#کلنا_عباسک_یا_زینب_سلام_الله_علیها
۱۲ آذر سالگرد شهید مدافع حرم، میثمنجفی گرامیباد👇🏼
🌷عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر از دخترش بود. یک دفعه گفتم: "آقا میثم، در این موقعیت میخواهی بروی؟لااقل اجازه بده بچه به دنیا بیاید... که گفت: زهره! دلت میآید این حرف را بزنی؟... دلت میآید حضرت زینب (س) دوباره اسیری بکشد؟ بعد از این حرفش دیگر هیچ چیز نگفتم میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد و با هم صحبت کردیم... من اواخر دوره بارداریام بود و روزهای سختی را میگذراندم. به او گفتم: خسته شدم. زودتر بیا خانه... گفت: "زهره جان! سپردم تان به حضرت زینب (س) و ازخانم خواستهام به شما سربزند.
🍂حلما تنها فرزندم که ۱۷ روز بعداز شهادت پدرش متولد شد.حلما بچه اولم بود و دوست داشتم همسرم کنارم باشد... ولی میدائم نشد. همان حرفش را در ذهنم مرور میکردم و حضرت زینب(س) و حضرت زهرا (س) را صدا میکردم و به آنها سلام میدادم و میگفتم حتما همه این عزیزان اینجا پیش من هستند...
🌷میثم همیشه می گفت: لطف این کار در 👈 گمنامی و اخلاص برای خداست.
🌷من از همان موقعی که فهمیدم آقا #میثم شهید شده ،با خودم گفتم:
کاش بشود که #رهبر توی گوش دخترم #اذان بگوید. خیلی هم منتظر بودم که این دیدار با رهبری برایمان اتفاق بیفتد. اما قسمت نشد تا همان ماه رمضان که #حلما شش ماهه شده بود و من با خودم فکر میکردم که دیگر بزرگ شد و برای اذان گفتن توی گوشش دیر شده. اما وقتی خبر دادند که برای مراسم #افطار دعوت شده ایم از خوشحالی نمیدانستم که باید چکار کنم. همان موقع به خودم گفتم که هر طور شده من باید #حلما را به آغوش #رهبر برسانم. وقتی به بیت رسیدیم من به هرکسی که میگفتم میخواهم حضرت آقا توی گوش دخترم اذان بگوید، میگفت نمیشود ، اصرار نکن. آنقدر این جمله برایم تکرار شد که ته دلم رو کردم به همسر شهیدم و گفتم: آقا میثم چند روز دیگر #تولد من است، کادوی تولد تو به من همین است که رهبر توی گوش دخترمان اذان بگوید. من این را از تو میخواهم.
➖چطور این اتفاق افتاد؟
چند دقیقه ای از شروع سخنرانی گذشته بود که حلما شروع کرد به گریه کردن و من مجبور شدم از آن قسمت بیرون بیایم. حلما را بردم و بسختی خواباندم .موقع افطار که شد روی زمین سفره انداخته بودند، من دقیقا نزدیک سفره کناری رهبر ایستاده بودم. مراقبها به من گفتند که اینجا سفره آقایان است خانمها بالاترهستد، من گفتم نه من همینجا می ایستم تا دخترم را به آغوش رهبر برسانم.اتفاقا ایستادن من باعث شد که خانم های دیگر هم بیایند و کل آن سفره را خانم هابنشیند. مراسم افطار شروع شد اما من آنقدر بیقرار بودم و گریه میکردم اصلا نمیتوانستم افطار کنم و همه متوجه حالم شدند. بالاخره چندتا از مراقبها آمدند گفت دخترت را بده به آغوش رهبر بدهیم در گوشش اذان بگوید. گفتم نه ...من باید خودم حلما را به آغوش ایشان برسانم. که این اتفاق افتاد ، حلما با اینکه در خواب سنگینی بود اما وقتی به آغوش رهبر رفت، بیدار شد، چشم هایش را باز کرد اما اصلا گریه نکرد، خیلی آرام داشت به ایشان نگاه میکرد. من رو به ایشان گفتم، خیلی دوست داشتم شما توی گوش دخترم اذان بگویید اما الان شش ماهه شده است و دیر شده...🌺 حضرت آقا هم فرمودند 🌺
که: نه...چرا دیر شده باشد... اصلا هم دیر نیست.بعد همانجا رهبر توی گوش حلما اذان گفت و من این صحنه را که دیدم آرام شدم.
🌷عروسی شهید میثم بصورت معنوی و به دور از هرگونه موسیقی برگزار شد. همون شب مادرم توخواب دید که میثم و خانومشون توی حرم حضرت زینب ، مشغول زیارت هستن ...
خانم زینب از اول شهید رو برای خودش میخواست .
🌷اخلاق آقا میثم در بیرون و داخل منزل یکی بود. خیلی شوخ طبع بود و سر به سر همه میگذاشت. خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل شعر و آواز میخواند.😊
یادم هست یکبار که میخواستم نماز بخوانم، گفتم:« چقدر سر و صدا میکنی! کمی آرام باش» چون شلوغ میکرد و تمرکز نداشتم. با خنده گفت: «زهره! روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود».😅
🌷«همیشه آقا میثم با من شوخی میکرد و میگفت: "وقتی شهید شوم و برای مصاحبه پیش تو آمدند چه چیزی میخواهی بگویی؟" واقعا به بعضی از این سوالات فکر نکرده بودم.»💔
وقتی با هم بودیم حواسش بود دستمون تو دست هم نباشه
ملاحظهی مجـردها رو میکرد☺️
همه جا اینجوری بود....
همیشه دوستانم میگفتن زوجی به اندازه شما ندیدم انقدر ملاحظه بکنن...🌸
#تولد #امامزمانعج کی و کجا بوده است؟
او تنها فرزند امام یازدهم امام حسن عسکری ع میباشد و در سال ۲۵۵ هجری قمری در سامراء به دنیا آمده است.
داستان تولد ایشان بسیار زیبا و عجیب است.
از زمانهای قدیم پیامبر و امامان وعده تولدش را داده بودند. آنها میگفتند که او خواهد آمد و ستمگران و ظالمان را نابود کرده و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد.
در زمان تولدش، خلیفۀ ظالمی زندگی میکرد که نمیخواست او به دنیا بیاید.
از این رو دستور دادهبود که خانهی امام حسن عسکری ع را محاصره کنند و دائماً به خانهاش سر بزنند و هر وقت فرزند امام به دنیا آمد، او را بکشند.
مأموران خلیفه زنانی را به خانه او میفرستادند که ببینند مادرش حامله است یا نه ولی به خواست خدا نشانهای از بارداری در همسر امام حسن عسکری ع وجود نداشت و او مانند زنان معمولی بود از این رو هیچکس متوجه بارداری ایشان نشد.
او در سحرگاه روز جمعه ۱۵ شعبان سال ۲۵۵ هجری قمری در خانهی پدرش در شهر سامراء عراق به دنیا آمد و هیچکس به جز خانواده از تولدش خبردار نشد.
خداوند هر کاری را که صلاح بداند انجام میدهد و هیچ کس نمیتواند جلوی او را بگیرد.
_______________________
برگرفته از کتاب پرسش و پاسخ مهدوی
نوشته آقای علی شعیبی