eitaa logo
🌻🌻🌻🌻 طلوع 🌻🌻🌻🌻
2.4هزار دنبال‌کننده
113.2هزار عکس
123.4هزار ویدیو
4.4هزار فایل
اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید. @tofirmo
مشاهده در ایتا
دانلود
~🕊 ^'💜'^ ⚘رمز حرکت ما نام مقدس (ع) بود از صبح تا عصر جستجو کردیم، هفت شهید پیدا شد. گفتیم حتما باید شهید دیگری پیدا شود. رمز حرکت امروز نام مقدس امام هشتم بوده. اما هرچه گشتیم دیگری پیدا نشد. ⚘خسته بودیم و دلشكسته، لحظات غروب بود، گفتند: امام جماعت یکی از مساجد شیعیان در نزدیکی مرز با شما کار دارد! به نقطه مرزی رفتیم. ایشان پیکر شهیدی را پیدا کرده و براى تحویل آورده بود. ⚘لباس بسیجی بر تن شهید بود. با آمدن او هشت شهید روز توسل به امام هشتم کامل شد. اما عجیب تر جمله ای بود که بر لباس شهید نوشته بود. همه با دیدن لباس او اشک می ریختند. بر پشت پیراهنش نوشته بود: "" 📚 کتاب‌ِ شهید گمنام . . ☘☘☘
📝 💖 قدرش را بدان... 💖 اولين بار که امام موسی صدر بعد از ازدواج با مصطفی مرا ديد، خواست تنها با من صحبت کند. گفت: "غاده! شما می دانيد با چه کسی از دواج کرده ايد؟ شما با مردی خيلی بزرگ ازدواج کرده ايد. خدا به شما بزرگترين چيز عالم را داده، بايد قدرش را بدانيد." من از حرف آقای صدر تعجب کردم. گفتم: "من قدرش را می دانم." و شروع کردم از اخلاق مصطفی گفتن. آقاي صدر حرف مرا قطع کرد و گفت: "اين خلق و خوی مصطفی که شما می بينی، تراوش باطن اوست و نشستن حقيقت سير و سلوک در کانون دلش. 🎤 راوی: همسر شهيد مصطفی چمران 📚 نيمه پنهان ماه، ص۳۲
🎤 روایت سوم ، فرزند سوم 3⃣ مادر شهید اصغر بارفروش🌷 اصغر، پاورچین پاورچین به سمت حمام رفت. در را بست تا وضو بگیرد، می‌خواست کسی از خواب بیدار نشود. ناگهان مادر در حمام را باز کرد و گفت: بیا بیرون عزیزم، برو آشپزخانه راحت وضو بگیر. هر شب که تو نماز شب می‌خوانی من بیدارم. نترس! اگر من بدانم ریا نمی‌شود. چند روز بعد، اصغر 16 ساله از مادر اجازه گرفت و راهی جبهه شد. مادر دو داغ دیده بود، اما نمی‌توانست سد راه سعادتمندی فرزندانش بشود. قرار بود اصغر یک ماه بعد بازگردد، اما حدود 9 ماه از او خبری نشد. مادر هر شب تا صبح دعا می‌خواند و گریه می‌کرد: خدایا بلایی سر اصغر کوچکم نیاید! اما پس از 9 ماه، یکی از جبهه آمد و گفت: از اصغر برایتان خبر آوردم. مادر گفت: می‌دانم! پیکرش را پیدا کردید؟ گفت: بله، همان شب اولی که به جبهه رسید، شهید شد. مادر گفت: شهادتت مبارک اصغرم. دارد......
