سی ان ان دست ایران را خواند؟ - @mrtahlilgar.mp3
12.75M
🔗 سی ان ان دست ایران را خواند؟ ایران غزه را بهانه مسئله دیگر کرده؟
🎙 سی ان ان: بهتر است بایدن به توضیحات نسخه سوم پدرخوانده توجه کند. آمریکا به جای تشدید نظامی، باید تنش زدایی کند. / ما در صورتی که پیروز شویم برنده ایم در صورتی که گروه های چریکی همسو با ایران همین که شکست نخورند پیروز هستند. اوضاع به نفع ما نیست...
47.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔗 سی ان ان دست ایران را خواند؟ ایران غزه را بهانه مسئله دیگر کرده؟
🎥 سی ان ان: بهتر است بایدن به توضیحات نسخه سوم پدرخوانده توجه کند. آمریکا به جای تشدید نظامی، باید تنش زدایی کند. / ما در صورتی که پیروز شویم برنده ایم در صورتی که گروه های چریکی همسو با ایران همین که شکست نخورند پیروز هستند. اوضاع به نفع ما نیست...
امروز به صورت رسمی اعلام شد ژاپن نیز وارد رکود شد.
کشورهایی که در حال حاضر در رکود هستند:
آلمان
ژاپن
انگلستان
ایتالیا
ایرلند
پرو
مولداوی
فنلاند
استونی
دانمارک
ایرلند
پرو
تقریباً همه آنها در تحریم روسیه شرکت کردند و امیدوار بودند با فروپاشی روسیه در مدت کوتاهی به سودهای بزرگی دست یابند.
این کشورها با حماقت رهبران خود، هزینه مواد غذایی ارزان و قابل اعتماد، انرژی، معدن و محصولات صنعتی روسیه را به فرمان آمریکا به صورت رکود اقتصادی بازپرداخت میکنند
توجه فرمایید کشورهای مانند پرو اگر به بلوک شرق نزدیک شود، فرصت افزایش سریع و بهبودی شرایط اقتصادی جمعی را خواهند داشت.
از سوی دیگر، ژاپن مهمترین سرعت گیر آمریکا در برابر چین در جنگ احتمالی که در اقیانوس آرام رخ خواهد داد، وارد بحران اقتصادی شده و این یعنی آمریکا نمی تواند مدت زمان زیادی را برای جنگ با چین معطل کند.
ایران شهر خورشید
💠 امـام صـادق عـلـیـهالسلام:
خـانـهای که در آن قـرآن خوانده
نمیشود و از خدا یاد نمیگردد،
۳ گرفتاری در آن خانه به وجود
میآید: ۱- برکتش کم شده
۲- فرشتگان آن را ترک میکنند.
۳- شیاطین در آن حضور مییابند.
(مجادلات و اختلافها را شیاطین
و اجنه در خانهها ایجاد میکنند)
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج»🌤
نماز شب رابه نیت ظهور بخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اینجا غزه بچه ها زود مادر میشوند
کودکان در غزه خیلی زود مسئولایتهای مادرانه را بر دوش می گیرند... 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 در خیابان در حال حرکت هستی
ناگهان یک سانتافه که اطرافش را زره پوش کرده اند میرسد
اول تعجب میکنی
بعد میفهمی باید دنده عقب بگیری
و البته صدای انفجار
فیلمی از یک انتحاری داعش در عراق مربوط به سالها قبل
تصویری که هر روز در کشور همسایه ما تکرار میشد.
رحمت خدا بر مدافعان حرم و تمام کسانی که رفتند تا ایران بهشتِ این جنایات نشود....
بسم رب العشق
#قسمت چهل و سه -
😍علمـــــدارعشــــق😍#
مرتضی اینا که رفتن
دیدم گوشیم داره ویبره میره
اس مس بود
باز کردم از طرف زهرا بود
زنداداش جونم
داداشم میگه
فردا ساعت ۸ حاضرباش خانم بیایم دنبالت بریم آزمایشگاه
- چشم خواهرشوهر جان
از خواب بیدارشدم
- مامان
مامان
من کدوم مانتو و روسریم بپوشم
عزیزجون : الان میام کمکت
چی شده نرگس جان
- مامان الان میان
من چـــــــــــی بپوشم
عزیزجون: اون مانتو صورتی آستین سه ربع با شلوار دمپا مشکی
با ساق دست سفید و روسری سفید
داشتم حاضر میشدم
صدای زنگ دراومد
عزیزجون : پسرم بیاید بالا
+ ممنونم مادرجان
به نرگس خانم میگید بیان
یهو رفتم بیرون
باخجالت گفتم من حاضرم
قرار بود زهرا و همسرشم باما بیان
آزمایش دادیم
گفتن فردا جواب حاضره
قرارشد مرتضی بره جواب بگیره اگه مشکلی نبود با بچه ها بیان دنبالم بریم برای خرید حلقه
خیلی استرس داشتم
گوشی گرفته بودم دستم بهش زل زده بودم
شماره زهرا نمایان شد .
