.
خـدایـا
شب را در سکوت و
تاریکی آفریدی
تا همه از
هیاهو و شلوغی
روز به آرامش برسند
پس آرامش حقیقی
خیالی آسوده و
خوابی آرام
نصیب دوستانم کن
✾🍃🌺🍃✾
🕊┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم🌷
🇮🇷اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج 🤲
🇮🇷اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) 🤲
.
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم و فرجنا بهم
اللهم عجل لولیک الفرج
بحق عمه سادات سلام الله علیها
✾🍃🌺🍃✾
🕊┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم🌷
🇮🇷اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج 🤲
🇮🇷اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) 🤲
فانوس (6).mp3
3.62M
♨️ویـژه برنامه جدید«#فـــانــوس»👌
🔑#قسمت_6
🔻پاسخ به این سوال کـــــه👇
👀 #هـمـسـرم راضی نیست من امر به معروف و نهی از منکر کنم،
چیکار کنم⁉️
✾🍃🌺🍃✾
🕊┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم🌷
🇮🇷اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج 🤲
🇮🇷اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آغاز خیانت
دکتر_انوشه
📚داستان کوتاه
ماهی سرنوشت
صبح تازه شروع شده بود، مرد جوان سوار بر اسب شد تا به بازار شهر برود، در بین راه و کنار رودخانه پیرمردی را دید که نشسته است، از اسب پایین آمد و به سمت آن پیرمرد رفت، سلام کرد و به پیرمرد گفت: غریبه هستی؟
من شمارا هرگز این حوالی ندیده ام، اگر کمکی از دستم بر میاید بگو، پیرمرد گفت: فقط گرسنه ام ، مرد دستش را داخل بقچه ی که همراه داشت کرد و مقداری نان و پنیر و سبزی به پیرمرد داد و کنار او نشست.
پیرمرد بعد از خوردن صبحانه ی تعارفی، به مرد گفت: تو از آنچه در بقچه داشتی به من بخشیدی و من نیز از آنچه در بقچه دارم به تو خواهم بخشید.
مرد گفت: ای پیرمرد مرا شرمنده نکن ای کاش که طعامی ارزشمند همراه خود داشتم و از آن به تو میدادم.
پیرمرد تُنگ شیشه ای را از بقچه اش بیرون آورد و روبروی مرد گذاشت، دستش را در آب رودخانه برد و چهار عدد ماهی زیبا بیرون آورد و در ظرف ریخت، مرد متعجب نگاه میکرد که چگونه بدون تور و قلاب توانست این کار را انجام دهد.
در این فکر بود که پیرمرد دستش را روی دست مرد جوان زد و گفت: این ماهی بزرگ تو هستی و ماهی کوچکتر همسرت و آن دو ماهی کوچک پسران تو اند.
دوست داری بدانی که کدام از شما زودتر خواهید مُرد، مرد اول از حرف پیرمرد ناراحت شد ولی بعد کنجکاو شد تا ببیند نتیجه ی کار چیست و علی رغم میلش قبول کرد، پیرمرد دستش را روی تُنگ شیشه ای گذاشت و گفت هر زمان که دستم را بردارم یکی از ماهی ها خواهد مُرد نگاه کن تا ببینی اول نوبت کدام ماهی خواهد شد، تمام وجود مرد را نگرانی فراگرفت، صدای طپش قلبش از بیرون سینه شنیده میشد، ناگهان پیرمرد دستش را به آرامی از روی ظرف برداشت و هر دو دیدند که ماهی بزرگ دیگر حرکت نمیکند و مُرده است.
مرد بی آنکه چیزی بگوید لبخندی زد و به سمت اسب رفت و با خوشحالی سوار شد، پیرمرد گفت آیا نمیخواهی از سرنوشت بقیه ی اعضای خانواده ات با خبر شوی، مرد لگام اسب رو کشید و گفت بهترین هدیه را از تو گرفتم، همین که میدانم داغ همسر و فرزندانم را نخواهم دید برای من کافیست.
از این پس زندگی برایم زیباتر خواهد بود، مرد اسب را تازاند و رفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁♥️
🍁 وقتی شهریور از نیمه گذشت
🍂 باید به پاییز خوش آمد گفت
🍁 بزودی .....