📝 روایتی از زندگی وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران سردار قهرمان شهید محمد جواد تندگویان 🌷 بانک ملی از میان قبول شدگان در دانشگاه تهران، همه ساله 200 نفر را به عنوان سهمیه انتخاب می کرد و در مرحله بعد از میان آنها 7 نفر را از طریق آزمون اختصاصی انتخاب و برای طی دوره بانکداری به کشور انگلستان اعزام می کرد.    جواد به عنوان نفر سوم سهمیه انتخابی جهت اعزام به انگلستان انتخاب شد. آخرین مرحله مصاحبه بود که ایشان به دلیل اینکه مذهبی متعصب شناخته شد کنار گذاشته شد.    مصاحبه کننده از او پرسید: اگر در خیابان‌ها و یا پارک‌های لندن با یک دختر خانم عریان رو به رو شوی و یا در یکی از محافل تهران با یک دختر خانم نیمه عریان رو به رو شوی چه عکس‌العملی از خود نشان می‌دهی؟ جواد پاسخ داده بود: در صورتی که با چنین وضعی رو به روشوم، چون قادر نیستم مانع رواج منکرات شوم ابتدا سعی می‌کنم خودم را از مسیر دور کنم و به او نگاه نکنم‌ و بعد از خداوند درخواست می‌کنم مرا یاری دهد که بر نفس اماره‌ام مسلط شوم و طلب توفیق می‌کنم که حتی در عالم تصور و رویا هم به او نیندیشم.  به این ترتیب جواد در برابر نگاه تمسخر‌آمیز داوران، در گزینش بانک ملی مردود شناخته شد. زیر ورقه آزمون او این عبارت به چشم می‌خورد: "نامبرده به علت تعصبات مذهبی صلاحیت اعزام به خارج از کشور را ندارد حتی وجودش در میان سهمیه بانک  نیز خالی از دردسر نیست."  درود و سلام بر شهیدان که شرف و عزت و غیرت را بیمه نمودند 👆👆👆👆👆 قابل توجه برای بعضی از جوانان که در کوچه و خیابان اختیار چشم خود را در کف شیطان میگذارند و چشمشان به هر طرف آویزان است 👈 از شهدا پاکی چشم و عزت و غیرت بیاموزیم 👈 از شهدا درس غیرت و مردانگی بیاموزیم
📝 روایتی از زندگی وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران سردار قهرمان شهید محمد جواد تندگویان 🌷 بانک ملی از میان قبول شدگان در دانشگاه تهران، همه ساله 200 نفر را به عنوان سهمیه انتخاب می کرد و در مرحله بعد از میان آنها 7 نفر را از طریق آزمون اختصاصی انتخاب و برای طی دوره بانکداری به کشور انگلستان اعزام می کرد.    جواد به عنوان نفر سوم سهمیه انتخابی جهت اعزام به انگلستان انتخاب شد. آخرین مرحله مصاحبه بود که ایشان به دلیل اینکه مذهبی متعصب شناخته شد کنار گذاشته شد.    مصاحبه کننده از او پرسید: اگر در خیابان‌ها و یا پارک‌های لندن با یک دختر خانم عریان رو به رو شوی و یا در یکی از محافل تهران با یک دختر خانم نیمه عریان رو به رو شوی چه عکس‌العملی از خود نشان می‌دهی؟ جواد پاسخ داده بود: در صورتی که با چنین وضعی رو به روشوم، چون قادر نیستم مانع رواج منکرات شوم ابتدا سعی می‌کنم خودم را از مسیر دور کنم و به او نگاه نکنم‌ و بعد از خداوند درخواست می‌کنم مرا یاری دهد که بر نفس اماره‌ام مسلط شوم و طلب توفیق می‌کنم که حتی در عالم تصور و رویا هم به او نیندیشم.  به این ترتیب جواد در برابر نگاه تمسخر‌آمیز داوران، در گزینش بانک ملی مردود شناخته شد. زیر ورقه آزمون او این عبارت به چشم می‌خورد: "نامبرده به علت تعصبات مذهبی صلاحیت اعزام به خارج از کشور را ندارد حتی وجودش در میان سهمیه بانک  نیز خالی از دردسر نیست."  درود و سلام بر شهیدان که شرف و عزت و غیرت را بیمه نمودند 👆👆👆👆👆 قابل توجه برای بعضی از جوانان که در کوچه و خیابان اختیار چشم خود را در کف شیطان میگذارند و چشمشان به هر طرف آویزان است 👈 از شهدا پاکی چشم و عزت و غیرت بیاموزیم 👈 از شهدا درس غیرت و مردانگی بیاموزیم
