن:بعضی وقتافک میکنم اومده دنبال آرزوش،اومده سراغ شهادت
👤 جنگجوی کرونا
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم اکنون بارش باران
حرم امام رضا
و
نوای نقاره در شب عید مبعث
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
🌿امشب ڪہ
شب بعثت احمد باشد
مشمول همہ
🌿عطاے سرمـد باشد
🌿یا ربّ چہ شود
طلوع فجــر فردا
صبحِ فرج
🌿آلِ محمّـد«ص» باشد
#اللهمعجللولیڪالفرج
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
4_5843606467122300382.mp3
4.86M
🎧 #سرود بسیار زیبا و دلنشین❣
🎼 زائرمو تو مشهدم با دست خالی اومدم
🎤 #سیدمجید_بنی_فاطمه
🌙 #عید_مبعث_پیامبر
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
👊کانال تنگه مرصاد💥
#رمان #فنجانی_چای_با_خدا #قسمت_پانزده بیچاره عثمان، که انگار نافش را با نگرانی بریده بودند.. و این
#رمان
#فنجانی_چای_با_خدا
#قسمت_شانزدهم
در فکر بودم و بی خبر از دنیای اطراف..
چند قدم بیشتر به محل تجمع نمانده بود که ناگهان به عقب کشیده شدم. از بچگی بدم می آمد کسی، بی هوا مرا به سمت خودش بکشد. پس عصبی و تقریبا ترسید به عقب برگشتم. عثمان بود. برزخ و خشمگین (میخوام باهات حرف بزنم).
و من پیشگویی کردم متن نصیحت هایش را ( نمیام.. برو پی کارت..) و او متفاوتتر (کار مهمی دارم.. بچه بازی رو بذار کنار)
با نگاهی سرد بازوم را از دستش بیرون کشیدم و به طرف محل اجتماع رفتم.. چند ثانیه بعد دستی محکم بازوی را فشرد و متوقفم کرد ( خبرای جدید از دانیال دارم.. میل خودته.. بای) رفت و من منجمد شدم. عین آدم برفی هایِ محکوم به بی حرکتی.
با گامهای تند به سمتش دویدم و صدایش زدم.. (عثمان.. صبر کن..)
درست روبه رویش نشسته بودم، روی یکی از میزها در محل کارش. سرش پایین بود و مدام با فنجان قهوه اش بازی میکرد.
استرس، مزه ی دهانم را تلختر از قهوه ی ترک، تحویلم میداد.. لب باز کرد اما هیستریک ( میفهمی داری چیکار میکنی؟؟ وقتی جواب تماسهام و ندادی، فهمیدم یه چیزی تو اون کله کوچیکت میگذره.. چندین بار وقتی پدرت از خونه میزد بیرون، زنگ درتون زدم.. هربار مادرت گفت نیستی.. نزدیکه یه ماه کارم شده کشیک کشیدن جلوی خونتون و تعقیبت.. میدونم کجاها میری با کیا رفت و آمد داری.. اما اشتباهه.. بفهم.. اشتباه.. چرا ادای کورا رو درمیاری؟؟ که چی برادرتو پیدا کنی؟؟؟ کدوم برادر؟؟ منظورت یه جلاده بی همه چیزه؟؟؟) داد زدم (خفه شو..توئه عوضی حق نداری راجبه دانیال اینطوری حرف بزنی..) و بلند شدم..
به صدایی محکم جواب داد (بتمرگ سرجات..) این عثمانِ ترسو و مهربان چند وقت پیش نبود. خیره نگاهش کردم..
و او قاطع اما به نرمی گفت ( فردا یه مهمون داری.. از ترکیه میاد.. خبرای جالبی از الهه ی عشق و دوستیت داره.. فردا راس ساعت ۱۰ صبح اینجا باش.. بعد هر گوری خواستی برو.. داعش… النصر.. طالبان.. جیش العدل.. میبینی توام مثه من یه مسلمون وحشی هستی.. البته اگه یادت باشه من از نوع ترسوشم و تو خوونوادت مسلمونای شجاع و خونخوار.. راستی یه نصیحت، وقتی مبارز شدی، هیچ دامادی رو شب عروسیش، بی عروس نکن..)
