eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
81.1هزار عکس
86.7هزار ویدیو
3.3هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
«کانال نورالشهدا (شهید سلیمانی)🌹🌹»
✍داستانی واقعی و تکان دهنده از یک پزشک!" توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان ‌دادن که باید پایش را بعلت عفونت می‌بریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت می‌کنم و شما عمل می‌کنید. به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: «برو بالاتر!» بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!» بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!!!» تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته! لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده می‌كرد خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می‌کردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی‌ها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی می‌کشیدند که داستانش را همه می‌دانند. عده‌ای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاق‌شان را تهیه می‌کردند و عده‌ای از خدا بی‌خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می‌کردند. شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایه‌مان که دلال بود و گندم و جو می‌فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم! پدرم هر قیمتی که می‌گفت همسایه دلال ما با لحن خاصی می‌گفت: «برو بالاتر...» «برو بالاتر...!!!» بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: «بچه پامنار بودم.‌ گندم و جو می‌فروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...» دیگر تحمل بقیه صحبت‌هایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛ اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹 قافله صاحبدلی ازقبرستان می آمد، از او پرسیدند: ازکجا می آیی ؟ گفت : ازپیش این قافله که دراین سرزمین نزول کرده اند . گفتند : آیا از آنها سوالا تی هم کرده ای ؟ فرمود :آری ، از آنها پرسیدم کی از اینجا حرکت و کوچ خواهید نمود ، جواب دادند که: ما انتظار شما را داریم تا هروقت همگی به ما ملحق شدید، حرکت کنیم . 🌹🌹🌹 وفادارترین مرد از بزرگی پرسیدند وفادارترین مردی که دیدی که بود؟ گفت:" جوانی که هنوز ازدواج نکرده بود و هنوز نمی دانست همسرش کیست و چه شکل و قیافه ای خواهد داشت اما با این وجود هرگاه با دختری جوان برخورد می کرد از همسر آینده اش شرم و حیا پیشه می کرد وخود را کنار می کشید. او وفادار ترین مردی بود که در تمام عمرم دیده بودم . کم فروشی و چپاول 🌹🌹🌹 کم فروشی وچپاول روزی عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی) از امام زین العابدین علیه السلام درخواست موعظه کرد. حضرت فرمود: آیا واعظی بالاتر از قرآن وجود دارد؟ خداوند می‏فرماید: وَیْلٌ لِلْمُطَفَّفین؛ وای بر کم فروشان. (مطففّین: 1) وقتی سخن خدای متعال درباره کم فروشان چنین است، پس چگونه است حالِ کسی که همه اموال مردم را چپاول کند؟ 🌹🌹🌹 نمیدانم از عالمی مسئله‏ای پرسیدند، گفت: نمی‏دانم. سؤال کننده گفت: شرم نمی‏کنی که به جهل و نادانی خود اعتراف می‏کنی. گفت: چرا شرم کنم از گفتن کلمه‏ای که فرشتگان به آن سخن گفتند و هنگامی که خداوند درباره «اسماء» از آنها پرسید، گفتند: سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا الاّ ما عَلَّمْتَنا؛ خدایا ما چیزی نمی‏دانیم، جز آنچه تو به ما آموختی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹 دارد باران می‌بارد و به‌قدر چند دقیقه حواس مرا از اوضاع جهان پرت می‌کند، دارد باران می‌بارد و یادم می‌افتد که بیرون فعلا جای قدم زدن نیست، دارد باران می‌بارد و یادم می‌افتد چقدر تنها و غریب و دور از همه‌ام این‌روزها... گوشی را بر می‌دارم و پناه می‌برم به صدای مادرم، خودش را قرنطینه کرده توی اتاق و نشسته برای من یک کلاه زمستانیِ خوشگل بافته. او دارد در نهایت شوق تعریف می‌کند و من بی‌صدا و پنهانی اشک می‌ریزم و به خدا التماس می‌کنم که مراقبش باشد. می‌گوید برای دلخوشی‌ات یک گلوله‌ی پشمی بزرگ هم بالای کلاهت چسبانده‌ام که دوستش داشته‌باشی و سرش کنی. او تعریف می‌کند و من اشک می‌ریزم. ته دلم کولی دیوانه‌ای نشسته و رخت می‌شوید، از رخت و لباس خودمان و فامیل گرفته تا تمام آدم‌های دنیا... مدام نگرانم، نگران مردم سرزمینم، از طفل چند روزه تا پیر 80 ساله... خدایا انصافا جهانت چقدر دارد با ما بد تا می‌کند!!! پدربزرگ خدابیامرزم، آن‌روزها داستان هفت خان رستم را تعریف می‌کرد، برایم سوال بود همیشه که یک آدم چقدر می‌تواند دوام بیاورد و از شر شیر و جادوگر و دیو و امثالهم، زنده بماند؟! بزرگ شدم و خودم را وسط بحبوحه‌ی غریب مشکلات دیدم و فهمیدم دوام آوردن یعنی چه. خان سیل و سقوط و زلزله و تورم و شیوع را که پشت سر گذاشتیم؛ وارد مرحله‌ی چند می‌شویم خدا؟ سِر شده‌ایم در مقابل اینهمه درد، ولی بازهم به هر جان‌کندنی شده دوام می‌آوریم، جان‌سخت می‌شویم و بالآخره این غول کریه را هم می‌کُشیم، ولی کاش بگویی چند خان دیگر مانده تا رستمِ قصه به دیو سفید برسد، جگرش را بیرون بکشد و کیکاووس‌ها را بینا کند؟ که ما هرچه می‌کشیم از همین دیده‌های کور و نابیناست ... پناه می‌برم به عشق، به صدای مادران سرزمینم، به باران، پناه می‌برم به چشمان معصوم کودکی که هنوز به معجزه‌های پروردگارش ایمان دارد. این ویروس ناشناخته همان دیو سفید است، آخرین خان، آخرین درد، می‌دانم، ما خوب می‌شویم‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ «کانال نورالشهدا (شهید سلیمانی)🌹🌹»