در مکتب شهادت در محضر شهدا 📝 در یکی از روزهای بارانی اعزام نیرو در پادگان امام حسین (ع) همراه شهید عبدالمهدی مغفوری بودم. پیشانی بندی در میان گل و لای بود. خم شد و برداشتش. رویش نوشته شده بود: «یا مهدی عج» گفتم: حاج آقا! از این پشانی بندها زیاد داریم. چنان نگاهی به من کرد که جا خوردم. گفت: مغفوری زنده باشد و نام امام زمان زیر پا و در میان گل و لای باشد؟! فوری رفت پیشانی بند را شست و در جیبش گذاشت. 📚 کتاب کوچه پروانه ها معلم اخلاق ، عارف بالله ، مخلص خدا " سردارشهید عبدالمهدی مغفوری"🌷 باب الحوائج گلزار شهدای کرمان
در مکتب شهادت در محضر شهدا 📝 در یکی از روزهای بارانی اعزام نیرو در پادگان امام حسین (ع) همراه شهید عبدالمهدی مغفوری بودم. پیشانی بندی در میان گل و لای بود. خم شد و برداشتش. رویش نوشته شده بود: «یا مهدی عج» گفتم: حاج آقا! از این پشانی بندها زیاد داریم. چنان نگاهی به من کرد که جا خوردم. گفت: مغفوری زنده باشد و نام امام زمان زیر پا و در میان گل و لای باشد؟! فوری رفت پیشانی بند را شست و در جیبش گذاشت. 📚 کتاب کوچه پروانه ها معلم اخلاق ، عارف بالله ، مخلص خدا " سردارشهید عبدالمهدی مغفوری"🌷 باب الحوائج گلزار شهدای کرمان
*﷽* دو یار ، دو همراه ، دو همسر عاشق شهادت ، دو شهید 📝 هنـوزچند ماه از ازدواج لیلا و احمد نگذشته بود ڪه احـمدتصمــیم گـرفت به زیارت امـام رضـا(ع)برود. قصدش این بود که بعد از آن به جبهه برود و بیشتر نگران این بود که درجبهه شهـید شود، اما همسرش رابه مسافرتی نبرده باشد. لیلا پرسیـد :مگر این مدت که همه جا با هم بـودیم به شـما سخت گذشته که می خواهی تـنها شهـید بشی! احمـد بیـست سـاله تا این سـن همه ی وقـتش را در راه پیـروزے انقـلاب گذاشـتہ بـود و همـین نقـطه ی مشتـرک آنها بود اما تمام حـدیث دلداریشان نبود خندید و گـفت :نه لیلا جـواب داد :پس مامے رویم زیارت آقا امام رضا(ع) و بعـد بر می گـردیم. واگـرقـرارباشـد سعـادت شـهادت نصیـب کسے بـشه هردوے ما باهم شهـید می شیم. درمسـیر برگشت از مشهد، وقتی در مسافـرخانہ اے برای استـراحت ڪوتاه اقامت گزیدند، مـنافقان آن مسافرخانه را برای ضدیت با نظام اسلامی بمـب گذاری کردند. و آن دو روح به هم پیوسته با هم به دیدار معشـوق شتافتند💞🕊
*﷽* دو یار ، دو همراه ، دو همسر عاشق شهادت ، دو شهید 📝 هنـوزچند ماه از ازدواج لیلا و احمد نگذشته بود ڪه احـمدتصمــیم گـرفت به زیارت امـام رضـا(ع)برود. قصدش این بود که بعد از آن به جبهه برود و بیشتر نگران این بود که درجبهه شهـید شود، اما همسرش رابه مسافرتی نبرده باشد. لیلا پرسیـد :مگر این مدت که همه جا با هم بـودیم به شـما سخت گذشته که می خواهی تـنها شهـید بشی! احمـد بیـست سـاله تا این سـن همه ی وقـتش را در راه پیـروزے انقـلاب گذاشـتہ بـود و همـین نقـطه