حرفهایش سنگین بود.. اشک ریختم اما رفتم..
مهمان فردا چه کسی بود؟؟ یعنی از دانیال چه اخباری داشت که عثمان این چنین مرا به رگباره ناملایمتی اش بست.. دلم برای عثمان تنگ شده بود.. همان عثمان ترسو و پر عاطفه..
مدام قدم میزدم و تمام حرفهایش را مرور میکردم و تنها به یک اسم میرسیدم.. دانیال.. دانیال .. دانیال..
آن شب با بی خوابی، هم خواب شدم.. خاطراتِ برادر بود و شوخی هایِ پر زندگی اش..
صبح زودتر از موعد برخاستم.. یخ زده بودم و میلرزیدم.. این مهمان چه چیزی برای گفتن داشت..؟؟
آماده شدم و جلوی آینده ایستادم.. حسی دمادم از رفتن منصرفم میکرد.. افکاری افسار گسیخته چنگ میزد بر پیکره ی ذهنیاتم..
اما باید میرفتم..
چند قدم مانده به محل قرار میخِ زمین شدم.. دندانهایم بهم میخورد. آن روز هوا، فراتر از توانِ این کره ی خاکی سرد بود یا..؟؟؟
نفس تازه کردم و وارد شدم..
عثمان به استقبالم آمد. آرام ومهربان اما پر از طعنه.. ( ترسیدی؟؟!! نترس.. ترسناکتر از گروهی که میخوای مبارزش بشی، نیست..)
میزی را نشانم داد و زنی سر خمیده که پشتش به من بود..
#ادامه_دارد
اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
👊کانال تنگه مرصاد💥
#رمان #فنجانی_چای_با_خدا #قسمت_شانزدهم در فکر بودم و بی خبر از دنیای اطراف.. چند قدم بیشتر به محل ت
#رمان
#فنجانی_چای_با_خدا
#قسمت_هفدهم
زل زده به زن، بیحرکت ایستادم ( این زن کیه؟؟ ) و عثمان فهمید حالِ نزارم را، و میان دستانش گرفت مشتِ یخ زده ام را.. نمیدانم چرا، اما حس کسی را داشتم که برای شناسایی عزیزش، پشت در سرد خانه، میلرزد..
عثمان تا کنار میز، تقریبا مرا با خود میکشید، آخر سنگ شده بودند این پاهای لعنتی..
زن ایستاد.. دختری جوان با چهره ایی شرقی و زیبا.. موهایی بلند، و چشم و ابرویی مشکی، درست به تیرگی روزهایی که سپری میکردم..
من رو به روی دختر..
و عثمان سربه زیر، مشغوله بازی با فنجان قهوه اش؛ کنارمان نشسته بود.. چقدر زمان، کِش می آمد..
دختر خوب براندازم کرد.. سیره سیر.. لبخند نشست کنار لبش، اما قشنگ نبود. طعنه اش را میشد مزه مزه کرد. (خیلی شبیه برادرتی.. موهای بور.. چشمای آبی.. انگار تو آب و هوای آلمان اصالتتون، حسابی نم کشیده..) چقدر تلخ بود زبانِ به کام گرفته اش.. درست مثله چای مسلمانان..
صدای عثمان بلند شد (صوفی؟؟!!) چقدر خوب بود که عثمان را داشتم..
