eitaa logo
تو بایدی!
200 دنبال‌کننده
702 عکس
80 ویدیو
31 فایل
"تو‌بایدی‌و‌یقینی،نه‌اتفاقی‌و‌شاید تو‌سرنوشتِ‌زمینی‌که‌اتفاق‌می‌افتد" حضور تو برای زندگی ما چقدررر ضروریست میان این همه " اگر " چقدر " بایدی " ! دوس داریم حرفاتونو بشنویم👇 @Mostaghis لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17334266344624
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای که به یمن ِتو غم، از دل ارباب رفت کاش امام ِزمان برادری چون تو داشت🥲 یاکاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کرب مولانا المهدی 💔 بحق اخیک الحسین.............. 🌙 @tobayadi🙏🏻 "!کانال "تـو بایدے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست عزیزی که تو لینک ناشناس سوالی پرسیدی؛ سلام✋🏻☺️ متاسفانه توی لینک ناشناس قادر نیستیم جوابتونو بدیم مگه اینکه آیدیتون رو برامون بزارید خیلی ممنونم و خوشحالم که این کانال به دل شما نشسته🪴 راجب سوالی که پرسیدی؛ بله هیچ اشکال نداره خیلی هم خوشحال میشیم کتاب متعلق به مادر عزیزمون حضرت خدیجه♡ است... دعامون کنید که لبخند رضایت آقا نصیبمون بشه⭐️ _ادمین کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقای خوب ِخانواده‌ی "تو بایدی!" سلاااام✋🏻 یه خبر براتون دارم بالاخره بعد از چند وقت قراره بازم باهمدیگه یه کتاب قشنگ رو بخونیم اولین پارتِ داستان، امشب توی کانال بارگذاری میشه... منتظر باشید🤗⏳
☁️ معرفی ☁️ کتاب آخرین آفتاب داستان هایی از امام مهدی عجل‌الله‌فرجه ✍🏻نوشته ی آقای محسن نعما 📖۱۵۰ صفحه انتشارات کتاب جمکران @tobayadi "!کانال "تـو بایدے
کتاب داستان اول در کاخ امپراتوریِ روم همهمه ای است. همه جا آذین بسته شده و سوروساتی برپاست. در سمت راست ِتالار سیصد تن از کشیشان و راهبان، در سمت چپِ تالار هفتصد نفر از بزرگان، و در میان آنها چهارهزار نفر از فرماندهان لشکر روم ایستاده اند. همه منتظرند تا مراسمِ ازدواج میان ●ملیکه● نوه ی امپراتور روم، و پسر برادر امپراتور روم برگزار شود. دو تخت زیبا و بلند که با انواع جواهرات آراسته شده، در انتهای تالار کاخ قرار دارد. یکی برای عروس و دیگری برای داماد. کمی آن‌سوتر، تخت مجلل دیگری قرار دارد که امپراتور روم بر روی آن نشسته است. قیصر، دو دستش را بر این سو و آن سوی تخت انداخته و از خوشحالی و شعف، نمیتواند خنده ای را که بر روی لبانش نقش بسته، پنهان کند. همه چشم به ورودی تالار دارند تا عروسِ سیزده ساله و داماد بیست ساله وارد شوند. کمی بعد نگهبانِ ورودی ِتالار وارد میشود و رو میکند به جمعیت: _شاهزادگان، نوه و برادرزاده‌ی پادشاه وارد میشوند. همه بر میگردند به آن دو نگاه میکنند و در برابرشان سر تعظیم فرود می‌آورند. عروس و داماد قدم زنان وارد تالار میشوند و به سوی امپراتور و تخت هایی که برای آنها آماده شده میروند. در چشمان عروس، حجب و حیای خاصی وجود دارد. شرم سر تا پای او را گرفته است. داماد اما خوشحال و خندان