ی مشتـرک آنها بود اما تمام حـدیث دلداریشان نبود خندید و گـفت :نه لیلا جـواب داد :پس مامے رویم زیارت آقا امام رضا(ع) و بعـد بر می گـردیم. واگـرقـرارباشـد سعـادت شـهادت نصیـب کسے بـشه هردوے ما باهم شهـید می شیم. درمسـیر برگشت از مشهد، وقتی در مسافـرخانہ اے برای استـراحت ڪوتاه اقامت گزیدند، مـنافقان آن مسافرخانه را برای ضدیت با نظام اسلامی بمـب گذاری کردند. و آن دو روح به هم پیوسته با هم به دیدار معشـوق شتافتند💞🕊
در مکتب رسالت در محضر آقا رسول الله پیامبر خدا(ص) فرمودند: 🎤 خداى بزرگ، به زنان مهربان‌تر از مردان است و هيچ مردى، زنى از محارم خود را خوشحال نمى‌كند، مگر آن كه خداوند متعال او را در قيامت شاد مى‌كند. 📚 كافى، ج۶، ص۶، ح۷ 📝 خانه‌اش طبقه چهارم یک مجتمع بود و آسانسور هم نداشت! دفعه‌اول که رفتم، دیدم تمام پله‌ها رنگ‌آمیزی شده خیلی خوشم آمد. گفت: خودم این پله‌ها را رنگ‌ زدم که وقتی خانمم میره بالا کمتر خسته بشه..... 🌷 یاد عزیزش با صلوات 👆👆👆👆👆 مثل شهدا باشیم برای رضایت همسر و خوشحال نمودن او به هر روش ممکن قدم برداریم حتی با یک تشکر کوچک یا یک شاخه گل محبت در خانواده رزق و روزی را زیاد و پایه های ایمان را محکم میکند
📝 روایتی از ایثار شهدا راه شهید این است 👇 .• عقدمان‌خیلے‌ساده‌بود‌و‌بـےتڪلف .• همان‌طورڪہ‌احمد‌مےخواست🙃 .• خواستند‌خطبہ‌عقد‌را‌بخوانند .• دیدم‌ڪت‌تنش‌نیست✖ .• گفتم: .• پس‌ڪتت‌ڪو؟ .• گفت: .• یڪےاز‌بچہ‌ها‌مراسم‌عقدش‌بود .• ولےڪت‌دامادے‌نداشت .• ڪتم‌رو‌هدیہ‌دادم‌بهش... (: *شہید_احمد_رحیمے*♥️ یاد عزیزش با صلوات 👆👆👆👆👆 از بهترین چیزهایی که دوست داری در حساس ترین لحظات اگر گذشتی آن وقت عزیز خدا خواهی شد 👈 از شهدا درس زندگی بیاموزیم 👈 اینجا قرار عاشقان بی قرار است 👇👇👇👇👇 لینک کانال مکتب سردار سلیمانی عزیز را به دوستان و آشنایان خود معرفی کنید
ایثارگران صحرای کربلا جان برکفان و مدافعان شام بلا زندگی خدایی به سبک شهدا 📝 👈 دستگیری از همنوعان دنبال خانه ای بودیم برای شروع زندگی مشترک. با پس اندازی که حمید داشت می شد یک خانه بزرگ در جای خوب قزوین اجاره کرد. اولین خانه را دیدیم. ۱۲۰ متری بود. پسندیدیم. از خانه که بیرون آمدیم هنوز سوار موتور نشده بودیم که یکی از دوستان حمید زنگ زد. برای اجاره خانه پول لازم داشت. 🌹حمید گفت: اگر راضی باشی نصف پول مان را بدهیم به این رفیقم و با نصف دیگر خانه ای کوچک تر رهن کنیم. بعدا پول که دستمان آمد خانه ای بزرگ تر اجاره می کنیم. از پیشنهادش جا خوردم. اما پس از من و منی قبول کردم. دیدم می شود با خانه ای کوچک در محله های پایین شهر هم خوش بود. بالاخره منزلی پیدا کردیم حدود ۵۰ متر با حیاط مشترک. همان روز خانه را قول نامه کردیم. این، آخرین خانه زندگی مشترک مان بود. "شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی" 🌷 📚کتاب یادت باشد 👆👆👆👆👆 قابل توجه برای بعضی ها که دنبال گران کردن اجاره بهای خانه و فشار حداکثری بر مستأجرها در این شرایط بد اقتصادی هستند مثل شهدا زندگی کنید به مردم رحم کنید تا خدا هم به شما رحم کند 👈 از شهدا درس ایثار و بخشش بیاموزید 👈 مثل شهدا از آدم هایی که مشکل دارند دستگیری کنید