- جانم زهرا
√ حاضرباش میایم دنبالت
- باشه
وارد پاساژ شدیم
زهراگفت : علی جان من اینجا یه لباس دیدم بریم اون ببین
بعد رو به ما گفت شماهم برید حلقه بخرید
با مرتضی آروم و خجول به حلقه ها نگاه میکردیم
+ نرگس خانم
اگه از حلقه ای خوشتون اومد
حتما بگید
- بریم داخل
دوتا رینگ ساده سفیدانتخاب کردیم
داشتم از مغازه میومدم بیرون
که مرتضی صدام کرد
+ نرگس خانم
یه لحظه بیا
این انگشتر زمرد ببین
انگشتر گرفت سمتم
قشنگه خانم ؟
- بله قشنگه
+ مبارکت باشه
-آخه این خیلی گرون آقای کرمی
+نرگس خانم دیگه از بعد شما سادات منی منم همسرت بانوجان
دیگه اون طوری صدام نکن
-چشم اما این گرونه 😥😥😥🙈🙈
+ نه نیست مبارکت باشه
نویسنده بانـــــو.... ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#علمدار_عشق
🌴📚🌼📚🌴
بسم رب العشق
#قسمت چهل و چهار -
😍علمـــــدارعشـــــق😍#
چندساعت دیگه منو مرتضی محرم میشیم
قرارمون این شد که یه صیغه ای موقت محرمیت بینمون خونده بشه
تا روزجشن حجاب
خطبه عقدمون تو دانشگاه خونده بشه
همه مهمونا تو پذیرایی بودن
منم با لباس سرتاسر سفید تو اتاقم
مادر آقامرتضی که دیگه مادرجون صداش میکردم با زهرا اومدن تو اتاق
مادرجون : ماشاالله عروسم چقدر نازشده
عزیز مادر این چادر سرت کن
مرتضی بیرون منتظره
- چشم مادرجون
چادرم سر کردم
چون آقایون هم شامل دامادمون بودن تو اتاق بودن من کت وشلوارسفید پوشیده بود
دو صندلی کنار بود
یه سفره عقد روبرمون
یه طرف قرآن من گرفته بودم
یه طرفش مرتضی
عاقد واردشد
شروع کرد به خوندن خطبه عقد
منو زهرا از قبل هماهنگ کرده بودیم
زهرا بجای گل چیدن بگه عروس رفته کربلا گل بیاره
عاقد: عروس خانم
دوشیزه محترم مکرمه
خانم سیدنرگس موسوی
آیا وکیلم شما
عقدموقت به مدت ۲۵ روز
به عقد آقای مرتضی کرمی دربیاورم ؟
زهرا: عروس رفته کربلا گل بیاره
عاقد : برای باردوم آیا وکیلم عروس خانم ؟
زهرا : عروس رفته کربلا گلاب محمدی بیاره
عاقد: به سلامتی
برای بار آخر آیا وکیلم
- با استناد از حضرت صاحب الزمان و بااجازه پدر و مادرم و بزرگترا بله
عاقد : به پای هم پیر بشید
آقای مرتضی کرمی وکیلم ؟
+ بله
عاقد مبارک باشه
نویسنده : بانــــو..... ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#علمدار_عشق
🌴📚🌼📚🌴
بسم رب العشق
#قسمت چهل و پنج -
😍علمــــدارعشـــق😍#
مادرجون: پسرم انگشتر حلقه دست عروست کن
مرتضی دستمو گرفت تو دستش و حلقه تو دستم کرد
+ مبارکت باشه خانم گل
- ممنونم آقا
مبارک شماهم باشه
و تک تک بهمون تبریک گفتن و بهمون هدیه دادن
هدایا تمام شد
مرتضی آروم زیر گوشم گفت : ساداتم برو چادرتو با چادرمشکی عوض کن
بریم امامزاده حسین و مزارشهدا
- چشم
چادرم تعویض کردم
سوارماشین شدیم
دست تو دست هم وارد مزارشهدایم
باهم سرمزار چندتا شهید رفتم
- مرتضی ( برای اولین بار اسمش گفتم )
+ جانم ساداتم