صوفی نفسی عمیق کشید ( عذر میخوام. اسمم صوفیه..اصالتا عرب هستم، قاهره.. اما تو فرانسه به دنیا اومدم و بزرگ شدم. زندگی و خوونواده خوبی داشتم.. درس میخووندم، سال آخر پزشکی.. دو سال پیش واسه تفریح با دوستام به آلمان اومدم و با دانیال آشنا شدم.. پسر خوبی به نظر میرسید. زیبا بود و مسلمون، و اما عجیب.. هفت ماهی باهم دوست بودیم تا اینکه گفت میخواد باهام ازدواج کنه.. جریانو با خوونوادم در میون گذاشتم اولش خوشحال شدن.. اما بعد از چند بار ملاقات با دانیال، مخالفت کردن، گفتن این به دردت نمیخوره.. انقدر داغ بودم که هیچ وقت دلیل مخالفتشونو نپرسیدم.. شایدم گفتنو من نشنیدم.. خلاصه چند ماهی گذشت، با ابراز علاقه های دانیال و مخالفهای خوونواده ام. تا اینکه وقتی دیدن فایده ایی نداره، موافقتشونو اعلام کردن. و ما ازدواج کردیم درست یکسال قبل..)
حالا حکم کودکی را داشتم که نمیداست ماهی در آب خفه میشود، یا در خشکی.. او از دانیال من حرف میزد؟؟؟ یعنی تمام مدتی که من از فرط سردرگمی، راه خانه گم میکرد، برادرم بیخیال از من و بی خبریم، عشقبازی میکرد؟؟
اما ایرادی ندارد.. شاید از خانه و فریادهای پدر خسته شده بود و کمی عاشقانه میخواست.. حق داشت..
دختر جرعه ایی از قهوه اش را نوشید و عثمان انگشتان دستم را در مشتش فشرد..
( ازدواج کردیم.. تموم.. نمیتونم بگم چه حسی داشتم.. فکر میکردم روحم متعلق به دوتا کالبده.. صوفی و دانیال.. یه ماهی خوش گذشت با تموم رفتارهای عجیب و غریب تازه دامادم. که یه روز اومدو گفت میخواد ببرتم سفر، اونم ترکیه.. دیگه روی زمین راه نمیرفتم.. سفر با دانیال..
رفتیم استانبول.. اولش همه چی خوب بود اما بعد از چند روز رفت و آمدهای مشکوکش با آدمای مختلف شروع شد.. وقتیم ازش میپرسیدم میگفت مربوط به کاره.. بهم پول میداد و میگفت برو خودتو با خرید و گردش سرگرم کن.. رویاهام کورم کرده بود و من سرخوشتر از همیشه اطمینان داشتم به شاهزاده زندگیم.. یک ماهی استانبول موندیم.. خوش ترین خاطراتم مربوط به همون یه ماهه، عصرا میرفتیم بیرون و خوشگذرونی.. تا اینکه یه روز اومد و گفت بار سفرتو ببند.. پرسیدم کجا؟؟ گفت یه سوپرایزه.. و من خامتر از همیشه..موم شدم تو دست این حیوون صفت..)
دانیال مرا حیوان صفت خواند..؟؟
#ادامه_دارد
زهرا اسعد بلند دوست
اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
👊کانال تنگه مرصاد💥
🍃🌺چلّه قرائت دعای فرج🌺🍃 👥 هر شب ساعت ۲۲ ، قرائت همگانی دعای فرج (الهی عظم البلاء) به مدت ۴۰ شب به ن
🍃🌺چلّه قرائت دعای فرج🌺🍃
👥 هر شب ساعت ۲۲ ، قرائت همگانی دعای فرج (الهی عظم البلاء) به مدت ۴۰ شب به نیت تعجیل در فرج و رفع گرفتاری از مسلمین
👇👇👇
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
👊کانال تنگه مرصاد💥
🍃🌺چلّه قرائت دعای فرج🌺🍃 👥 هر شب ساعت ۲۲ ، قرائت همگانی دعای فرج (الهی عظم البلاء) به مدت ۴۰ شب به ن
🔔☄بياد مولا به رسم هر شب 🔔
🌸✨بسم الله الرحمن الرحيم✨🌸
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ،وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمفَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ،وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،
🌸بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🤲🌸
💫و برای سلامتی محبوب💫
🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ✨ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ✨ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ✨ وَعَلى آبائِه ✨في هذِهِ السَّاعَةِ✨ وَفي كُلِّ ساعَة✨ وَلِيّاً وَحافِظاً✨ وَقائِداً وَناصِراً ✨وَدَليلاً وَعَيْنا ✨حَتّى تُسْكِنَهُ✨ اَرْضَكَ طَوْعاً✨ وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَك ضَلَلْتُ عَنْ دينِي
🌷اَلّلهُمَّـ عَجِّللِوَلیِّڪَ الفَرج 🌷
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
آخـــر شبا
وقتی ڪاراتون تموم میشه
یه دفتر بردارید و گزارش ڪار بنویسید
و حرف بزنید با #امامزمانعج
مثلا مثل جنگوجبهه، اول هرگزارش بنویسید :
از .....
