⚜زینب سلیمانی: پدر من فرمانده و مسؤول نیرویی بود که نام آرمان فلسطین را با خود دارد.
♥️وی افزود: آرمان فلسطین و مردم آن برای شهید سلیمانی بسیار اهمیت داشت و امروز میبینیم که قدرت مقاومت فلسطین چگونه اسرائیلیها را به هراس انداخته است.
♥️دختر شهید سردار حاج قاسم سلیمانی گفت: پدرم مقاومت را در عراق، سوریه، فلسطین، لبنان و حتی ایران بنیان نهاد و با حمایتهای خود آن را تقویت و بزرگ کرد.
♥️زینب سلیمانی اضافه کرد: حاج قاسم یک فرمانده نظامی میدانی قوی با محبوبیت بسیار تاثیرگذار و هوش بسیار بالا بود. پدرم قلبی بسیار مهربان داشت و به نظر من موفقیت او نیز به خاطر همین قلب مهربان بود.
♥️او گفت: پدر من فقط یک فرمانده سیاسی و نظامی نبود که فرماندهی کرده و امر و نهی کند، بلکه او به دلهای مردم نفوذ میکرد.
♥️زینب سلیمانی روابط پدرش با سید حسن نصرالله را عشقی برادرانه توصیف کرد و گفت: پدرم خود را حقیقتاً سرباز حضرت آیت الله خامنهای و مردم ایران میدانست و عاشق رهبری بود. من اگر علاقه حاج قاسم را به حضرت آقا توصیف کنم، میگویم آقا حکم رگ گردن حاج قاسم را داشت.
♥️دختر شهید سلیمانی افزود: زندگی حاج قاسم مملو از خطر بود و هر کجا میرفت دشمن در کمین او بود؛ آن هم دشمنان بسیار. یک بار دو جنگنده آمریکایی تلاش کرده بودند که هواپیمای حامل حاج قاسم را هدف قرار دهند. شهید رضا خرمی تنها محافظ همراه پدرم بود.
♥️وی با بیان اینکه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در آن واحد در میدان نبرد هم فرمانده بود هم سرباز و همیشه دنبال شهادت، گفت: یکی از دلایل اینکه حاج قاسم با قدرت وارد سوریه شد این بود که او معتقد بود نزدیکی بسیاری بین سوریه، ایران و لبنان وجود دارد و مرزها در خطر هستند.
♥️زینب سلیمانی در ادامه گفت: پدرم بشار اسد را مردی بسیار شجاع میدانست که به مردم خود اهمیت میدهد و آنها را بسیار دوست دارد.
♥️دختر شهید سلیمانی افزود: حاج قاسم میگفت بشار اسد ایستاد و علیرغم اینکه تهدید شد، با قدرت از مردم و کشور خود دفاع کرد.
♥️او گفت: پدرم در واقع از سوریه و ایران به طور همزمان دفاع کرد و از نظر حاج قاسم هیچ تفاوتی بین مردم ایران با مردم لبنان، سوریه، فلسطین و یمن وجود نداشت.
#زینب_سلیمانی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
3.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹بابام بهم گفت این بیت المال هست ...
#زینب_سلیمانی
#همراه_شهدا
#زینب_سلیمانی
از انفجار مهیب در اولین #شب_تهاجم
🔺️به گزارش مشرق، فائضه غفارحدادی از روایتنویسان حوزه مقاومت در مطلبی نوشت:
☘️همسر سردار سلامی نشست روی مبل پذیرایی خانهشان و گفت: این خانه که اینطوری نبود. دو هفته است داریم خرده شیشه جارو میکنیم و دوده و خاک پا ک میکنیم. یک پنجره سالم نمانده.
☘️موج انفجاری که خانه سردار رشید و سردار ربانی و سردار باقری را با خاک یکسان کرده بود، به همه خانههای اطراف هم آسیب زده بود.
☘️زینبِ حاج قاسم گفت: خانه ما که نزدیکتر بود، به جز شیشهها، دیوار هم ترک برداشته و گچشان ریخته... آن شب همسرم نبود. من هم رفتم پیش مامان.
اذان صبح شد و من سجادهام را توی پذیرایی باز کردم. مامان توی اتاق نماز میخواند. هیچکدام چراغ را روشن نکرده بودیم. هنوز سر سجاده بودم که یکهو صدای وحشتناکی آمد و حجم پرفشاری از هوا و خرده شیشه به سمتم پرت شد.
☘️دویدم سمت حیاط. تاریکی مطلق بود. هوا مزه خاک و گوگرد میداد. دویدم سمت کوچه. اولین کسی که دیدم پسر شهید کاظمی بود. گفت آقا رشید رو زدند. خونه نمونید، فرار کنید. مامان رو بردار و فرار کن.
☘️با عجله دویدم توی خانه. با مامان چادر مشکیهایمان را پیدا کردیم و از خانه آمدیم بیرون. ماشینم را کمی جلوتر نگه داشته بودم. شانس آوردم روشن شد و توانستم مامان را برسانم خانه خودمان.
☘️برگشتم شهرک. فکرم مانده بود پیش وسائل بابا. نیروهای امدادی رسیده بودند. محمد کاظمی داشت جای خانهها را نشانشان میداد. مثل پدرش شجاع بود. با دیدن من داد کشید: چرا برگشتی؟ اینجا خطرناکه!
☘️رفتم سمت خانه. شروع کردم به جمع کردن وسائل و یادگاریهای بابا. دستهایم میلرزیدند. یکهو صدای جنگنده آمد.
😥 خوشحال شدم که میروم پیش بابا. اما باز پسر رفیق صمیمی بابا (حاج احمد کاظمی) آمد و نگذاشت. آنقدر داد و فریاد زد که بقیه وسائل را بیخیال شدم. از شهرک خارج شدم. بعدش فهمیدم که جنگنده همان جای قبلی را زده و نیروهای امدادی را هم شهید کرده بود.
☘️زینب که رفت، ریحانه دختر شهید سلامی بلند شد و لباس و یادگاریهای پدرش را نشانمان داد. یک تکه فلز هم بود که از کنار پدرش آورده بودند.
🖤شادی روح شهدامون صلوات🖤