- بریم سرمزار شهید ململی
+ بریم خانم گل
حدود ۱ ساعتی مزار شهدا بودیم
بعد رفتیم خونه
تو خونه پدرم اعلام کرد
بچه ها تصمیم گرفتن
عقدشون تو دانشگاه
به صورت ازدواج دانشجویی بگیرن
ساعت ۱ نصف شب بود مهمونا رفتن
همه رفته بودن
فقط خودمون بودیم
مادرجون اینا بلندشدن برن
- خیلی خسته شدی آقا
+ نه عزیزم
فردا میام دنبالت بریم دانشگاه
دوست دااااااارررررممممم
سرم انداختم پایین
+حرف من جواب نداشت
خانم گل
- منم دوست دارم
نویسنده بانــــو..... ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#علمدار_عشق
🌴💎📚💎🌴
«إِلٰهِى ظَلِّلْ عَلىٰ ذُنُوبِى غَمامَ رَحْمَتِکَ
وَأَرْسِلْ عَلىٰ عُيُوبِى سَحابَ رَأْفَتِکَ»
پروردگارا!
سایه رحمتت را بر گناهانم بینداز و ابر مهربانیات را به سوی عیبهایم بفرست!
🌴❄️🌹❄️🌴
🤲مهربان پروردگارم
شبیه ترین چیزها به خواست و اراده تو، و سزاورترین کارها در عرصه ی عزوجلال تو،
رحمت آوردن بر کسی است که از تو رحمت بطلبد و فریاد رسیدن تو کسی را ،
که از تو فریاد خواهد،
پس بر زاری ما به درگاهت ، رحمت آور و چون خویشتن بر آستان تو افکندیم ، بی نیازمان فرما.
خدايا ،
شيطان شاد گشت كه در گناه پيروى او كرديم،
پس بر محمدصلی الله علیه وآله و خاندان
پاکش درود فرست،
و پس از اين كه او را رها كرديم ،
و روى به تو آورديم ،
نکوهش شیطان را از ما دور ساز
و ما را از پیروی او ،
به رغبت به سوی حضرتت باز گردان.
🌴❄️🌾❄️🌴
🍃مناجات با خدا....
🌾 الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب
✨ای آنکه هر که به درگاهت دعا کند اجابت می کنی...
✨ای آنکه هر کس اطاعتت کند او را دوست می داری.
✨ای آنکه هر که را دوست داری به او نزدیک هستی.
✨ای آنکه هر کس از تو محافظت طلبد، او را حفظ و مراقبت می کنی...
✨ای آنکه در حق کسی که به تو امیدوار است، کرم می فرمایی...
✨ای آنکه درباره کسی که نافرمانیت کند، حلم می کنی...
✨ای آنکه در عین عظمت و بزرگی، رئوف و مهربانی..
✨ای آنکه در انجام حکمتت بزرگواری...
✨ای آنکه لطف و احسانت قدیم است.
✨ای خدایی که جز تو خدایی نیست...
به تو پناه آورده ام..
...ما را از آتش قهرت آزاد کن ای پروردگار من
🌴💎❄️💎🌴
باز هم جمعه گذشت و خبر از یار نشد
هیچ کس مرهم این قلب گرفتار نشد
سال ها منتظرم تا به وصالت برسم
باز هم این دل ما لایق دیدار نشد
خواستم بوسه به دستان مبارک بزنم
لحظه بشمردم و این جمعه هم انگار نشد
کاش من باشم و آن لحظه ی زیبا برسد
وصف این لحظه دگر جای به اشعار نشد
#علی_جعفری
🌴💎❄️💎🌴
🍃مناجات با خدا....
🌾 الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب
✨ای آنکه هر که به درگاهت دعا کند اجابت می کنی...
✨ای آنکه هر کس اطاعتت کند او را دوست می داری.
✨ای آنکه هر که را دوست داری به او نزدیک هستی.
✨ای آنکه هر کس از تو محافظت طلبد، او را حفظ و مراقبت می کنی...
