#مرد
دمدمه های غروب بود.
هم زمان با صدای اذان چشم های خورشید هم بسته می شد.غروب یک روز گرم بهاری.
خسته روی تختِ کنجِ حیات نشسته بودم و خیره شده بودم به استکان چایی یخ کرده جلویم که توی سینی استیل داشت پاکت سیگارم را زیر چشمی نگاه می کرد. یک روزنامه همشهری هم که نمیدانم از کجا پیدایش شده بود جلوی چشمم بود. با بی حوصلگی روزنامه را برداشتم و شروع کردم به ورق زدن. همینطور داشتم آگهی ها رانگاه می کردم که یک آگهی توجهم را جلب کرد."اعضای بدن شما را خریداریم.ویژه آقایان" خیلی به نظر مسخره می آمد. با خودم گفتم لابد خریدار کلیه و کبد است شاید هم کلا سر کاری است.پوزخندی زدم و روزنامه را زمین گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم و گوشم را به صدای موذن سپردم.غرق در تفکراتم بودم که یاد آگهی افتادم. خنده ام گرفته بود.خودم هم درست نمیدانم که چرا تصمیم گرفتم تماس بگیرم.
شماره را گرفتم. هر بار که صدای بوق می آمد انگار یک نفر با بیل داشت توی دلم استرس خالی می کرد. یک نفر گوشی را برداشت.
دختر جوانی بود. با صدایی خسته و پراز غم. حداقل از پشت گوشی که اینطور به نظر می رسید. عجله ای برای حرف زدن نداشت. دوست داشت علت تماسم را بداند.
-هیچی.کنجکاو شدم. جالب بود واسم. دوست داشتم درموردش بدونم.
بعد از چند ثانیه مکث گفت:
-راستش از صبح تا الان شما اولین نفری هستید که زنگ زدید.
-پس بازار خوب نبوده امروز!!
خندید.داشت توضیح می داد و من فقط صدایش را
می شنیدم.
آره بازار خوب نبود.راستشو بخای خیلی وقته که خوب نیست. دنبال یه مرد می گردم که یه جفت دست داشته باشه که هروقت احساس تنهایی می کنم بتونم بگیرمشون.یه جفت گوش شنوا داشته باشه که بتونم باهاش درد ودل کنم. یه قلب توی سینه اش باشه که بتونم لبریزش کنم از عشق و حسهای خوب. یه جفت چشم داشته باشه که وقتی زل میزنن بهم دنیارو بشه توشون دید.
همینطور داشت می گفت. دل پری داشت. صدایش بلند شده بود. من فقط گوش می کردم.ناگهان بغضش ترکید و های های زد زیر گریه. اشک های من هم سرازیر شده بود. صبر کردم خودش قطع کند.
چند دقیقه ای می شدکه قطع کرده بود اما هنوزخیره بودم به باغچه و حالم را نمیفهمیدم. به خودم که آمدم آخرین دانه سیگار را از توی پاکت برداشتم و روشن کردم.
دوباره داشتم غرق می شدم که صدای مادرم مرا به خودم آورد.
-بسه دیگه پسر.خفه کردی خودتو. پاشو بیا شام یخ کرد.
دنبال مادرم راه افتادم.
صدایی توی گوشم زنگ می زد.
دنبال یه مرد می گردم که...
#تو...