بهفرماندهیڪل{ #اماممهدیعج}
گزارش شمارهۍ ...
یه حس قدرت به آدم میده !
یه حس نزدیكی ، يه جوردلخوشی
این ڪه بابت ڪارهاۍ روزتون به امام
زمانتون توضیح میدید...
#متعهد تون میڪنه!!!
اگر حوصلهۍ نوشتن هم ندارید توی
ذهنتون با خدا و امام زمانتون حرف بزنید ....
یه حساب ڪتاب بذارید
پاۍڪارهای طول روزتون
این خیلیی مهمه ...
#جدیبگیریمش
[ ازهمینامشبشروعڪن #بسمالله]
#یامهدۍادرڪني
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
#عید_مبعث_مبارک_باد🌸
🔴 تضمین بهشت با شش شرط
🔻 شرح حدیثی از #پیامبر اکرم (ص) توسط رهبر معظم انقلاب
🔻 پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: این شش چیز را شما قبول کنید، ما هم در مقابل بهشت را برای شما قبول میکنیم:
◾ إِذَا حَدَّثْتُمْ فَلَا تَکْذِبُوا
◽ [هرگاه سخن گفتید،] دروغ [مگویید.]
◾ وَ إِذَا وَعَدْتُمْ فَلَا تُخْلِفُوا
◽ [هر گاه وعده دادید، خُلف وعده نکنید.]
◾ وَ إِذَا ائْتُمِنْتُمْ فَلَا تَخُونُوا
◽ [هرگاه امینتان دانستند، خیانت نکنید. در] امانت مالی، امانت موقعیت و مسئولیت، امانت سخن و حرف و خبر خیانت نشود.
◾ وَ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ
◽ [چشمانتان را] از چیزهایی که خلاف محارم الهی است [فرو بندید.]
◾ وَ احْفَظُوا فُرُوجَکُمْ
◽ شهوت خودتان را نگه دارید.
◾ وَ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ وَ أَلْسِنَتَکُمْ
◽ زبان و دست خودتان را نگه دارید؛ یعنی در اختیار داشته باشید.
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
#به_بهانه_بعثت_پیامبر
🔴 درسهایی از #رفتار_سیاسی پیامبر(ص)
🔻 از همان ابتدایی که حکومت پیامبر(ص) در جامعهی نوپای مدینه شکل گرفت، دشمنان آن هم شروع به کار کردند. پیامبر(ص) در دوران حکومت خود، حداقل با سه گروه دشمن مواجه بود:
1️⃣ دشمن اول، قبایل نیمه وحشی: که اطراف مدینه زندگی میکردند «و تمام زندگی آنها عبارت از جنگ و خونریزی و غارت و به جان هم افتادن و از همدیگر قاپیدن است.» ۸۰/۲/۲۸؛
پیامبر «در هر کدام از آنها اگر نشانهی صلاح و هدایت بود، #پیمان بست ... و بر #عهد و پیمان خودش، بسیار پافشاری میکرد و پایدار بود.» اما آنهایی که شریر و #غیرقابل_اعتماد بودند، «پیغمبر سراغ آنها رفت و آنها را منکوب کرد و سر جای خودشان نشاند..»
