eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.1هزار دنبال‌کننده
81.2هزار عکس
86.9هزار ویدیو
3.3هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
Part06_زلال تاریخ.mp3
20.57M
قسمت 6⃣ " اخلاق در عصر جاهلیت"
Part08_زلال تاریخ.mp3
17.79M
قسمت 8⃣ " اوضاع دینی و اعتقادی در جاهلیت"
Part09_زلال تاریخ.mp3
19M
قسمت 9⃣ "" اوضاع دینی و اعتقادی در جاهلیت"
Part10_زلال تاریخ.mp3
18.19M
قسمت 0⃣1⃣ " اوضاع دینی و اعتقادی در جاهلیت"
وقتی کسی را میخواهید شعورش را شخصیتش را انسانیتش را به بهای ثابت کردن علاقه‌اش نشانه نگیرید همین که کنار شماست همین که میگوید با شما آرام است، کافیست عشق به لطافت یک پروانه است زیاد در دستت بفشاری میمیرد 🔰 🔰 ‌
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📝 ▫️حکایت شهر هرت : ✍راجع به این مثل در داستانهای امثال، مطالب فراوانی آمده که مختصراً در اینجا می‌نگارم. منظور از شهر هرت همان شهر هرات است که با به آنچه در کتاب(تاریخ نامه هرات) آمده. بعد از صدمات و لطماتی که به ‌این شهر رسیده، عاقبت به‌دست چهل‌تن از عیّاران رسید و بقولی ۱۵ یا ۱۸ سال در هرات سکونت داشتند که در تاریخ به "عیّاران هرات" نامیده شدند. 🔹عیاران سلطنت کوچکی تشکیل دادند و قوانین مضحکی که از خرابه روزگار و هرج و مرج در آن دیار حکایت می‌کند، داشتند. از جمله : ❶گویند یک نفر برای دادن شهادت نزد قاضی هرات رفت. وقتی اسم او را پرسید، جواب داد حاجی فلان. مدعی او گفت: این شخص دروغ می‌گوید، حاجی نیست و اگر می‌گوید به مکه رفته است، از او بپرسید : چاه زمزم در کدام طرف مکه واقع است؟ چون از او پرسیدند در جواب گفت: آن سالی که من به مکه مشرف شدم، هنوز چاه زمزم را نکنده بودند. تا مدعی آمد حرف بزند، قاضی گفت : حاجی راست می‌گوید. شاید چاه زمزم بعد از تشرف جناب حاجی به مکه واقع شده و قول حاجی دروغی را صحیح شمرد! ❷نعلبند شهر هرات شخصی را کشته و لذا حکم قتلش صادر شده‌ بود. اهالی، جمعیت کرده نزد قاضی شهر رفتند و گفتند : اگر این نعلبند کشته شود، آنوقت کارهای ما لنگ شده و برای نعل کردن قاطر و الاغ معطل می‌مانیم. خوبست بجای او بقال را که چندان احتیاجی به او نداریم، حکم قتلش را بدهید. قاضی فکری نموده گفت: در این صورت چرا بقال را، که او نیز منحصر بفرد است بکشیم؟ از دو نفر تون‌تاب حمام، یکی را که زیادی است می‌گویم در عوض نعلبند بکشند! 📚امثال و حکم دهخدا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 ✍هارون الرشید درخواست نمود کسی را برای در بغداد انتخاب نمایید. اطرافیان او همه با هم گفتند : عادل تر از بهلول سراغ نداریم او را انتخاب نمایید. خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند. 🔸بعد از دیدار با بهلول به او پیشنهاد قاضی شدن در بغداد را داد. بهلول گفت : من شایسته این مقام نیستم و صلاحیت انجام چنین کاری را ندارم. هارون الرشید گفت : تمام بزرگان بغداد تو را انتخاب کرده اند چگونه است که تو قبول نمی کنی! 🔹بهلول جواب داد : من از اوضاع و احوال خودم بیشتر اطلاع دارم و این سخن یا راست است یا دروغ! اگر راست است که من به دلیلی که گفتم شایسته این مقام نیستم. اگر هم دروغ باشد که شخص دروغگو صلاحیت قضاوت کردن ندارد! 🔸هارون الرشید اصرار فراوان کرد و بهلول در خواست کرد یک روز به او مهلت دهند تا فکر کند. فردا صبح اول طلوع بهلول بر چوبی نشست و در خیابان ها فریاد می زد اسبم رم کرده بروید کنار تا زیر سمش گرفتار نشده‌اید!! مردم گفتند : بهلول دیوانه شده است؟! 🔹خبر دیوانگی بهلول به خلیفه عباسی رسید... هارون الرشید لبخند تلخی زد و گفت: او دیوانه نشده است او بخاطر حفظ دینش از دست ما فرار کرده تا در حقوق مردم دخالتی نداشته باشد! حتی زمانی که از غذای خلیفه برای او می آورند می گفت: 🔸این غذا را به سگ ها بدهید بخورند حتی اگر آنها هم بفهمند مال خلیفه است نخواهند خورد.
آدم وقتی پیر میشود تازه می فهمد که باید بیشتر زندگی کند بیشتر عشق بورزد و شاید این تقدیر آدمی ست که دیر بفهمد پس تا قبل از اینکه دیر شود بیشتر عشق بورزیم و محبت کنیم ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
نیازمند محبت معلمی بود که تعدادی شاگرد دختر بچه داشت و همه دختر بچه ها شاد بودند غیر از یکی ! و معلم از این بابت ناراحت بود . روزی خانم معلم مادر بچه را بخواست و شروع به نصیحت کرد که : این بچه شما بسیار بچه زرنگی است و آینده درخشانی دارد اما متاسفانه کمی افسرده است و روحیه خوبی ندارد . مادر دختر با تعجب گفت : واقعا ؟ پس چرا تا کنون متوجه نشده بودم ؟ حالا باید چکار کنم تا او از افسردگی خارج شود ؟ خانم معلم گفت : هیچ جز کمی محبت ! دخترت را در آغوش بگیر و ببوس و به وی جملات زیبا و محبت آمیز بگو ! مادر دختر آهی کشید و گفت : چه پیشنهاد خوبی اما.... پس من چی ؟! این بار معلم ، شوهر زن را خواست و گفت : زن شما خیلی افسرده است و به محبت نیاز دارد بهتر است وی را در آغوش بگیرید و ببوسیدش ! این بار شوهر زن آهی کشید و گفت : چه پیشنهاد خوبی اما ..... پس من چی ؟!!! همه انسانها به محبت نیاز دارند !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 📣 دیگر کودکی در نیست همه یا مَرد هستند یا ..