✨ای آنکه در حق کسی که به تو امیدوار است، کرم می فرمایی...
✨ای آنکه درباره کسی که نافرمانیت کند، حلم می کنی...
✨ای آنکه در عین عظمت و بزرگی، رئوف و مهربانی..
✨ای آنکه در انجام حکمتت بزرگواری...
✨ای آنکه لطف و احسانت قدیم است.
✨ای خدایی که جز تو خدایی نیست...
به تو پناه آورده ام..
...ما را از آتش قهرت آزاد کن ای پروردگار من
🌴💎❄️💎🌴
#التماس_تفکر
جهنّم، جهل انسان است...
و بهشت فهم انسان..!
فریب وعده دهندگان بهشتی نامرئی را نخورید،
که بهشتی جز خِرد و اندیشه، که در ما نهان شده است، وجود ندارد..!
هیچ جهنمی سوزاننده تر از جهل نیست، که اگر مراقب خودتان نباشید، شما را در تنور خود کباب خواهند کرد..!
🌴💎🌹💎🌴
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ پست ویژه.
☝️انحرافات پنهان!
🔴 آقای هاشمی در بحث بازنگری قانون اساسی در سال ۶۸؛ از فرصت رحلت امام (ره) استفاده کرد و با اعمال نفوذ، بخشی از اختیارات رهبری را گرفت و در اختیار رئیس جمهور قرار داد و در واقع اسب ریاست جمهوری را برای خودش زین کرد و ...!
⛔️ ریشه بخشی مهم از گره های کور سیاسی و مشکلات موجود کشور به این موضوع برمی گردد.
🔹جواب تند رهبر انقلاب به دکتر مرندی درمورد #کنترل_جمعیت؛
✨«آقای مرندی، من این بحث کنترل جمعیت شما را هیچ قبول ندارم و مطمئنم پشت این قضیه توطئه است»
👈 واکنش عجیب هاشمی رفسنجانی به موضع رهبری...
#شهید_احمد_نیری👇
۲۷ بهمن سالگرد شهادت
💥شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد... دکتر محسن نوری دوست و همراز شهید احمد علی نیری می گوید: یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من…لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
🔹نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!
🔸بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.
🔸یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:
«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم... حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات می
کردم خیلی با توجه گفتم:
«یاالله یا الله…»
🔹به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد. همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند...
من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: 👈 از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد!
احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.
💥تشرف_به_محضر_امام_زمان
🍃یک بار با احمد آقا و بچّه های مسجد رفتیم زیارت قم و جمکران. در مسجد جمکران پس از اقامهی نماز به سمت اتوبوس برگشتیم. راننده گفت: اگر میخواهید سوهان بخرید یا جایی بروید و…، یک ساعت وقت دارید. ما هم رفتیم سمت مغازه ها، که یک دفعه دیدم احمد آقا رفت سمت بیابان . من و رفیقم دنبالش راه افتادیم. یک دفعه احمد آقا برگشت و گفت: چرا دنبال من می آیید!؟
☘جا خوردیم. گفتیم: شما پشت سرت رو می بینی؟ چطور متوجّه شدی؟ احمد آقا گفت: کار خوبی نکردید برگرد. گفتم: نمی شه، ما با شما رفیقیم. هر جا بری ما هم مییایم. در ثانی اینجا تاریک و خطرناکه، یک وقت کسی، حیوانی، چیزی به شما حمله می کنه…
☘گفت: خواهش میکنم برگردید. دوباره اصرار کرد و ما هم جواب قبلی…
سرش را انداخت پایین و گفت: #طاقتش_رو_دارید؟ می تونید با من بیایید!؟ ما هم که از همه ی احوالات احمد آقا بی خبر بودیم گفتیم: طاقت چی رو، مگه کجا می خوای بری؟!
🌟نفسی کشید و گفت: دارم میرم #دست_بوسی_مولا باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شُل شد. ترسیده بودیم. من بدنم لرزید. احمد این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد گفت: اگه دوست دارید بیاید بسم الله.
🌿نمی دانید چه حالی بود، آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود مجبور شدیم با ترس و لرز برگردیم.ساعتی بعد دیدیم احمد آقا از دور به سمت اتوبوس میآید. چهرهاش برافروخته بود. با کسی حرف نزد و سر جایش نشست.
#کتاب_زندگي_به_سبک_شهدا #ناصر_کاوه
منبع : کتاب عارفانه