مصداق بارز فرمایش حضرت آقا بود که فرمودند: اول باید خودت را شهید کنی بعد شهیدبشی🕊.
🌷عباس تو مسیر اهل بیت علیهم السلام حرکت میکرد اصلا رمز موفقیت عباس این بود که شاگردی اهل بیت علیهم السلام را کرده بود و تو همین مسیر رشد کرده بود.
🌷یادمه با عباس هر هفته شبهای جمعه میرفتیم به امامزاده یحیی برای شرکت در مراسم دعای کمیل، صبحهای جمعه دعای ندبه و بعد به نمازجمعه؛ به نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد.
🌷خیلی جوان باادب و فهمیده ای بود عباس اهل تفکر بود؛ او خوب راهی را انتخاب کرده بود...
راوی: دوست شهید
#شهید_عباس_دانشگر🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
۱۸
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍️ بخش اول
محبت شهید به همکاران
عباس محمدنیا، استان بوشهر :
گاهی در خلوت و تنهایی با شهید عباس دانشگر درددل میکردم. میگفتم: یه روزی ما با هم تو دانشگاه امامحسین(علیهالسلام) رفیق بودیم. دستم رو بگیر تا تعلقات دنیوی زمینگیرم نکنه. البته گاهی هم به خودم میگفتم: اصلاً معلوم نیست این درددلها رو عباس میشنوه یا نه.
یک روز بهنیت او کار خیری انجام دادم. همان شب خواب دیدم همراه عباسم و با هم داریم به امامزاده حضرت صالح(ع) میرویم. دیدم در دستش نامههایی است. گفت: «فرشتهها درخواستهای شما رو به ما میرسونن.»
گفتم: «پس اون درددلهای من بهت رسیده؟»
گفت: «آره.»
از خوشحالی بیدار شدم.
...
📗
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر
۱۷
✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍️ بخش اول
محبت شهید به همکاران
.... بهواسطۀ کمکهای شهید کمکم رفقایم را کنار گذاشتم. پایم به هیئت باز شد و هیئتی شدم. خادمالشهدا شدم. مسیر زندگیام عوض شد. دمدمای خدمت سربازیام بود. به همه میگفتم سرباز سپاه میشوم؛ چون یقین داشتم داداش عباس هوایم را دارد. از زمانی که با شهید رفیق شدم، محبتهای او را در زندگی میدیدم.
بعضیها مسخرهام میکردند که مگر داییات توی سپاه سردار است یا عمویت توی سپاه سرلشکر است؟! کی کارت را درست میکند که بروی سپاه؟! ولی من دلم به عباس گرم بود. برگۀ اعزام خدمتم آمد. آموزشی را در سپاه افتاده بودم. همه تعجب کرده بودند. رفتم. آموزشی تمام شد. یگان خدمتی افتادم نزدیک خانهمان. از ناحیۀ مقاومت تا منرلمان فاصلۀ چندانی نبود. چند ماهی گذشت. یک روز فرمانده ام پیشنهاد داد برای استخدامی سپاه اقدام کنم. اوایل دوست نداشتم؛ چون آشنایی نداشتم. پدرم نه جانباز است و نه ایثارگر. باز به دلم افتاد گفتم: داداش عباس حواسش بهم هست.
بالاخره رفتم برای استخدامی سپاه. مراحل یکی پس از دیگری طی شد. هر جایی که گره به کارم میخورد، به همه میگفتم کسی را دارم که کمکم میکند و هوایم را دارد. همه تعجب کرده بودند که پارتی من کیست. مراحل گزینش سپاه برای استخدامیام تمام شد. الان هم بهلطف داداش عباس لباس سبز پوشیدهام و کادر سپاه هستم. خودش درست کرد که هم سرباز سپاه باشم و هم کادر سپاه.
...
📗
#رفیق_شهیدم_مرامتحول_کرد
#شهید_عباس_دانشگر