2️⃣ دشمن دوم، #اشراف_مکه و اهل قریش: «پیغمبر احساس کرد اگر بنشیند تا آنها سراغش بیایند، یقیناً آنها فرصت خواهند یافت؛ لذا سراغ آنها رفت؛ منتها به طرف مکه حرکت نکرد. راه کاروانىِ آنها از نزدیکی مدینه عبور میکرد؛ پیغمبر تعرّض خودش را به آنها شروع کرد، که جنگ بدر، مهمترینِ این تعرّضها در اوّلِ کار بود. پیغمبر تعرّض را شروع کرد؛ آنها هم با تعصّب و پیگیری و لجاجت به جنگ آن حضرت آمدند. تقریباً چهار، پنج سال وضع اینگونه بود؛ یعنی پیغمبر آنها را به حال خودشان رها نمیکرد؛ آنها هم امیدوار بودند که بتوانند این مولود جدید - یعنی نظام اسلامی - را که از آن احساس خطر میکردند، ریشه کن کنند. #جنگ_اُحد و جنگهای متعدّد دیگری که اتّفاق افتاد، در همین زمینه بود.» آخرین جنگ پیامبر(ص) با این دشمنان، جنگ خندق بود و پس از آن، ماجرای صلح حدیبیه پیش آمد و پیامبر(ص) با آنان پیمان صلح امضا کرد. اما سال هشتم بعثت، «که کفّار نقض عهد کرده بودند، پیغمبر رفت و مکه را فتح کرد، که فتحی عظیم و حاکی از تسلّط و اقتدار آن حضرت بود.»
3️⃣ دشمن سوم، یهودیها: «یعنی بیگانگانِ نامطمئنی که علیالعجاله حاضر شدند با پیغمبر در مدینه زندگی کنند؛ اما دست از موذیگری و اخلالگری و تخریب برنمیداشتند... پیغمبر تا آنجایی که میتوانست، با اینها مدارا کرد؛ اما بعد که دید اینها مدارابردار نیستند، مجازاتشان کرد. هرکدام از این سه قبیله عملی انجام دادند و پیغمبر بر طبق آن عمل، آنها را مجازات کرد. اوّل، بنیقینقاع بودند که به پیغمبر خیانت کردند؛ پیغمبر سراغشان رفت و فرمود باید از آنجا بروید؛ اینها را کوچ داد و از آن منطقه بیرون کرد و تمام امکاناتشان برای مسلمانها ماند. دستهی دوم، #بنینضیر بودند. اینها هم خیانت کردند لذا پیغمبر فرمود مقداری از وسایلتان را بردارید و بروید؛ اینها هم مجبور شدند و رفتند.
🔹دستهی سوم #بنی_قریظه بودند که پیغمبر امان و اجازهشان داد تا بمانند؛ اینها را بیرون نکرد؛ با اینها پیمان بست تا در جنگ خندق نگذارند دشمن از طرف محلاتشان وارد مدینه شود؛ اما اینها ناجوانمردی کردند و با دشمن پیمان بستند تا در کنار آنها به پیغمبر حمله کنند!... بعد که قریش و همپیمانانشان شکست خوردند و از خندق جدا شدند و به طرف مکه رفتند، پیغمبر به مدینه برگشت. همان روزی که برگشت، نماز ظهر را خواند و فرمود نماز عصر را جلوِ قلعههای بنیقریظه میخوانیم؛ راه بیفتیم به آنجا برویم؛ یعنی حتّی یک شب هم معطل نکرد؛ رفت و آنها را محاصره کرد. بیستوپنج روز بین اینها محاصره و درگیری بود؛ بعد پیغمبر همهی مردان جنگی اینها را به قتل رساند؛ چون خیانتشان بزرگتر بود و قابل اصلاح نبودند.» بنابراین در هیچکدام از این قضایا، پیغمبر نقض عهد نکرد اما در مقابل نقض عهد آنان، ساکت نماند و پاسخ خیانتشان را با #اقتدار کامل داد.
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313
1_1093910.mp3
18.69M
🎼 محمّد ( ص )
🌺 مبعث پیامبر اکرم (ص) مبارک باد
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
@tmersad313