رو به این‌سو و آن‌سو دارد و سرمست از این مراسم است. همه‌ی حاضران به دیده‌ی تحسین به آن دو نگاه میکنند. عروس و داماد جلو میروند و به تخت هایشان میرسند. همه منتظرند تا آن دو بر مکان‌هایشان بنشینند و مراسم ازدواج آنها شروع شود. داماد از پله ها بالا میرود و بر روی تخت مینشیند. عروس اما هنوز پایین است و بر روی تخت ننشسته. داماد که روی تخت مینشیند، اُسقُف‌ها صلیب‌ها را برپا میکنند و کشیش ها انجیل ها را میگشایند و مشغول خواندن دعا می‌شوند. همه منتظرند تا عروس نیز روی تخت خود در کنار داماد بنشیند. ناگهان زمین و سقف و دیوارهای کاخ و همه جا شروع به لرزیدن میکند! صلیب‌هایی که برپا شده سقوط میکنند و ستون های تختی که داماد بر روی آن نشسته، شکاف برمی‌دارند و میشکنند و داماد از بالای تخت بر زمین می‌افتد و بیهوش می‌شود! همه به این‌سو و آن‌سو فرار می‌کنند. همهمه و فریاد، فضای تالار را رعب آور میکند. هیچ کس به حال خودش نیست. هرکس در پی آن است که جان خود را نجات دهد! عروس نیز به سویی می‌دود تا جان‌پناهی پیدا کند. لحظاتی بعد لرزشِ زمین تمام می‌شود و حالت عادی برقرار می‌شود. همه وحشت زده‌اند. مجلس ِعروسی به هم ریخته است. در چشم‌های همه بهت و ناباوری موج می‌زند. همه شوکه شده‌اند. امپراطور حالتی بین ترس و عصبانیت دارد. ترس به خاطر وقوع زلزله و عصبانیت؛ به خاطر بیهوش شدن داماد و به هم ریخته شدن مجلس. چهره‌اش از خشم به کبودی می‌گراید. بزرگ کشیشان رو می‌کند به امپراطور: _جناب پادشاه، ما را از این مجلس که در آن نحسی وجود دارد، معاف کنید! امپراطور با شنیدن این سخن بیشتر خشمگین می‌شود، اما حرفی نمی‌زند. برهم خوردن مجلس و منتفی شدن مراسم عروسی، آرام و قراری برای او باقی نگذاشته است. دلش می‌خواهد مجلس عروسی را به هر شکل ممکن ادامه دهد ؛ حتی اگر داماد ، یک نفر دیگر باشد! ناگهان خطاب به حاضران فریاد می‌زند: _این ازدواج ِنحسی است. برادر ِاین داماد بخت برگشته را بیاورید تا ملیکه را به ازدواج او درآورم. من باید امشب این مراسم را به سرانجام برسانم! امپراطور سپس نگاه می‌کند به اُسقُف‌ها :《صلیب‌ها را دوباره برپا کنید. مجلس را ادامه می‌دهیم.》 و بر سر غلامان و خادمان فریاد می‌زند :《مجلس را دوباره سر و سامان بدهید. بجنبید!》 همه‌ی مخاطبین ِامپراطور، سر پایین می‌آورند و در پی اجرای دستور او برمی‌آیند. هیچکس جرات نه گفتن روی حرف پادشاه را ندارد؛ حتی دامادی که اینک امپراطور می‌خواهد ملیکه را به ازدواج او درآورد. اُسقُف ها و خادمان شروع به برپا کردن ِصلیب‌ها و سرو‌سامان دادن به وضع مجلس می‌کنند. چند نفری هم پیش می‌روند و بدن ِداماد بیهوش شده را برمی‌دارند و از تالار خارج می‌کنند. دقایقی بعد برادرِ داماد وارد می‌شود....... @tobayadi📖 "!کانال "تـو بایدے
اولین برف امسال مبارک❄️🤍 آرزو میکنم قشنگ ترین صحنه ای که روی این زمین ِسفید میبینم، جای رد پای شما بعد از اومدنتون باشه🥲 @tobayadi "!کانال "تـو بایدے