eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
1.9هزار دنبال‌کننده
70.6هزار عکس
73.8هزار ویدیو
2.9هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ضجه وناله مردم ازشنیدن خبرشهادت سردار سلیمانی
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا 👤 📚 با موضوع بزرگداشت سردار شهید قاسم سلیمانی 🗓 شنبه چهارده دی ماه 🗂 حجم : 14 مگابایت
4_455990205300606150.mp3
5.88M
🎧 ⬅ حتما دانلود کنید 👌 ⬅ پای حرفم میمونم هرچی تو بگی خانومم تو هم یه مدافعی چادر سرت کن از طعنه کلافه ای سرت کن @dIjffhg
نشریه381عبرت های عاشورا @ebratha.org.pdf
2.25M
🔴فایل pdf( با کیفیت عالی)👆👆👆 جدیدترین شماره(381)نشریه عبرتهای عاشورا 📝انتخابات مجلس از آنچه فکر می کنید نزدیک تر است: تحول در مجلس لازمه تغییر رفتار دولت 🌍 ’کانال مجلس تراز انقلاب»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعری که اشک همه را درآورد/ مالک افتاد زمین، تیغ ولی دست علی است! «کانال صوتی نورالشهدا»🌹🌹
98-10-14(abedini).mp3
14.69M
🔊 فایل صوتی برنامه سمت خدا 👤 📚 با موضوع بزرگداشت سردار شهید قاسم سلیمانی 🗓 شنبه چهارده دی ماه 🗂 حجم : 14 مگابایت «کانال صوتی نورا لشهدا»👇
@dars_akhlaq21.mp3
9.27M
✅ حتما گوش کنید ☝️☝️ 🌹بسیار زیباست 👌👌 🎙 حجت الاسلام 📚 🗓 جلسه۲۱
هان می‌شناسیدش !؟ ز یاران خراسانی‌ست از نسل سلمان است اگر نامش سلیمانی‌ست رحمت برای عام ، او انعام بارانی‌ست هر غرش این مرد چون سیلاب طوفانی‌ست سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و حاج ابو مهدی مهندس 🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی بااخلاص و شجاعت خود،دراعماق دل همه اقشارجامعه نفوذ کرد، تابدین جاکه نوجوان ایرانی لباس رزم پوشیده وعنوان مبارک آن دلاورمرد را برای خود انتخاب وبرسینه خودنصب نموده است «کانال صوتی نورا لشهدا»
سخنرانی استاد حسن عباسی.amr
6.6M
سخنرانی استاد حسن عباسی 🔺نسخه کم‌حجم 🔸در یادواره شهیدان مهدی علی‌محمدی و مهدی فتوحی ▫️ زمان: ۱۳ دی ۹۸ ▫️ یزد، اردکان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 زمان بزن و در رو تمام شده است ⛔️ ، .... از امروز فصلِ جدیدی از تاریخ ایران، آغاز می‌شود!
حاج قاسم باشهادت خود محرم راتکرارکرد،مشتاقان او همانند عاشقان امام حسین(ع) سیاهپوش شدند علاوه برپیراهن مشکی ،اینگونه هم ارادت خودرابه این شهیدوالامقام به نمایش میگذارند. این اقدام قابل تحسین توسط عوامل بسیج پایگاه مسجد میثم درمنطقه۱۴ تهران برروی خودروهای عبوری انجام گرفته است. «کانال صوتی نورا لشهدا»🌹🌹
1_165607222.mp3
1.06M
🎙خواب عجیبِ چند روز پیش رهبر معظم انقلاب که حجت الاسلام نقل می‌کنند!! 🗓 ۹۸/۱۰/۹ - سالگرد روز بصیرت @dIjffhg
شهیدی که سردار شهید قاسم سلیمانی وصیت کرد کنار ا‌و دفن شود: شهید محمد حسین یوسف اللهی سال 1340 در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند. علاقه زیاد و ارتباط عمیق محمد حسین با نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد. در روزهای انقلاب محمد حسین دبیرستانی بود و حضوری فعال داشت و یکی از عاملان حرکتهای دانش آموزان در شهر کرمان بود.  با آغاز جنگ عراق علیه ایران در لشکر 41 ثارالله واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. در طول جنگ پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمبهای شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه سال 1364 در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید. شهید «محمّد حسین یوسف اللهی» عارفی است که در در واحد اطلاعات عملیات لشکر 41 ثارالله، مراتب کمال الی الله را طی کرد و کمتر رزمنده ای است که روزگاری چند با محمد حسین زیسته باشد اما خاطره ای از سلوک معنوی و کرامات او نداشته باشد. محمد حسین، مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده حضرت روح الله رحمت الله علیه، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرت زده قطره ای از دریای بی انتهای خود کردند. خاطراتی خواندنی از این شهید عزیز را با هم مرو می کنیم: * به من گفته بود در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را که روی میله ثبت می شود بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصلة زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: تو شهید نمی شوی. با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می نوشتی که خوابم برده، بهتر از دروغ نوشتن بود. در آن شب و در آن جا هیچ کس جز خدا همراه من نبود! * با مجروح شدن پسرم محمّد حسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم نمی دانستم در کدام اتاق هست. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّد حسین من! امّا به خاطر مجروح شدن هر دو چشمش بسته بود! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چه طور مرا دیدی؟! مگر چشمانت ... امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد ... * پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.  ساعت 10 شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمی دانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّد حسین یوسف اللهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفت: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا! وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین سوخته ولی می تواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا دانستی که ما آمدیم؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّد حسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و ... را گفت! *دو تا از بچّه های واحد شناسایی ازما جدا شدند. آنها با لباس غوّاصی در آب-ها جلو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ بر گشتیم. محمّد حسین که مسؤول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی ـ فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر می شود. امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص می کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوش حال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا؟! مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوش حالی گفتم: الآن کجا هستند؟ گفت: «در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهرۀ اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی شد. در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود. اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می گردیم.» پرسیدم: چه طور؟!  گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد! * زمستان 64 بود. با بچّه ها